گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
کتاب گیلان
جلد سوم
فصل پانزدهم نقاشان گیلان‌






مقدمه‌

هنر نقاشی یا نگارگری را علی الاصول نباید شبیه‌سازی یا منظره‌سازی به صورت تقلید از طبیعت و یا داستانسازی به مفهوم نقّالی دانست. زیرا حد اعلای این فن را که کنده‌کاری و نقش‌اندازی است و هم به معنی نگاشتن (نوشتن) می‌باشد، باید در هنر تزئینی که دارای بار فرهنگی- هنری سطح بالاست، جستجو کرد. البته این برداشت و معنا با دست‌آوردهای موجود در فلات ایران کاملا صدق می‌کند.
واژه «نگر یا نگار» از نگارش، نگاریدن فارسی‌دانان، و «نقر» سامی‌زبانان که همان «نگر- نگار» فارسی به معنی کندن، شیار زدن و منقور به معنی نگاریده است، به همین صورت در خطنگاری (کنده‌گری در سنگ و گل) سپس در قلمزنی و طراحی و تدریجا در نقش‌اندازی و نقاشی صورت عام گرفت.
بدیهی است که نخستین مصوّران از آغاز کار عناصر پیرامون محیط خود (مناظر، پرندگان و چرندگان و ددان) را زمینه کار خود قرار داده‌اند و می‌دانیم که این هنرمندان کار نگارگری را تا به آنجا رسانده‌اند که امروزه آثارشان از شاهکارهای شگفت‌آور در امر ساده‌نگری طبیعت و ساده‌سازی بوده، سرمشق الهامگیری و بهره‌گیری شده‌اند.
این نکته که هنرمندان کهن، چگونه به این ساده‌نگری و ساده‌سازی فوق العاده شگفت‌آور دست یافته‌اند، قابل دقت است.
در روزگار ما هم، هنرمندان با آنها به صورت ناخودآگاه برخورد دوجانبه عینی و ذهنی دارند، و آنها عبارتند از:
عامل شتاب و نیاز و عوامل نور، انکسار، سراب و مه که موجب سایش
ص: 398
شکل 1- طرحهائی به‌شماره‌های 1، 2، 3، 4، 6، 7، 8 و 9 از آثار هنرمندان کهن شوش است. طرحهای شماره 5 و 11 از آثار کهن فارس و طرح شماره 10 از آثار هنرمندان کهن کاشان (سیلک) است.
شکلها و تغییرات در آنها می‌شوند.
اما در کل، عوامل سائیده مضامین ذهنی هنرمند هم موجب ساده‌نگری است و البته این ذهنیات با طرح ساده و تکرارشونده را نباید نادیده گرفت.
زیرا نقاشی از مجموعه ذخایر دیده‌ها شکل می‌گیرد و از این‌رو است که باید گفت: «چگونه دیدن، جز چگونه فکری را نشان دادن است».
هرچند که هر دیده‌ای بار فرهنگی- هنری خاص خود را دارد، اما دیده تازه را فدای از پیش‌دانسته‌های خود کردن و درگیر بایدها شدن، بار وسیعی از این دیده‌ها را که الهامگر تازه‌هاست از دست می‌دهد.
تازه‌ها برای هنرمند فلات، از آغاز نگرش از راه ساده‌نگری به‌دست آمده است (اگر نیرو یا حرکت گیرائی را حس کرده، آنچنان‌که به اعجاب فرو رفته) همان «تأثیر» ساده را از راه تصویر، به قوت، القاء نموده است.
بسا تصویر از هنرمندان کهن داریم که آنها را با هیئت اغراق‌آمیز و قویا القاءگر به‌وجود آورده‌اند و در اینکار به جسارتهائی دست برده‌اند و به خاطر سلطه ذهنیت قوی، عادیات عینی مسلم را نادیده گرفته به آن وابسته نشده‌اند.
این واقعیت را چند نمونه برای مثال، کفایت می‌کند که می‌توانند زمینه توجهات گسترده و خاص باشند.
طرحهای ارائه‌شده در شکل 1 که همه آنها بر روی سفالینه‌ها اجرا شده‌اند، مربوط به مکشوفه‌های سه ناحیه از فلات ایران (شوش، کاشان و فارس) است که به زمانهای تا هفت- هشت هزاره پیش وابسته‌اند. در طرح شماره 1 و 2 که طرح مرغان گردن‌دراز داده شده، از آثار هنرمندان شوشی است. در یکی از این دو، همه اندام مرغ را اغراق‌آمیز ساخته‌اند و در دیگری فقط به ساختن گردن‌دراز مرغان کفایت شده، آنها را مانند «چپر» به ردیف طرح زده‌اند.
در طرح شماره 3 بزی را با شاخهای عظیم گرد کرده می‌بینیم. طرح پشت و شکم دارای دو قوس زیبای پشت به‌هم، هیئت ساده‌شده عمدی بز را می‌نمایاند.
در طرح شماره 4 بزغاله‌ای با قوسهای بسیار زیبا دیده می‌شود که نقش «گردونه مهر» در میان جاخالی دو قوس شاخ و پشت بزغاله جاسازی شده است. طرحهای شماره 3 و 4 نیز از آثار هنرمندان شوشی می‌باشند.
در طرح شماره 5 بزی با شاخهای منکسر و قوس زیر شکم، به وسیله هنرمند ناحیه باکون فارس نشان داده شده است.
در طرحهای شماره 6 و 7 پرندگان پادراز و گردن‌درازی می‌بینیم که سه تای آنها نوک دارند و سه تای دیگر با سر بدون نوک طراحی شده‌اند.
در طرح شماره 8 سه بز با اندام قوسی زیر شکم به ردیف و دو شاخ افقی و هیئت بدون سر، ساخته شده‌اند.[520]

کتاب گیلان ؛ ج‌3 ؛ ص398
طرح شماره 9 دو پرنده با بدن شطرنجی (یادآور کرت زمین زراعتی) ارائه شده است (طرحهای شماره 6، 7، 8 و 9 کار هنرمندان شوشی می‌باشد).
در طرح شماره 10 بزی مانند قرقره ساخته شده که دو شاخ کوتاه دارد.
خطوط عمودی بدن حیوان القاءگر موهای بلند آویخته تن آن می‌باشد. این کار از نظر فن نگارگری به غایت سادگی درآمده و به اصطلاح مشهور در فن «استیلیزاسیون» اجرائی در سطح بالا دارد. این اثر، به هنرمندان منطقه باستانی کاشان (سیلک) تعلق دارد.
طرح شماره 11 که بزی همانند بز شماره 5، ولی به شکل طبیعی نزدیکتر طراحی شده، از مکشوفه‌های پیرامون ناحیه «مرودشت» فارس است.
جز این طرحهای یازده‌گانه که برای آشنائی با نحوه دید هنرمندان چند هزاره پیش به صورت نمونه ارائه شد، بسا تصاویر دیگری (از گیاهان، چارپایان اهلی، ددان و پرندگان) در آثار سفالینه و فلزی مکشوفه نیز موجود است که طراحانشان آنها را با آزادی عمل تمام (ولی با حذف اعضاء و جوارحی که غیرلازم به نظر رسیده) ترکیب نموده و خود را تابع و ملزم به شکلهای بایسته آنها نکرده‌اند. یعنی: هرطوری که لازم آمده آنها را ساخته، بیان مقصود کرده‌اند.
همزمان با اجرای تصاویر گیاهان و چارپایان و ددان و پرندگان، شکل انسانها نیز ارائه شده است. در بعضی از آنها حرکات ظریف و القاءگر اندام نموده شده که کمال دقت را در کار هنرمندان گذشته‌های دور می‌رساند.
در شکل 2 که همه طرحها بر روی سفالینه‌ها اجرا شده‌اند، طرح شماره 5 چهار زن را در حال رقص نشان می‌دهد که حرکات نرم سر و گردن و اندام را با قدرت القاء می‌کنند. شکل شماره 3 نیز در دو طرح ردیف بالا، افرادی در حال رقص مجسم شده‌اند که حرکات نرم آنان در اجرای رقص آشکار است.
این نمونه‌های اندک که در شکلهای 1، 2 و 3 ارائه شده‌اند، چگونه دیدن هنرمندان دنیای قدیم را برای ما روشن می‌کنند و می‌توانند برای هنرمندان
ص: 399
شکل 2- طرحهائی به‌شماره‌های 1- ارابه‌ران 2- آدم نشسته از روبرو 3- سه نفر در کنار «کپر» 4- نگاهبان چهارپایان 5- چند زن در حال پایکوبی (از آثار هنرمندان کهن کاشان- سیلک) 6- مردی در میان دو تیرک پایه سنگین در حال اجرای مراسم 7- مردی در قدرت و شخصیت سه مرد برتر غیرزمینی (از آثار هنرمندان کهن خوزی- شوش) 8- مردی قوی در حالت اجرای کاری (اثر یک هنرمند کهن ناحیه تل باکون- فارس).
معاصر، راهگشای چگونه دیدن و چگونه هنرمندی کردن (به دور از تقلید) باشند.
سفالگری از پیشه‌های واجب مردم دوران کهن بود، زیرا ظروف مورد نیاز آنان از این راه تهیه می‌شده است، سفالگران نیز در آنها سلیقه به‌کار برده و نقش‌اندازی می‌کرده‌اند.
هنرنمائی معمولا با نیاز و کار شکل می‌گیرد. این سلیقه‌نمائی علاوه بر سفالینه‌ها بر روی سایر وسائل از قبیل چوب، فلز، پارچه، فرش و غیره نیز دیده می‌شود.
در هنر قدیم، هنوز چهره‌سازی به مفهوم شبیه‌سازی مورد نظر نبود، اما اندام‌سازی که هیئتی کلی بود مورد عمل قرار داشت. (طبیعت، تنها آن نیست که به چشم ظاهربین می‌رسد. دید هر مصوری نسبت به واقعیتهای طبیعت فرق می‌کند، و بسیار نقاشان که به همان دانسته‌ها و شکلهای آشنا و یافته‌های ساده و عادی طبیعت بسنده می‌کنند و این، با مراحل والای هنرمندی فرق بسیار دارد).

نقش و نگار در گیلان‌

از روال کار هنرمندان ماقبل تاریخ فلات در مقدمه این بحث گفتگو شد و نمونه‌هایی زبده از هنرنمایی این گمنامان ارائه گردید.
شکل 3- طرحهائی بر روی پاره‌سفالهای مکشوفه از تپه ماقبل تاریخی «سیلک» کاشان که آدمهائی را بر روی 6 قطعه سفال، در حال ارّابه‌رانی، پایکوبی و هدایت چهارپا نشان می‌دهند.
غیر از هنرمندان کهن تاریخی فلات (آنان که تابع خود بودند و از عظمت ساخته‌های آنان به کفایت آگاهی داریم) و نیز تعدادی دیگر که در سده‌های میانه و بعد، از حمایت رجالی باذوق برخوردار بوده معاشی و مقامی داشتند، بقیه از راه پیشه‌وری تام، هنرنمایی می‌کردند و در این راه، همچون «راب[521]» که آسایشگاه خود را بر دوش می‌کشد، برای آن‌که بی‌دغدغه از دشواری معاش باشند، پیشه را همیشه با هنر همراه می‌داشتند و متناسب با درک خود از هنر و میزان مهارت و ممارست در کار، هنرنمایی می‌نمودند.
پیشه برای پیشه‌وران هنردوست، همچون بوم برای نقاشان که سلیقه و اندیشه‌هایشان را بر آن پیاده می‌کنند، بوده است و این، وثیقه‌ای بود که پیشه‌ور مشتاق را با دست‌آورد معاشی هرچند اندک، وامی‌داشت تا ذوق و سلیقه و اندیشه‌اش را بر روی وسائل پیشه‌اش پرداخت دهد.
نتیجه کار مصوران، قلمزنان، سراجان، حجاران، خطاطان، کتیبه‌سازان، نقاشان و دیگر پیشه‌وران این بود که ضمن رفع نیاز مردم، سلیقه‌ها، خواستها و اندیشه‌های خود را طی دوره‌های مختلف به صورت انباشته‌های مداوم، به عنوان «سنت» به ارث می‌گذاشتند.
ص: 400
کار پیشه‌وران هنردوست و هنرمند دارای اصول مشترک در طرح و ترکیب و نقش و رنگ بود و با این شگردها آشنایی عادی و استادانه داشتند. از اینرو موجودیت و اصالت پنهان مداخله‌گر این بازمانده‌ها، خود را مدام (تا به آینده دور) رسوخ می‌داده اسباب الهامگری و مایه‌دهی به هنرمندان روشن‌نگر می‌شدند. اما هنرمند می‌بایست که به این نوع دهش آگاهی پیدا کرده باشد.
مقدار چشمگیری نقش‌ونگار، با طرحهای بسیار هنرمندانه پیشه‌وران ماقبل تاریخی و زمانه‌های کهن گیلان زمین متعلق به دوره‌هایی تا چهار هزاره پیش را می‌شناسیم (سپاس بر این هویت‌سازان گمنامی که تأکید بر ریشه‌دار بودن هنر گیلان‌زمینیان کردند و هنر را بر روی آثار باستانی مکشوفه از حفریات ارائه دادند).
پیگیری این نقوش را مرهون نبوغ و شایستگی پیشه‌وران هنردوست و بانوان هنرمند گمنامی از سده اخیر گیلان‌زمین هستیم که هنر خود را بر روی بافته‌ها در ارتباط با زمانه‌های کهن عرضه کرده‌اند و آنها را بر آثار زنان قاسم‌آباد بالا و پایین و داماش عمارلو می‌توان دید.
اما در این میان، گمشده‌هایی دیگر از آثار سده‌های میانی داریم که پیگیری آنها، تأمل و دقت بسیار می‌طلبد و ملازمه با تجزیه و تحلیل نقوش و بررسی عواملی که بر روی آنها تأثیر نهاده دارد تا دو سر آثار تاریخی دور و نزدیک به هم پیوند گیرد.
در چند سده اخیر، نقاشان فلات به سبب تأثیرپذیری و تقلید که معمولا به دور از واگیری اطرافیان نیست و تابع روابط است، از اصلی اجتناب‌ناپذیر:
«حفظ هویت قومی و ملی» غافل مانده‌اند و آثار تقلیدی خود را نیز ساری کرده‌اند!
دو نفر از هنرمندان گیلانی را از دوره صفویه می‌شناسیم که از نقاشان با ارج بوده‌اند:
1- مولانا قدیمی گیلانی که از هنرمندان نامی قرن دهم هجری بوده، شرح آن در کتاب «گلستان هنر»[522] آمده است.
مؤلف «گلستان هنر» درباره مولانا قدیمی نوشته است: مرد ابدال صفت بوده شاه عالم‌پناه رضوان جایگاه شاه طهماسب جهت شبیه کشیدن، او را در کتابخانه معموره نگاهداشت. شعر را نیز نیکو می‌گفت و این مطلع از اوست:
می‌خواست رقیب آید ناخوانده به مهمانت‌دربان تو شد مانع ای من سگ دربانت
در زیرنویس «گلستان هنر»، گیلانی بودن مولانا قدیمی تصریح شده است.[523]
هنرمند دیگر این دوره، محمد سعید لاهیجانی معروف به سعیدای گیلانی است که شرح او در کتاب «تاریخ هنرهای ملی و هنرمندان ایرانی ...» چنین آمده است: «محمد سعید لاهیجانی معروف به سعیدای گیلانی که در فن نقاشی و طراحی طلا و نقره دست داشته و خوشنویس و شاعر نیز بوده است. در زمان
شکل 4- نقاشی سقف تالار خواب خانه قدیمی متعلق به سید اسماعیل حسینی ضیابری در شهر رشت که اینک از میان رفته است.
جهانگیر شاه به هندوستان رفته و جزو شاعران دربار قرار گرفته است و سریر مرصعی که موسوم به تخت طاووس است به اهتمام او به اتمام رسید. جهانگیر در تزوک خود آورده است که: «در سال 1037 به صله این قصیده حکم فرمودم که سعیدا را به زر وزن کنند. مطلع قصیده این است:
ای نه فلک نمونه‌ای از آستان تودورانِ پیر گشته جوان در زمان تو»[524]

وضع نقاشی در چند سده اخیر

تا سی و اندی سال پیش در نقاط مختلف گیلان بناهایی وجود داشتند که در و دیوار و سقف آنها با نقاشیهایی از نوع گل و بته و چهره‌هایی به شیوه چند سده پیش تزئین شده بود؛ اما در دیدار اخیر از گیلان با فقدان این آثار روبرو گردیدم که فوق العاده مایه تأسف شد.[525]
نقاشی سقفها که روی قطعه تخته‌های کوچک قابدار اجرا شده بود و به طور مجموع در یک قاب بزرگ بر سقف تالار خودنمایی می‌کردند، اینک فرو
ص: 401
شکل 5- نقاشی سقف تالار خواب‌خانه قدیمی متعلق به سردار معتمد در شهر رشت که اینک از میان رفته است.
ریخته و یا به کلی از میان رفته بودند.
از نقاشیهای تک‌صورتی پسران و دخترانی هم که با نقش‌ونگارها و زیورهای معمول دوره قاجار و با شیوه سنتی دوره فتحعلی‌شاهی نقاشی شده بود اینک اثری دیده نمی‌شد. همچنین، در خانه‌هایی از این دست، نقاشیهای در حال ریزش را سترده به سلیقه روز گچکاری کرده بودند[526]!
به هرحال، نقاشیهای این بناهای قدیم، به آثار دوران صفویه قزوین مشابهت داشته، نیز از طریق این سرزمین به گیلان راه یافته است. زیرا انتقال پایتخت صفویان از تبریز به قزوین موجب حضور هنرمندانی از اکناف ایران به این شهر شد و هنرمندانی از هرصنف (ادیبان، شاعران، خوشنویسان، طلاکاران، نقاشان، تزئین‌کاران، صحافان و ...) پیرامون درباریان صاحب‌ذوق و هنردوست جمع آمدند تا به اتکاء هنرنمایی خود که مورد نیاز آنان بود حمایت این اربابان مال و مقام را جلب کرده به افتخاراتی نائل آیند.
در این هنگام، نقاشی زمینه سنگین تبریز، با رنگ‌آمیزی شاد شیراز (با همه ترکیبات فنی وابسته‌شان) در قزوین رواج گرفت و مجموع این سلیقه ترکیبی با تکرار عوامل سنتی خود بعدا در اصفهان نیز تا دوره قاجار به حیات هنری خویش ادامه داد.
شکل 6- نقاشی سقف تالار خواب خانه قدیمی متعلق به میرزا عیسی خان منجم‌باشی در شهر لنگرود.
خواجه زین العابدین علی عبدی بیگ نویدی شیرازی که در سال 988 هجری قمری در شهر اردبیل وفات یافته، در کتاب «دوحة الازهار»[527] خود علاوه بر توصیف وضع دربار قزوین و مناظر و آثار زیبای این شهر از قبیل باغها، خیابانها، درختکاریها، گلکاریها، ایوانها و رواقها از مجالس نقاشی نیز با عناوین صفت شیرین و فرهاد و کوه بیستون (بهیستون- بهستان)، تصویر شیرین و خسرو و چشمه آب، تصویر مجلس بزم‌ورزم، تصویر شکارگاه و چوگان‌بازی، باغ و سیر جوانان در آن، تصویر مجلس یوسف و زلیخا و دست بریدن زنان مصر و ... مشروحا سخن گفته است.
همه این آثار، نشانگر علاقه شخصیتهای درباری قزوین به این هنر بوده است.
از اینرو، می‌توان چنین استنتاج کرد که وجود نقاشیهای مربوط به عصر صفویه قزوین در بعضی از خانه‌های قدیمی گیلان به سبب قرابت و روابط این دو سرزمین با هم، از طریق رجال گیلانی وابسته به دربار قزوین، به گیلان راه
ص: 402
یافته است.
چهار نمونه از این نوع نقاشی را در شکلهای 4 تا 7 می‌توان دید[528]. نقاشی شکل 4 متعلق به سقف تالار خواب خانه قدیمی سید اسماعیل حسینی ضیابری در رشت است. این نقش بر روی تخته‌های کوچک قابدار ترسیم شده و مجموع آنها هم در یک قاب بزرگ به سقف اطاق نصب گردیده است.
ترکیب نقش چنان‌که از روی عکس دیده می‌شود، چند نمونه گل و بته مکرّر روشن و تیره می‌باشد که قطعا روغن جلای کمون آنها را می‌پوشانده است.
شاید در آن زمان که تازه بوده طراوت و صفائی داشته، اما بدیهی است که به مرور زمان تیرگی یافته است و اینک عکس سیاه- سفیدش هم نمایانگر این تیرگی و خفتگی رنگ می‌باشد.
نقاشی شکل 5 متعلق به سقف تالار خواب منزل سردار معتمد در رشت است که چهره‌هائی در میان نقشهای افشان، با انواع گل و بته، در قابهای بیضی‌شکل ساخته شده‌اند.
نقاشی شکل 6 متعلق به سقف تالار خواب خانه قدیمی میرزا عیسی خان منجّم‌باشی در لنگرود است که اینک در اختیار دبستان پرتو سابق گذارده شده و دارای نقش ترنج و سرترنج و تصاویر دو زوج دختر و پسر جوان است.
نقّاشی شکل 7 رنگی می‌باشد و اینک در خود بنای مخروبه سید اسماعیل حسینی ضیابری وجود دارد و در حال ضایع شدن است. روی کفه بزرگ لنگه درهای ورودی به اطاقی که نقاشی سقف آن با شماره 4 داده شده، نقش ترنج و دو سر ترنج دیده می‌شود و نقش لچکها (نقش گوشه‌ای) هم در چهار گوشه کفه در، مزیّن است.
از روی رنگ‌آمیزی این نقاشی می‌توان به چگونگی وضع رنگ‌آمیزی سقف همین اطاق که چاپ‌شده سیاه- سفید آن در این بررسی ارائه شده، پی برد.

نقاشیهای مذهبی در گیلان‌

به دنبال تزئینهای حواشی کتب نقاشی‌شده به وسیله تشعیر و گل و بته‌سازی معمول قرون پیش از دوران صفویه به بعد، این کار به صورت روشنتری به دو شاخه مشخص «طبیعت‌گرائی» و «سنّتی مرکّب» نمودار شد.
از این دو، یکی در کوشائی راه تقلید از طبیعت با سرمشق‌گیری از بیگانه و دیگری در راه حفظ اصالتها متناسب با میزان تأثیر و ارتباط، تظاهر نمودند.
اما شاخه سنّتی ترکیبی، تا اواخر دوره قاجار تاب آورد و به حیات خود با ضعف تدریجی ادامه داد. (دو نمونه از این نوع کار سنّتی را در شکلهای 8 و 9 می‌توان دید.)[529]
در شکل 8 افراسیاب بر تخت نشسته دستور کشتن سیاوش را داده است.
شکل 9 صحنه مبارزه اسفندیار است که با شمشیر فرق طرف مقابل را تا کمر شکافته است.
هر شیوه‌ای در نقاشی، در طی حیات دراز یا کوتاه خود فراز و فرودی دارد که قوت و ضعفش را در آن می‌توان تشخیص داد. فراز آن، سعی در هنرنمائی است و فرود آن همان است که سطحی‌نگری و ناآگاهی هنری آن را می‌سازد.
یک گوشه از کار تصویری سنّتی ما، انتخاب مضامین مذهبی (به موازات موضوعهای داستانی و حماسی) است که آن را وجهه عمل قرار داده‌اند و گرایش نقاش به آن، علاوه بر دستیابی به کار معاش و پاسخ به تقاضای روز از لحاظ اعتقادی نیز، ایجاد رضایتی برای خود نقاش بوده وی را به صحنه‌آرائی واقعه کربلا و تجسّم مصائب در عاشورای حسینی وامی‌داشته است.
بسیارند بقاع و تکایائی که به اینگونه مضامین (نه در حد فراز شیوه کاری بلکه اکثرا در فرود آن) به تصویر کشیده شده‌اند.
بیشترین بقاع گیلان دارای چنین تصاویری بوده‌اند. ولی اینک از همانها هم اندکی بیش بر جای نمانده است و دیوارهای بسیاری از بقاع، هم‌اکنون فرسوده و خالی از اینگونه نقاشیهاست[530].
گرچه همین نقاشیهای باقیمانده، از نوع بهتر نقاشیهای سنّتی نیستند، با این وصف بعضا دارای ویژگیهایی از لحاظ رنگ‌آمیزی و طرح و ابداع می‌باشند و رعایت اصول سنّتی در آنها فراوان و بسیار جالب و چشمگیر است و از جمله آنهاست:
- «بزرگنمائی شخصیتهای برتر داستان در مجالس نقاشی از ائمه اطهار و گاه اهل بیت و انصار» که این عمل، خود سابقه چند هزار ساله دارد.
- جاسازی مضامین متن نقاشی که مانند مایه‌های نقش‌افشان هنر تزئینی- سنتی، در همه نقاشیهای موجود بقاع دیده می‌شوند، خود نیز سابقه دوری دارد.
- طرح هاله علامت قداست انسانهای برتر که علائمی از قدیم در ایران است و گاه این هاله‌ها را به صورت شعله شمع که پیرامونش کنگره‌دار است نقاشی کرده‌اند خاص سده‌های اخیر دوره اسلامی ایران است.
- طرح خبث و بدطینتی اعداء که با نگاههای شرربار به صورت چشمان دریده و ابروان برکشیده، نموده شده‌اند.
- حرکت شدید حمله‌وری به نشانه تهوّر و قاطعیّت و نمود شجاعت و ترکیب‌بندیهای در حال سکون به نشانه رضا و تسلیم به حق از مزایای عمیق اینگونه صحنه‌پردازیهای سخنگو می‌باشد. (تعدادی از این صحنه‌ها را در شکلهای 10، 11 و 12 می‌توان دید.)
شکل 10 نقاشی بالای در ورودی مرقد آقا میر شهید (بقعه واقع در محله آقا میر شهید لاهیجان) است که از لحاظ ترکیب و قلمزنی بسیار مطبوع و چشمگیر می‌باشد.
این نقاشی امضا ندارد. احیانا مبارزه مسلم را با اهل کوفه در کوی‌وبرزن نشان می‌دهد. نیمه چپ این نقش به کلی ضایع شده و نیمه راست آن به صورت
ص: 403
شکل 10- نقاشی بالای در ورودی مرقد بقعه آقا میر شهید در لاهیجان.
تخته‌نما موجود است، ولی مورد استفاده چندانی نیست. از اینرو، از عکس سیاه- سفید چاپ‌شده آن به خاطر باارزش بودن کار، استفاده شد[531].
صحنه‌ای دیگر از مبارزه مسلم با اهالی کوفه در کوی‌وبرزن را به صورت رنگی در شکل 11 می‌توان دید. در بقعه آقا سید کاظم بن ... بن موسی الکاظم (ع) (در بابوجان دره سمام) ضمن نقاشیهای مختلف که کار مشهدی آقا جان لاهیجانی با تاریخ 1335 هجری قمری است صحنه‌هایی از دو طفلان مسلم و حضرت زینب وجود دارد. صحنه‌ای نیز در دیوار داخلی بقعه، جنگ مسلم را با اهالی کوفه نشان می‌دهد که دارای انسجام ترکیب و رنگ گرم در متن است.
در میان نقاشیهای مختلف از بقعه آقا سید نصیر بن امام موسی الکاظم (ع) در دهکده رانکوه که شامل تمثال پیغمبر در حال معراج است، منظره جهنم، جنگ حضرت قاسم با ازرق شامی و تمثال حضرت عباس و علی اکبر دیده می‌شود. صحنه‌ای از قیام مختار (نشسته بر تخت فرماندهی) نیز وجود دارد (شکل 12). در این نقاشی مختار شمشیر بر زانو نهاده دستور مجازات داده است و انصار با کلاه عهد زندیه و سپاهیان کلاهخود بر سر، در خدمت ایستاده‌اند. این صحنه، یادآور مجلس شاهنامه ارائه شده در شکل 8 است.
تاریخ نقاشی سال 1342 هجری قمری می‌باشد.
در دهکده «لیچا» ی لشت‌نشا، بقعه‌ای به نام آقا سید محمد یمنی بن امام موسی الکاظم (ع) وجود دارد که در ذیل نقاشیهای آن جمله زیر خوانده می‌شود: «عمل مشهدی آقا جان لاهیجانی ولد مرحوم استاد غلامحسین نقاش لاهیجانی 1344». نقاشیها شامل صحنه‌هایی از واقعه کربلا، لیلا و علی اکبر، گهواره علی اصغر، امام زین العابدین (ع) در یک گوشه، پل صراط و دیگر صحنه‌های تکراری سایر بقاع است. چند نقاشی از این بقعه در شکل 13 تا 15 داده می‌شود.
شکل 13 نقشی با ترکیب پل صراط و جهنم است. در بالای نقش، زنان کفن‌پوش و مردانی را برهنه ساخته‌اند و در بخش پائین در میان جهنم اژدهایی چندسر نقاشی کرده‌اند و فرشته‌ای در وسط نقش، ترازوئی در دست دارد که گناهان و ثوابهای آدمیان را وزن می‌کند. این نقاشی نیز کار مشهدی آقا جان لاهیجانی می‌باشد.
در شکل 14 بر ستونی از بقعه مورد ذکر، مجلسی از حضرت اسماعیل با هاله‌ای پیرامون چهره و مادرش هاجر با چادر سیاه (هردو را نشسته) ساخته‌اند. بالای نقاشی، امضای نقاش به این صورت آمده است: «عمل مشهدی آقا جان نقّاش لاهیجانی.» در حدود بالای سر هاجر، نوشته‌اند: «بانی، خانمی صبیّه مشهدی رضا قلی با فاطمه مشهدی حسین قلی.»
شکل 15 نقاشی دیوار بیرونی بقعه آقا سید محمد یمنی بن امام موسی الکاظم (ع) است. صحنه‌های نقاشی (از سمت چپ و بالا) حضرت علی اکبر سوار بر اسب در کنار خیمه ایستاده و با دست راست اشاره به ام لیلا دارد. (در سمت راست و بالا)، گهواره حضرت علی اصغر و نیز امام بیمار در بستر بیماری دیده می‌شود. در عکس بعدی، حضرت عباس مارد بن سدیف را با شمشیر خود دو پاره کرده است. در این صحنه امضای نقاش دیده می‌شود.
نقش پائین در سمت راست، حضرت قاسم را نشان می‌دهد که کاکل یکی از فرزندان ازرق شامی را گرفته از روی زین بلند کرده و در هوا معلق نگاهداشته است و ازرق، سینه چاک می‌کند. عکس سمت چپ، منظره عمومی دیوار بقعه را نشان می‌دهد[532].
دهکده «پینجا» از روستاهای آستانه اشرفیه است که بقعه آقا سید محمد بن امام جعفر الصادق (ع) در آنجا واقع است. خوشبختانه برعکس بقاع دیگر آثارش از لحاظ هنر نقاشی غنی می‌باشد. نقاشیهای این بقعه در تاریخ 1333 قمری به وسیله مشهدی آقا جان لاهیجانی ترسیم شده است. از این بقعه 5 صحنه نقاشی از شکل 16 تا 20 عرضه می‌شود.
شکل 16 معراج حضرت رسول اکرم (ص) را نشان می‌دهد. حضرت سوار بر مرکب مشهور خود براق است که به رنگ زرد طلائی در ارتفاع خورشید به آسمان رسیده است. هلال ماه با چهره نیمرخ آدمی در سمت چپ قرار دارد. دم براق به شکل دم طاووس است. فرشته‌ای در وسط نقش و در بخش بالا علمی به‌دست دارد. در زیر خورشید، شیری ساخته شده که احتمالا اسد الله است.
فرشتگانی در پیرامون (بالا و پائین) حضرت رسول دیده می‌شوند.
در شکل 17 حضرت علی اکبر مقابل خیمه‌ها سوار بر اسبی لاجوردی ایستاده است در حالی‌که بر پیرامون سر علامت قداست دارد. امّ لیلا در سمت
ص: 404
شکل 15- مناظری از حضرت علی اکبر حضرت عباس، حضرت قاسم و منظره عمومی بقعه دهکده «لیچا» در لشت‌نشا.
راست نقش با کمر خمیده ایستاده و به فرزند چشم دوخته است. در سمت چپ نقش در بالا، امام بیمار در بستر است. گهواره علی اصغر خالی است. حضرت سید الشهداء بر کرسی نشسته با دست چپ اشاره به علی اکبر دارد. جمله «عمل استاد آقا جان لاهیجانی» هم در نقش خوانده می‌شود.
شکل 18 نبرد حضرت عباس با مارد بن سدیف را نشان می‌دهد. حضرت، علمی دارد و با شمشیر، مارد را از فرق تا به ناف شکافته است. در سمت راست نقّاشی (بالای علم) دو خروس کولی و در پائین دو کبک قرینه‌سازی شده‌اند. اسب حضرت، مشکی و از آن مارد، اخرائی- قرمز است. بالای سر اسب مشکی امضاء نقّاش را می‌توان دید.
در شکل 19 حضرت امام حسین (ع) را در نمائی از کوه و خورشید تابان می‌بینیم که بر اسبی سفید سوار است بر علمی نیزه‌وار، سر نهاده قنداقه علی اصغر بر بغل چپ دارد. در جلوی اسب درویش کابلی آب کشکولش را تقدیم می‌کند. در بخش بالای سمت چپ، نقش اولیاء و در پائین، زعفرجنّی با همراهان در خدمت است و در سمت چپ نقش دو خروس کولی در بالا و دو کبک در پائین قرینه‌سازی شده‌اند. در بند پنجم از هفت بند محتشم امضاء نقاش در عبارت «عمل مشهدی آقا جان لاهیجانی ولد مرحوم استاد غلامحسین نقّاش» دیده می‌شود.
شکل 20 حضرت قاسم را زره‌پوشیده، سوار بر اسب مشکی نشان می‌دهد که از کاکل پسر ازرق شامی گرفته و او را از روی اسب بلند کرده است. در بخش بالا و سمت راست نقش، ازرق را سوار بر اسب سفید می‌بینیم که جامه بر تن می‌درد و همراهانش در پشت سر وی نگرانند.
با حالت نمائی در این نقاشیها (همچنان‌که بعضی از آثار دیگر بقاع دیده شده) می‌توان گفت که این مجموعه دهکده «پینجا» از جهات مختلف چشمگیر است.
این بررسی را به 8 قطعه منتخب اختصاص می‌دهیم که متعلق است به بقعه دهکده «ملاط» واقع در 4 کیلومتری جنوب لنگرود و مشهور است به «دوازده تن»، زیرا که 12 تن در این بقعه مدفونند. یکی از نقشها (شکل 21) قمر بنی هاشم (حضرت عباس) را سوار بر اسبی سیاه نشان می‌دهد و مشکی آب بر دوش راست نهاده و علمی سبز تکیه بر زمین به دست چپ دارد و بر کلاهخودش دو کلاله پر بلند خمیده به عقب نصب است.
دو دست و زیر شکم اسب سیاه (که رنگ سیاهش پوسته‌پوسته شده) با رنگ قرمز خون نموده شده که اشاره به کشتار وی و به راه انداختن خون تا زیر شکم اسب دارد.
در جاخالیهای این صحنه، تزئیناتی گل و برگی و نوشته‌ای از اسامی دارد.
آیاتی مناسب و سوره فاتحة الکتاب در دو ردیف بالا نوشته شده است. همچنین ردیفی از نوشته در میان نقشی بیضی واقع در مستطیلها به صورت عمودی بر
ص: 405
شکل 29- نقش کاشی. عمل خلیل بن احمد کاشیگر.
روی هم ترکیب کرده‌اند. بر حسب روال سنت قدیم، همه جاخالیها را از چهره شخصیتها به صورت کوچکتر مصور کرده‌اند. در جلوی اسب قمر بنی هاشم حضرت زینب با پوشش سیاه ایستاده و در زیر شکم اسب و پیرامون، تا هرجا که راهی برای طرح مضامین واقعه کربلا موجود بوده صحنه‌سازی شده است.
در گوشه چپ و پائین این نقاشی، حضرت علی (ع) را ساخته‌اند که شمشیر ذو الفقار بر روی دو زانو نهاده و عباس علمدار نیز با علم سه‌گوشه سبزرنگ در حضور ایستاده است. نقش اخیر را به صورت بزرگتر و مشخصتر در شکل 22 می‌توان دید.
شکلهای 23 و 24 تصاویر شخصیتهای عینی واقعه کربلا و حضور چهره‌های ذهنی عدالت‌گستر در انتقام‌گیری از اعدای مسبب واقعه عاشورا و مصائب کربلا کشیده شده است. در این نقاشی، شقه کردن دشمنان و کباب کردن آنان و میخ بر چهره فرورفتن، به کنده و زنجیر کشیدن و سر کندن به وسیله زنجیر و کشش اسبها و با خنجر مثله کردن بدن و دیگر مسائل دیده می‌شود.
در شکلهای 25 و 26 تصاویر دیگری از این‌گونه صحنه‌ها دیده می‌شود.
بعضی از شخصیتها با هاله سرخ به دور سر و با پوشاک سرخ (به نشانه باطن ناراحت) و بعضی دیگر با هاله و لباس زرد، رنگ‌آمیزی شده‌اند و فرشتگان نیز در گوشه بالای صحنه با پوشش سرخ در محضر حضرت محمد (ص) ناظر این مراسم هستند.
در بخش دیگر شکلهای 27 و 28 باز می‌توان صحنه‌هائی از انتقامجوئی از دشمنان را دید. از جمله: یکی از دشمنان را در میان دیگی نشانده بدنش را شمع‌آجین کرده‌اند. ضامن آهو نیز ناظر بر جریان است و چنان‌که استنباط می‌شود، در این نوع نقاشیها، واقعیت امور تابع زمان و مکان و حضور و غیاب و گذشته و حاضر، بر روال عادی و منتظره نیست و امور بر حسب خواستهای ذهنی تحقق گرفته است و این، در اصطلاح هنری امری سورآلیستی می‌باشد.
شکل 30- نقش کاشی (صحنه‌های مختلف در سقاخانه)، عمل استاد آقائی نقاش.
در یک نگاه کلی می‌توان تشخیص داد که نقاشیهای موجود در بقاع گیلان غالبا تکراری و مربوط به واقعه کربلاست. فقط اندک تفاوتی در ترکیبها مشاهده می‌شود. نقاشیها بیشتر به وسیله دو نقاش لاهیجانی (پدر و پسر) ترسیم شده‌اند که نام آنان قبلا ذکر شد.
از آنچه بر روی یکی از نقاشیهای بقعه لیچا ضبط شده چنین استنباط می‌شود که این دو هنرمند نقاش و به احتمال زیاد سایر نقاشان با دریافت دستمزد از افراد مؤمن و دارای امکانات مالی به کار تصویرسازی برای بقاع و اماکن مقدسه می‌پرداختند.
همه چهره‌ها در این آثار از روبرو و گاه نیمرخ ساخته شده‌اند، و این کار در ماقبل تاریخ ایران و (پس از دوره هخامنشی) نیز سابقه داشته است.
در نهایت، صفات حماسی- تراژدی مذهبی موجود در نقوش عرضه‌شده با همه ضعف فنی در آنها (که اگر سبب تکیه شدید سنتّیان به تکرار اصول سنتی ازبرشده را ضعف به حساب آوریم) در کل، بزرگترین امتیاز را به هرجهت برای نقّاشان این تصاویر باید در نظر داشت. زیرا که، چنین تراوشی از اندیشه هر هنرمند (با این قوت گویائی در عین ساده‌کاری) جز از طریق ایمان و خلوص بنیادی نمی‌تواند تظاهر کند.
نگارنده در سفر اخیر به گیلان، بررسی دو نکته یکی امضاء هنرمندان و دیگر رنگ‌آمیزی نقاشیها را در آن زمان مورد نظر داشتم. گرچه غالب آنها از میان رفته، اما آنچه باقی مانده، خود کفایت می‌کرد که نحوه کار و برداشتهای هنری، قابل تشخیص و اظهار نظر باشد. به‌علاوه، وجود اسامی کثیری از هنرمندان گیلان این زمان، نشان از فعالیت هنری دارد که خود باارزش است.[533] آن اسامی عبارتند از:
غلامحسین لاهیجانی نقاش آستانه نصیر علی کیا در دهکده کویه رانکوه
ص: 406
(منطقه واقع از شرق گیلان تا لنگرود، دریا و دیلمان).
استاد آقا جان ولد استاد غلامحسینی نقاش لاهیجانی که نقاشیهای بقعه سید حسین در لیالستان در سال 1324 هجری قمری و نقاشیهای بقعه بارکوسرا- ی لاهیجان در سال 1330 و نقاشیهای بقعه بابوجان دره سمام در سال 1335 و نقاشیهای بقعه خرشتم رانکوه در سال 1335 و نقاشیهای بقعه کومس در سال 1342 و نقاشیهای بقعه آقا سید علی در موتار محلّه نوبیجار در سال 1353 و نقاشیهای بقعه آقا سید حسین کیا در دهکده کیسم، از ایشان می‌باشد.
استاد رضا کفاش صورتگر که مجالس بقعه دموچال لاهیجان را در سال 1366 هجری قمری نقاشی کرده است.
استاد ابو القاسم کلیشمی که مجالس بقعه آقا سید حسین را در کش‌کلایه رانکوه به سال 1366 هجری قمری نقاشی کرده است.
نام یکنفر حجّار هم بر سنگ قبر سلطان محمد کیا که در سال 883 هجری قمری حک شده چنین آمده است: «عمل استاد محمود قزوینی».
همچنین کتیبه‌نگاری با نام استاد رضا لاهیجانی مورخ 1335 هجری قمری.
اسامی چند کاشی‌کار گیلک عبارتند از: خلیل بن احمد کاشیگر، سازنده نقش کاشی بقعه آقا سید حسین و آقا سید ابراهیم درفشکالی محله لنگرود.
(شکل 29).
استاد آقائی نقاش، سازنده نقش کاشی مجالسی در سقاخانه بقعه آقا سید حسین درفشکالی محله لنگرود. (شکل 30)
میرمهدی، سازنده نقش کاشی حیاط بقعه آقا سید ابراهیم در محله بادی اله (بدیع اله) واقع در شهر رشت. (شکل 31)
مشهدی محمد ولد حاجی یوسف کاشی‌ساز که در سال 1326 هجری قمری مجلسی از چادرنشینی را بر کاشی نقش زده است.[534] (شکل 32).

نقاشان معاصر گیلان (پیش‌کسوتان)

اشاره

پس از توجه به آثار مذهبی موجود در گیلان، حضور نقاشان معاصر را در کنار سنت‌گرایان پیشه‌ور می‌توان نام برد. سپس نوبت آینده‌سازان گیلان است که پیگیری هنر به صورت تخصصی با آنان خواهد بود.
از میان هنرمندان معاصر گیلانی یا منتسب به گیلان‌زمین (از جهت دوربودنشان از سرزمین قومی) که همگان از نام‌آوران فلات ایران و خارج از کشورند و کلا شناخته شده هستند و عمری را در هنر نقاشی به‌سر برده‌اند، اسامی هنرمندانی که در دسترس بوده‌اند از روی مراتب سنّی و سوابق کاری و فعالیتها، داده می‌شود:
حبیب محمدی، متولد حاجی طرخان به سال 1283 خورشیدی
آرتور میناسیان، متولد رشت به سال 1290 خورشیدی
غلامرضا محبوبی، متولد رشت به سال 1296 خورشیدی
شکل 31- نقش کاشی (عباس علمدار سوار بر اسب)، به قلم میرمهدی.
مهدی ویشکائی، متولد رشت به سال 1299 خورشیدی
جلیل ضیاءپور، متولد بندر انزلی به سال 1299 خورشیدی
عباس پورملک‌آرا، متولد بندر انزلی به سال 1300 خورشیدی
محمد صادق بریرانی، متولد بندر انزلی به سال 1302 خورشیدی
علی آذرگین، متولد بندر انزلی به سال 1306 خورشیدی
هاسمیک نرسسیان، متولد رشت به سال 1308 خورشیدی
عبد الرضا دریابیگی، متولد رشت به سال 1309 خورشیدی
حسین محجوبی، متولد لاهیجان به سال 1309 خورشیدی
بهمن محصّص، متولد رشت به سال 1309 خورشیدی
معصومه نوشین (سیحون)، متولد رشت به سال 1313 خورشیدی
بهمن اسد اله‌زاده، متولد بندر انزلی به سال 1314 خورشیدی
ناهید سالیانی، متولد بندر انزلی به سال 1315 خورشیدی
ایراندخت محصّص، متولد کرمانشاه به سال 1315 خورشیدی
اردشیر محصّص، متولد رشت به سال 1317 خورشیدی
آیدین آغداشلو، متولد رشت به سال 1319 خورشیدی
فریده لاشائی، متولد رشت به سال 1323 خورشیدی
شهلا حبیبی، متولد رشت به سال 1324 خورشیدی
مجید مهرگان، متولد رشت به سال 1324 خورشیدی
قاسم حاجی‌زاده، متولد لاهیجان به سال 1327 خورشیدی
فرهاد استوانی، متولد لاهیجان به سال 1329 خورشیدی
شرح فعالیت این پیش‌کسوتان برای مزید آگاهی، با رعایت اختصار آورده
ص: 407
می‌شود:

حبیب محمدی‌

حبیب محمدی نقاش هنرمند لاهیجانی به سال 1283 شمسی در حاجی طرخان تولد یافت. وی از کودکی به هنر نقاشی علاقمند بود و در سنین نوجوانی نزد نقاش مهاجر آلمانی «ورک‌کرت» و استاد مشهور «ولاسف» عضو فرهنگستان ایتالیا به فراگرفتن رموز هنر نقاشی پرداخت. پس از اخذ دیپلم آکادمی نقاشی به مسکو عزیمت کرد و در رشته مجسمه‌سازی به تحصیل پرداخت. وی زیر نظر گوتوف مجسمه‌ساز معروف و عضو آکادمی روسیه هنر مجسمه‌سازی را فراگرفت. پس از فراغت از تحصیل در مدارس باکو به تدریس و تعلیم نقاشی اشتغال ورزید و ضمنا به خلق آثار زیبائی پرداخت.
حاصل کار و کوشش و فعالیتهای هنری استاد 360 تابلوی زیبا بود که هنگام بازگشت او به ایران در سال 1317 توسط دولت شوروی ضبط شد، به این بهانه که تابلوهای مزبور جزو آثار هنری کشور است و خارج ساختن آنها طبق قانون ممنوع می‌باشد!
در بازگشت به ایران ابتدا در بندر انزلی سکونت کرد و سپس در رشت کارگاهی دایر نمود و به کار تعلیم هنر نقاشی و خلق آثار هنری پرداخت. در سال 1336 به تهران عزیمت کرد.

آرتور میناسیان‌

پس از پایان تحصیلات ابتدائی در رشت و ادامه تحصیل در کالج تبریز و انجام خدمت وظیفه، برای فراگرفتن هنر نقاشی به مدرسه کمال الملک رفته، ولی آنجا را نپسندیده و ادامه نداده است. بدین‌جهت خود شخصا از طریق منابع و مآخذ به نقاشی پرداخته و از سال 1319 به بعد نمایشگاههائی انفرادی و گروهی از آثار خود در ایران، لبنان، مصر، فرانسه، انگلستان و شهرهای آمریکائی به سرپرستی سفارت ایران برگزار کرده است.
نشریات اروپائی، آثارش را ستودند. از جمله فیگارو چاپ پاریس در سال 1334 نوشت: «آثار میناسیان نقاش ایرانی که در گالری برن‌هایم ژون ترتیب داده شده از مجالس مذهبی تا مناظر، دارای ترکیبات ابستره بوده نمایانگر ویژگیهای بارز و استعداد نقاش می‌باشد».
میناسیان، اغلب آتلیه‌داری کرده شاگردانی پرورش داده است و همیشه به هنر نقاشی و موسیقی عشق می‌ورزیده است. ویولون نیز می‌نواخته، علاوه بر زبان مادری خود یعنی ارمنی با زبانهای فرانسوی، روسی و تا حدی انگلیسی آشنائی داشته است.

غلامرضا محبوبی‌

غلامرضا محبوبی به سال 1296 شمسی در رشت متولد شد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید. سپس به عراق عزیمت کرد و نزد استادان ایتالیائی و مصری که در خدمت دولت عراق بودند به فراگرفتن هنر نقاشی مشغول شد. با کمک هموطنان ایرانی خود کلاس تعلیم نقاشی را در صحن شیخ عبد القادر گیلانی دایر ساخت. پس از چندی به هندوستان عزیمت کرد و در آنجا با کار ابریشم‌دوزی آشنا شد. با تجربه و استعداد فراوانی که در هنر نقاشی داشت در فن ابریشم پیشرفت کرد و آثار بسیار ارزنده‌ای به‌وجود آورد.
پس از مدتها سیروسفر به زادگاه خود بازگشت و نمایشگاهی از آثار مختلف خود در تالار وسیع کتابخانه ملی ترتیب داد.
از استاد محبوبی آثار ارزنده‌ای در نمایشگاههای نقاشی آمریکا، انگلستان، مجارستان به نمایش گذاشته شده است.

مهدی ویشکائی، چهره‌ساز

وی با استعداد و اشتیاقی بی‌نظیر دوره مدرسه کمال الملک را به پایان رسانیده و به اخذ درجه لیسانس نائل شده است. با این‌که در اجرای سوژه‌های مختلف نقاشی دستی چیره داشت به سبب علاقه خاص به چهره‌سازی پرداخت. در این کار با تلفیقی مطبوع از رآلیسم و امپرسیونیسم از همه نقاشان معاصر پیشی گرفت. در گزارشی که سفیر وقت ایران در ژوهانسبورگ به سال 1353 برای وزارت خارجه ارسال داشته این موضوع را متذکر شده است که: «آقای مهدی ویشکائی نقاش معروف ایران بنا به درخواست اعلیحضرت پادشاه لوسوتو در ژوهانسبورگ، نقاشی بسیار جالبی از چهره معظم له ساخته که بی‌نهایت مورد توجه قرار گرفت و اعلیحضرت شخصا از ایشان دعوت نمودند که در میهمانی شام کاخ سلطنتی حضور یابند.»
ویشکائی برای آشنائی با وضع جهانی هنر، بارها به شهرهای مهم اروپائی و آمریکائی و آفریقائی سفر کرده، در نمایشگاههای گروهی شرکت جسته است. در نمایشگاه 25 سال هنر ایران برنده جایزه بزرگ گردید.

جلیل ضیاءپور، پیشتاز هنر نو در ایران‌

ضیاءپور پس از اتمام رشته‌های هنر سنتی، و هنرهای تجسمی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سال 1324 با احراز مقام اول و دریافت مدال درجه یک فرهنگی به عنوان بورسیه به فرانسه اعزام شد و به پیگیری تکمیلی دو رشته نقاشی و مجسمه‌سازی در بوزار (مدرسه عالی هنرهای زیبای پاریس) و در آتلیه ملی آندره لوت و گذراندن دوره تکمیلی طراحی در دانشکده گراندشومیر پرداخت. وی پس از چندین بار رفت‌وآمد به کشورهای اروپائی و بازدید از مراکز هنری کشورهای مزبور فعالیت مداوم و خستگی‌ناپذیری را در هنر نقاشی آغاز کرد و به منظور ایجاد تحرکی در هنر ملی نو از چهل سال قبل تاکنون همچنان به کوشش و تلاش خود ادامه می‌دهد.
مجله فرهنگسرای تهران در سال 1357 تحت عنوان چهره‌هائی از پیشروان هنر، نوشت: «ضیاءپور که به دعوت دولت فرانسه به آن کشور عزیمت نمود ... با برپائی انجمن هنری خروس‌جنگی و نمایش نگاره‌های خود در دهه 1330 و انتشار کتاب دفاعی خود، بحثی جنجالی در مورد هنر نو و کوبیسم در ایران به راه انداخت و نخستین بار، نگرش تجزیه‌پذیری بر اشیاء را مطرح نمود و با توجه به نقشمایه سنتی ایران، این نگرش را متحقق ساخت.»
نشریه انگلیسی‌زبان شورای عالی فرهنگ و هنر (مرکز تحقیقات و هماهنگی فرهنگی) در سال 1355 تحت عنوان «نقاشی و پیکره‌سازی معاصر
ص: 408
ایران»، نوشت: «در سالهای 29- 1328 نقاشی معاصر ایران- در عرصه مجادله کهنه و نو- از طریق نقاشیها و نوشته‌های جلیل ضیاءپور وارد مرحله تازه‌ای شد.»
اخبار هنرمندان (نشریه روابط بین المللی) در شماره‌های 6 و 8 سال 39- 1338 نوشت: «با اندک کوششی خواهیم توانست به ماهیت هنر جدید پی ببریم. به قول استاد ضیاءپور (هنرمند ارجمندی که بسیاری از جوانان باذوق امروز ما، در انتخاب طریقه هنری خود مدیون راهنمائیهای پربهای وی می‌باشند) یک قالی ایرانی نقش ترکمن از نظر اصول توزیع و ترکیب رنگها، چه فرقی با یک پرده نقاشی ابستره دارد؟»
ضیاءپور تاکنون مطالب فراوانی درباره مکاتب مختلفه نگاشته که از نظر شناساندن هنر جدید به مردم، حائز اهمیت بسیار است. آثار این هنرمند به علت دارا بودن مضامین اصیل ایرانی و شیوه خاص نقاشی در میان هنردوستان معروفیت دارد.
مجله سپید و سیاه در شماره 13 پنجم آبان‌ماه 1346 نوشت: «ضیاءپور که اکنون چند تابلو از او نیز در این نمایشگاه و در بغل‌دست کار چند تن از نقاشان کلاسیک به نمایش گذاشته شده است از همان اوان نبرد، هدف را بر این قرار داده بود که ضرورت نیازمندیهای یک جامعه در حال تحول را در زمینه‌های هنری مورد توجه و دقت قرار دهد. جالب این بود که هیچگاه در آثارش قدم از فضا و تم، از محیط، هنر، نمودها و پدیده‌های جامعه خویش بیرون نگذاشت.»
همین مجله در شماره مخصوص خود به سال 1346 تلاش او را برای ترویج شیوه‌های نوی نقاشی در ایران مورد ستایش قرار داد.
روزنامه رستاخیز در شماره 793 سال 1356 نوشت: «ضیاءپور از معدود هنرمندانی است که سالها نیش قلم و زخم‌زبان بسیاری از افراد بی‌محتوا را به جان خرید و نخستین کسی است که شیوه نو نقاشی را در ایران به تجربه گذاشت.»
مجله پست ایران در شماره 6 سال 1346 نوشت: «فشرده گفتگوئی چندساعته با جلیل ضیاءپور، نقاش نوآور، محقق و منتقد صاحبنظری که تاکنون نوزده سال است در راه ارشاد هنرمندان و پرورش محیط مناسب به هر طریق که بوده کوشیده است.»
سردبیر هفته‌نامه شماره پنجم دنیای جدید در تاریخ 1346 نوشت:
«گفتگوئی کوتاه از مصاحبه‌ای چندساعته با ضیاءپور (هنرمندی که بیش از همه باری گران بر دوش کشید و بیش از همه مرارت آن بار را تحمل کرد)، آنچه از ایشان به نقل می‌آید می‌تواند دست‌کم مبین نظر یک هنرمند پیشرو در قبال هنرمندان جوانی باشد که به هر تقدیر راه و هدفی می‌جویند.»
ماهنامه فردوسی در شماره خردادماه سال 1346 نوشت: «این، ضیاءپور بود که سالها برای معرفی هنر نو، خون‌دل خورد و روز و روزگاری دراز یک تنه نیشخند جماعات را تحمل کرد و با پایمردی ایستادگی نمود.»
ضیاءپور، بیست و یک سخنرانی در کنگره‌های تحقیقی- تاریخی ایران، و هفتاد و دو سخنرانی و مقاله در رسانه‌ها و مجامع هنری دارد. یازده جلد کتاب تحقیقی چاپ‌شده، و هفده جلد آماده چاپ دارد. در نمایشگاههای رسمی داخل و خارج کشور از سوی مقامات رسمی همیشه شرکت داده شده است و خود هرگز نمایشگاه تشکیل نداده است. نخستین بار در سال 1328 دوستان او نمایشگاهی از آثار او ترتیب دادند.
بیش از بیست و چند سال است که ضیاءپور به جمع‌آوری واژه‌های گیلکی به صورت تطبیقی پرداخته و حدود شصت هزار واژه با شواهد و امثله در دست اتمام دارد.
در لاروس سال 1983 فرانسه نام ضیاءپور به عنوان مروج شیوه نو و کوبیسم در ایران آمده و در فصلنامه هنر شماره 17 ضیاءپور با عنوان «پدر هنر نو» خطاب شده است.

عباس پورملک‌آرا

عباس پورملک‌آرا به سال 1300 شمسی در بندر انزلی متولد شد. از سنین کودکی به هنر نقاشی علاقمند شد و نخستین آثار خود را هنگامی که در دبستان به تحصیل اشتغال داشت خلق کرد.
به سال 1316 یک کارگاه نقاشی در تهران دایر کرد. چند سال بعد به تعلیم نوجوانان و علاقمندان به هنر نقاشی پرداخت. در سال 1330 به عراق عزیمت کرد و با همکاری استاد مشکین‌قلم و یحیی نصیری کارگاهی در بغداد دایر نمود. مدت اقامت او در بغداد طولانی نبود به سال 1332 به تهران بازگشت و بار دیگر در کارگاه نقاشی خود به فعالیت پرداخت. در سال 1346 به قزوین عزیمت کرد و مدت 2 سال در آن شهر به کار تعلیم نقاشی و خلق آثار هنری مشغول گردید سپس به تهران بازگشت و «نگارستان زیبا» را دایر ساخت.
تعدادی زیادی آثار سیاه‌قلم و رنگی از مناظر طبیعی و یرتره حاصل 60 سال تلاش و کوشش بدون وقفه عباس پورملک‌آراست. یکی از آثار جالب وی حواشی برخی صفحات رباعیات خیام است که توسط قدس نخعی به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده است.
با این‌که استاد هفتمین دهه عمر را می‌گذراند، ولی هنوز با شور و شوق زیاد به خلق آثار هنری اشتغال دارد.

محمد صادق بریرانی، گرافیست و نقاش‌

وی پس از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی در رشت و دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته هنرهای تجسمی و دریافت درجه فوق‌لیسانس از دانشگاه «ایندیانا» به سال 1337 بی‌وقفه به فعالیتهای هنری و شرکت در نمایشگاههای بین المللی پرداخت.
دو پوستر وی در چکسلواکی در سال 1970 میلادی و دو پوستر دیگری از وی در پاریس در سال بعد و همچنین یک اثر وی در نمایشگاه گروهی کلمبیا در کلرادو از میان آثار انتخابی برگزیده شدند.
بریرانی علاوه بر شرکت در نمایشگاههای خارجی، در نمایشگاههای داخلی هم شرکت فعالانه داشته و در هردو مورد اسباب سرفرازی بوده است.
رسانه‌های داخلی و خارجی درباره آثار وی فراوان نوشته، تجزیه‌وتحلیل به عمل آورده‌اند. از میان این نوشته‌ها، جامعترینش آنست که میشل تاپیه نوشته است:
ص: 409
«بریرانی به شیوه‌های طبیعی از این میراث گرانبهای خط، پویش خود را آغاز کرده در جستجوی امکاناتی به منظور فراتر گام نهادن برای میراث است.»

علی آذرگین‌

نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبای تهران با احراز مقام اول و دریافت مدال درجه یک فرهنگی به پایان آورد و یک‌چند در همان دانشکده به تدریس پرداخت و به سبب علاقه به شبیه‌سازی به شیوه آکادمیک چهره‌هائی از شخصیتها ساخت که مورد توجه قرار گرفت.
در سال 1337، از طریق دانشگاه تهران با بورسی از آکادمی دولتی هنر در شهر دوسلدورف آلمان دانشنامه فوق‌لیسانس دریافت کرد. چندی هم در آکادمی وین به تحصیل پرداخت و دیپلم استادی نقاشی را تحت عنوان «نقاش آکادمیک» دریافت نمود. در سال 1353 در نمایشگاه هنری بین المللی تهران شرکت جست و از سوی آکادمی هنری آلمان بورسی برای مطالعه به وی تعلق گرفت.
آذرگین، هنرمندی پرتحرک بود و جرائد داخل و خارج گزارش فعالیتهای وی را به کفایت داده‌اند. وی بر اثر تصادفی در راه اصفهان، اینک هوشیاری خود را با کمال تأسف از دست داده است.

هاسمیک نرسسیان‌

پس از گذراندن آموزشگاه هنر (گندولای سابق در تهران) فعالیت هنری خود را آغاز نموده است و قبل از آن‌که به قول خود خطنویسی یاد بگیرد به نقاشی پرداخته است.
وی در سال 1326 در نمایشگاه گروهی انجمن بانوان ارامنه اهواز و در نمایشگاه گروهی نیروی دریائی آمریکا در همدان (در سال 1343) شرکت نمود. در سال 1348 در نمایشگاه گروهی جشن فرهنگ و هنر و گالریهای تهران و در نمایشگاه گروهی انجمن بانوان و نمایشگاه گروهی کلیسای پولس تهران، و نمایشگاه گروهی موزه ایران باستان شرکت جست. در همین سال نمایشگاهی از آثار وی در انجمن فرهنگی ایران و فرانسه در تهران ترتیب داده شد. همچنین در سال 1351 در نمایشگاه گروهی دانشگاه مشهد و در نمایشگاه بین المللی تهران و نمایشگاه گروهی باشگاه ارامنه تهران و موزه ایران باستان شرکت نمود و نشریه الاخاء (مجله عربی‌زبان مؤسسه اطلاعات) در شماره 251 خود نوشت: «خانم نرسسیان با صداقت نقاشی می‌کند. گوئی به راحتی می‌توان دنیای درونی وی را روانکاوی کرد. وی در عمق ناامیدی، همیشه امیدوار است.»
روزنامه اطلاعات نوشته بود: «طبیعت بیجان، گلها، ماهیها و اشیاء وی در فضای همرنگ غوطه‌ورند.» کیهان انترنشنال نوشت: «نقاشیهای نرسسیان مملو از صمیمیت است.»
ژورنال دو تهران نوشت: «لطافت آثار نرسسیان توأم با نوعی استحکام و برداشت منطقی است.»
در سال 1354 آثار وی در نمایشگاه گروهی هنرمندان معاصر ایران در گالری «دوتون» پاریس شرکت داده شد.
هاسمیک شاعر است و در تآتر و موسیقی و هنر باله نیز فعالیت داشته است. در رشته ادبیات، فلسفه، روانشناسی و الهیّات مطالعه دارد. وی در مصاحبه بولتن هفتگی سازمان زنان ایران گفته است: «تعهّد من در هنر نسبت به دنیای درونم است. نمایش ابهام در آثارم عمدی نیست، بلکه تجلّی ندانسته‌های من است.»

عبد الرضا دریابیگی‌

در فضای نقاشی عبد الرضا دریابیگی، پی دنیاهای گمشده باید گشت. وی پس از گذراندن دوره مقدماتی دانشسرای ادبیات، و پیگیری تاریخ هنر و نقاشی و دریافت درجه لیسانس در تهران، به سال 1333 فعالیت خود را با تأسیس گالری «مس» آغاز کرد و از راه برگزاری نمایشگاههای نقاشی از آثار هنرمندان جوان و پویا و ایراد سخنرانی و همکاری صمیمانه با هنرمندان و بالا بردن سطح هنر در کشور در میان هنرمندان مقام والائی به خود اختصاص داد.
وی علاوه بر شرکت در نمایشگاههای داخلی و برگزاری نمایشگاههای انفرادی از آثار خود، در نمایشگاههای مربوط به مؤسسات تجاری و انجمنهای فرهنگی کشورهای خارج در شهرهای کراکو (لهستان)، فلورانس، نیویورک، پاریس، مونت‌کارلو، نیس، بروکسل، آنکارا، استانبول، کویت، اسلام‌آباد و بلگراد آثارش شرکت داده شده، همچنین از طرف یونسکو در تهران جایزه «مانسیون افتخار» دریافت نموده است. در سال 1344 که دریابیگی در نمایشگاه گروهی وزارت علوم و آموزش عالی شرکت نمود، مجید رهنما منقد و وزیر علوم وقت در مورد شخصیت هنری او نوشت: «در آسمان هنر ایران، دریابیگی مسلما مقامی ارجمند دارد.»

حسین محجوبی‌

نقاشیهای محجوبی او را فرزند خلف لاهیجان معرفی می‌کند. وی سه سال پیش از فراغت از تحصیل دانشگاهی فعالیت هنری خود را آغاز کرد. آثارش در اکثر نمایشگاههائی که از طرف روابط عمومی سازمانها و مؤسسات و انجمنهای فرهنگی کشورهای بیگانه در ایران برپا می‌شد، شرکت داده شده است. خود نیز برای ترتیب نمایشگاههای انفرادی از آثار خود فعالیت چشمگیری داشته است.
در نمایشگاه جمعی سال 1335 در انجمن ایران و آمریکا در تهران برنده جایزه اول شد. همچنین در نمایشگاه جمعی سال 1336 در همین انجمن با شرکت هیجده نقاش ایرانی، انگلیسی و آمریکائی برنده سه جایزه در آثار رنگ روغنی، آبرنگی و طراحی شد. در سال 42- 1341 در بی‌ینال تهران جایزه اول را به خود اختصاص داد و در نمایشگاه بین المللی سال 1349 نپال موفق به دریافت دیپلم افتخار از دست پادشاه نپال گردید.
در بررسی آثارش رسانه‌های داخلی و خارجی بارها هنر او را مورد تحسین قرار دادند آیندگان به نقل از نیکول وان دوئن منتقد هنری نوشت:
«درختهای محجوبی فقط درخت نیستند، بلکه تنهایان ایستاده و حیرانند.
پرده‌های او ما را به عالم اندیشه آرام و لطیف و محیط شاعرانه ناهمزمان با
ص: 410
عصرمان می‌کشاند.»
روزنامه کیهان در سال 1347 نوشت: «محجوبی در تجربه‌های مداوم خود و آفرینش سرشار از زیبائی، با صداقت یک روستائی مقابل تماشاگرش ایستاده است.» و روزنامه اطلاعات به سال 1353 در مورد آثاری که به نمایش گذاشته بود چنین اظهار نظر کرد: «محجوبی شاعر ستاینده طبیعت است.
درختان بلند بی‌برگ‌وبار، اسبهای سرخ و کبود، سپیدارها، ترکیبی از منحنیهای آرام به‌وجود می‌آورند. ویژگی محجوبی در این است که فریب مکتبها و نامها را نمی‌خورد و سر در کار خود دارد.»

بهمن محصّص‌

این هنرمند با توشه اندکی از نوع نقاشی آکادمیک- امپرسیونیسم بی‌رمق که از رشت اندوخته بود و علیرغم آشنا نبودن با اندیشه و هنر نوی که در ایران پا می‌گرفت، راهی آکادمی هنرهای زیبای رم شد تا به نبوغ و استعداد هنری خود سروسامان بخشد. همین اشتیاق وافر کفایت می‌کرد که برداشت و اندیشه‌های او در عرصه هنر نقاشی وی را در شمار هنرمندان روشن‌نگر جای دهد.
وی در نمایشگاههای بین المللی و بی‌ینالهای مختلف شهرهای هنری ایتالیا، فرانسه، لبنان و بلژیک شرکت کرد و آثارش در نمایشگاههای بین المللی و بی‌ینالهائی که در ایران ترتیب داده شد و نیز در نمایشگاههای انجمنهای فرهنگی ملل دیگر در تهران و در گالریها به معرض نمایش گذاشته شد.
بهمن محصّص طی سالیان دراز با سعه صدر به دنیای هنر توجه کرده و نکاتی آموزنده و درخور تأمل ارائه داده است. اطلاعات سال 1348 آثار او را به تفصیل مورد بررسی قرار داده و از قول او نوشت:
«مخاطب من مطرح است. این مخاطب ممکن است یک گربه یا یک گل باشد ... از پانصد نفری که آثار مرا خواهند دید اگر فقط یک نفر مرا دریابد برایم کافی است ... من کارم را می‌کنم و به چندوچونی آن در نزد دیگران کاری ندارم ... سازمانهای هنری اگر در حیطه نفوذ آدمهای بی‌شعور باشند که حتی سوءنیت هم نداشته باشند باز آزادی فردی را محدود می‌کنند. در صورتی که آزادی هنرمند باید به حداکثر باشد ... ملتی که هنر نو را قبول نداشته باشد و عرض وجود نکند، ناآگاه است ... اما هنرمند در چنین محیطی از بی‌مخاطبی به تنگ نمی‌آید ... نباید تعصّب داشت که همه یک نوع فکر کنند و در همه چیز مشترک باشند ... درباره هنر ملی، معتقدم که بسیاری از چیزهای کهنه قشنگند، ولی متعلّق به فرهنگ امروز نیستند؛ زیرا علل و موجباتی که آنها را پدید آورده، دیگر اکنون موجود نیستند.»
نشریه «هنر معاصر ایران» سال 1354 (مربوط به برنامه جشنهای پنجاهمین سالگرد تأسیس انجمن ایران و آمریکا) ضمن معرّفی آثار بهمن محصّص نوشت: «موضوعات انتخابی نقاشیهایش، هیولاهائی با دستها و پاهای کوچک‌شده از کارافتاده، از نوع مصرف‌کنندگان حریص قرن بیستم‌اند که کله‌های پوک کوچک بر پیکری ستبر و پرماهیچه دارند ... این نکته که آثاری از این نوع مخصوص اروپا و آمریکا می‌تواند باشد و محصّص حق ندارد به عنوان یک نقاش ایرانی چنین هیولاهائی انسان‌نما، بکشد یا نکشد قابل بحث است، ولی دنیائی که محصّص خلق کرده (آسمان سربی، کرکسهای به کمین نشسته، بوفهای روشن‌بین و گاو- انسانهای نگون‌بخت که پیوسته در کمند لجاره آزاردهنده اسیرند) یکی از یادماندنی‌ترین صحنه‌هائی است که از معاصران سراغ داریم.»

معصومه نوشین (سیحون)

به سال 1338 رشته نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان رسانید و پس از شرکت در بی‌ینال چهارم تهران و چندین نمایشگاه گروهی در سال 1345، گالری «سیحون» را به سال 1346 تأسیس کرد و در همین سال، پس از تشکیل نمایشگاه انفرادی از آثار خود در انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا، در چند نمایشگاه گروهی از جمله نمایشگاه نیویورک، نمایشگاه آسیائی (غرفه هنر)، نخستین نمایشگاه هنری بین المللی تهران و صدمین نمایشگاه تالار ایران، شرکت کرد.
معصومه سیحون، برای ترویج و اشاعه هنر نقاشی و ایجاد وسعت و فضای مناسب و تشویق هنرمندان جوان و عرضه آثار هنری به منظور بالا بردن سطح سلیقه عام و اعتلای هنر در کشور و اجتماع از طریق مجهز کردن گالری سیحون، کوشش قابل تقدیری به عمل آورده و تاکنون هم به این امر مهم مداومت داده است.

بهمن اسد اللّه‌زاده‌

از بندر انزلی به عشق هنر، راهی تهران شد و پس از گذراندن دوره هنرستان در رشته نقاشی- تزئینی سال 1345 در دانشکده هنرهای تزئینی به تحصیل پرداخت. وی فعالیت هنری خود را در زمینه نقاشی- تزئینات آغاز کرد و در نمایشگاههای مختلف شرکت جست. خود وی می‌گوید: «دوست دارم در آثارم دو موضوع اجتماع و خشونت مطرح باشد. خروشی که محیطم در من به‌وجود آورده زیربنای کارم می‌باشد. نیز عقیده دارم که اگر نقاشی اصیل ایرانی را به همان روالی که در گذشته داشتیم دنبال کنیم، موقعیت بهتری در سطح جهانی خواهیم داشت. زیرا با توجه به آشنائی عمیق خود بهتر می‌توانیم هنر اصیل ایرانی را پیشرفت دهیم، ولی ما، تحت تأثیر هنرهای غربی، اصالت خود را فراموش کرده‌ایم.»

ناهید سالیانی، مجسمه‌ساز

وی پس از پایان تحصیلات مقدماتی، وارد هنرستان هنرهای زیبای دخترانه تهران شد، سپس رشته مجسمه‌سازی را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با احراز مقام اول و دریافت مدال درجه یک فرهنگی در سال 1338 به پایان رسانید و با بورس تحصیلی وزارت فرهنگ و هنر عازم ایتالیا گردید. وی در آکادمی هنرهای زیبای رم به تکمیل رشته مورد علاقه خود پرداخت، و در سال 1343 عازم فرانسه گردید و به مدت یک سال، مجسمه‌سازی را به صورت تکمیلی ادامه داد. در مراجعت به ایران، دانشکده هنرهای زیبا وی را برای تدریس رشته مجسمه‌سازی به کار دعوت کرد.
سالیانی، طی تحصیل در ایتالیا، نمایشگاههای گروهی دانشجویان آکادمی
ص: 411
در شهرهای رم، فلورانس و ناپل شرکت نمود؛ همچنین در نمایشگاه گروهی بانوان هنرمند، در پاریس شرکت داده شد و در نمایشگاه آثار هنرمندان معاصر ایران از طریق وزارت فرهنگ و هنر سابق، و در نمایشگاه بین المللی تهران از طرف انجمن فرهنگی ایران و فرانسه هم مشارکت نمود و آثارش در این نمایشگاه مورد توجه منقدان قرار گرفت.

ایراندخت محصّص، نقاش، مؤلّف و مترجم‌

وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه در رشت و تهران در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و به سال 1343 در رشته نقاشی فارغ التحصیل شد. سپس به فرانسه عزیمت کرد و در «بوزار» پاریس به تکمیل نقاشی پرداخت و همزمان، ادبیات فرانسه را دنبال کرد و پس از مراجعت به ایران، در دانشکده هنرهای زیبا، تعلیم هنرجویان را به عهده گرفت. در سال 1354 به منظور مطالعه و کسب تخصص در زمینه طرحها و بافتهای دیواری، از سوی دانشگاه تهران به پاریس رفت.
محصص در نمایشگاههای متعدد داخلی و خارجی شرکت نمود و به نگارش مقالات و ترجمه آثار هنرمندان ایرانی و خارجی به‌ویژه نقاشان، کاریکاتورسازان و طرّاحان پرداخت که در رسانه‌های گروهی منتشر گردید.
در سال 1355 نمایشگاهی در پاریس ترتیب داد. نشریه «ژاردن دزار» شماره آوریل 1976 در مورد آثار وی تقریظی نوشت که روزنامه رستاخیز، آن را در شماره 302 به نقل آورد: «ایراندخت محصّص شیفته آثار سزان است.
نقاشیهایش نشان از تجزیه‌وتحلیل جدی او در کار نقاشی است، ولی اینک جای خود را به یک رشته از ترکیبات هنر دیواری و تزئینات ساختمانی داده است. وی ارتباطات صحیح و تعادلهای کلاسیکی را خوب می‌شناسد.»
روزنامه رستاخیز در همان شماره به نقل از نشریه «لوماتن‌دار» در مورد نمایشگاه او نوشت: «آثار ایراندخت محصص نشانه‌هائی از خلاقیت در زمینه هنر دیواری دارد.»

اردشیر محصّص، کاریکاتورساز

محصّص، علوم سیاسی را در دانشگاه تهران پایان برد. از اوائل دهه 1340 به بعد، نگاه طنزآمیز او، در ترسیم طرحهای انتقادی و آموزنده‌اش به وضع دراماتیک، همیشه یادآور این شعر «نیما» است:
خنده با گریه بیامیخته شکل‌گل دوانده است بر آب
زخمدارم به نهان می‌خنددخنده‌ناکی می‌گرید.
اردشیر، زمانی که در ایران بود با نشریات کیهان، اطلاعات، آیندگان، آفریقای جوان و ... همچنین نیویورک تایمز همکاری داشت. در بین سالهای 1346 تا 1355 نیز در گالریهای تهران و مرکز فرهنگی تلویزیون اصفهان و گالری دریزی شیراز و گالری «لیتو» ی تهران و در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا، نیز در گالری «گراهام» و دانشگاه کلمبیا (نیویورک) آثار طنزش را به نمایش گذاشت. وی در میان کاریکاتورسازان معروف جهان مقامی ارزنده و شهرتی فزاینده دارد.

آیدین آغداشلو

آیدین آغداشلو به سال 1319 در رشت متولد شد و تا سن 9 سالگی در زادگاه خود بود، سپس راهی تهران شد. در ابتدای نوجوانی به کار نقاشی پرداخت و بیش از 17 سال نداشت که به گرافیک روی آورد. در سال 1338 به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت. از سال 1342 به عنوان منتقد هنری همکاری خود را با مطبوعات آغاز کرد.
نخستین نمایشگاه نقاشی آغداشلو به سال 1354 در انجمن ایران و آمریکا دایر گردید. موزه رضا عباسی در سال 1356 به همت او تأسیس شد و خود سرپرستی آن را به عهده گرفت. وی در رشته‌های مختلف هنر دارای ذوق و استعداد است. از سال 1351 به بعد چهار فیلم درباره هنرهای قدیم و سنتی ایران از جمله معماری و کاشیکاری را تهیه و کارگردانی کرد. اثر جالب او درباره تاریخ نقاشی ایران از آغاز تا زمان کمال الملک تحت عنوان «به سوی سیمرغ» را تلویزیون ایران به سال 1364 در 12 قسمت به نمایش گذاشت.
آغداشلو همزمان با فعالیتهای هنری گسترده و آموختن هنر نقاشی به جوانان از سال 1354 تا 1361 در هنرستان هنرهای زیبای پسران و دانشکده هنرهای تزئینی دانشگاه الزهرا به تدریس تاریخ هنر و تعلیم نقاشی اشتغال داشت.
علاوه بر مقالات متعدد، کتاب «از خوشیها و حسرتها» برگزیده 20 مقاله درباره هنر را تألیف کرده است.
تابلوهای نفیس و آثار ارزنده آغداشلو، وی را در شمار برجسته‌ترین نقاشان معاصر ایران جای داده است.

فریده لاشائی، نقّاش، طراح کریستال و سرامیک‌کار

لاشائی تحصیلات ابتدائی خود را در رشت و متوسطه را در تهران به اتمام رسانید و عازم اروپا گردید و مدرسه عالی مترجمی را در شهر «مونیخ» گذراند. سپس به اتریش رفت و آکادمی هنرهای تزئینی «وین» را به پایان آورد و مدت هجده ماه در کارخانه کریستال‌سازی «ریدل» در اتریش با سمت طراح مشغول کار شد و ضمنا طرحهائی برای کارخانه «روزنتال» آلمان روی گلدان پیاده کرد و در سال 1346 نمایشگاهی در «میلان» ایتالیا و «سلو» آلمان و سال بعد در «ئوستند» بلژیک، از آثار نقاشی، طرحهای کریستال و سرامیک خود تشکیل داد.
در ایران، برای اولین‌بار در نمایشگاه جهانی تهران با آثار کریستالی خود در غرفه اتریش معرفی گردید. چند بار در گالریهای تهران، نمایشگاه انفرادی تشکیل داد و در نمایشگاه گروهی زنان نقاش در سازمان زنان شرکت نمود و در چهارمین نمایشگاه بین المللی تهران در سال 1355 در تزئینات داخلی معماری و در نمایشگاه پنجاه سال هنر ایران شرکت کرد.

شهلا حبیبی، نقّاش و گرافیست‌

حبیبی، پس از اتمام تحصیلات در ایران به فرانسه مسافرت نمود و مدرسه
ص: 412
عالی هنرهای تزئینی پاریس را در سال 1351 به انجام رسانید. در سال 1352 وارد دانشگاه «دوفین» شد و در طرح شهرسازی «لادفانس پاری» (بخش علائم) همکاری نمود، و در سال 1355 در ایران در دانشگاه الزهرای فعلی مشغول تدریس گردید.
شهلا حبیبی، در رشته ارتباطات بصری با وزارت فرهنگ و هنر سابق همکاری نزدیک داشت. در چند نمایشگاه گروهی نیز مشارکت نمود.
وی معتقد است که گرایشش به نقاشی به خاطر رهائی از هنرهای مقید کننده است و می‌گفت: مسائل انسانی برای من (بدون در نظر گرفتن مکتب) اهمیت بیشتری دارد. به تدریج از فرمها به عنوان نوشته استفاده کرده‌ام (که بیشتر به هنر سنتی ما نزدیک است).

مجید مهرگان‌

مجید مهرگان به سال 1324 در رشت به‌دنیا آمد. وی هنر نقاشی را نزد استادان فن از جمله محمود فرشچیان فراگرفت و در رشته گرافیک از دانشکده هنرهای تزئینی فارغ التحصیل شد.
نخستین آثار او از سال 1345 به بعد خلق شد. وی در سال 1366 موفق به اخذ درجه 1 هنری معادل دکترا گردید و هم‌اکنون در هنرستانهای هنرهای زیبا وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه تربیت مدرس به کار تدریس و تعلیم نقاشی اشتغال دارد.
مجید مهرگان در خلق آثار خود به هنر اصیل ایرانی توجه دارد.

قاسم حاجی‌زاده‌

حاجی‌زاده، تحصیلات مقدماتی را در لنگرود به پایان آورد و سپس وارد هنرستان هنرهای زیبای پسران در تهران شد و در سال 1346 موفق به اخذ دیپلم نقاشی گردید، اما وی فعالیت هنری خود را از چند سال پیشتر شروع کرده بود. در همه نمایشگاههای گروهی و انفرادی در گالریهای تهران، فضاهای آزاد نمایشگاهی. در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا، نمایشگاههای بین المللی تهران، در برخی شهرستانهای ایران از جمله کرمان، تبریز، اصفهان و اهواز نمایشگاه ترتیب داد و در نمایشگاه گروهی یونسکو نیز در تهران شرکت کرد.
در سال 1352 نیز در نمایشگاه گروهی نقاشان معاصر ایران، در شهرهای پاریس، بروکسل و ... شرکت داده شد و در سال 1353 در نمایشگاه گروهی «کانی‌سورمر» فرانسه شرکت نمود و در همین سال در تهران در گالری «لیتو» نمایشگاهی انفرادی ترتیب داد.

فرهاد استوانی‌

استوانی، از کودکی به طراحی و نقاشی پرداخت. ضمن تحصیلات مقدماتی، در کلاسهای خصوصی آموزش نقاشی دید. پس از دریافت دیپلم ریاضی، وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و پس از اتمام دوره دانشگاهی نقاشی، از سال 1350 به آموزگاری نقاشی در دبیرستانهای تهران و از آن پس به آموزگاری در کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پرداخت و در سال 1352 کتابی در فن نقاشی برای کودکان و نوجوانان ترجمه نمود و در سال 1353 نمایشگاهی انفرادی در انستیتو فرانسه برپا کرد. در سال 1354 به فرانسه عزیمت نمود و در بهار همین سال در نمایشگاه گروهی «ویتل» و نمایشگاه گروهی نگارخانه هنر و صنایع دستی در پاریس، همچنین در زمستان و سپس تابستان در نمایشگاه گروهی «بل‌شاس» پاریس شرکت کرد.
در سال 1356 نمایشگاهی انفرادی از آثارش در خانه فرهنگ «سن ژرمن» پاریس ترتیب داد و در بهار همین سال در نمایشگاه گروهی «وال‌دیزه» فرانسه شرکت کرد و سپس نمایشگاهی انفرادی در مرکز فرهنگی فرانسه در اسکندریه مصر برپا کرد.
فرهاد، در ایران هم چندین نمایشگاه انفرادی ترتیب داد و در نمایشگاههای گروهی هم شرکت نمود. در سال 1349 روزنامه صبح امروز و در سال 1352 ژورنال دو تهران، مجله تماشا و نوجوانان و در سال 1353 ژورنال دو تهران و تهران جورنال و مجله فردوسی درباره فرهاد استوانی قلمفرسائی کردند و وی را ستودند.
فرهاد دارای دو دیپلم در رشته‌های تاریخ هنر و نقش فرش از فرانسه می‌باشد.

آینده‌سازان‌

اشاره

در گیلان کنونی، به منظور ایجاد فضای هنری، و پرورش ذوقهای هویّت‌ساز جامعه گیلک دو سال است که مسئولان باذوق، به پشتیبانی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، انجمنی با نام «هنرهای تجسّمی» در شهرستان رشت به‌وجود آورده‌اند و سرپرستی هیئت امنای انجمن را نیز به عهده علی اکبر انزابی‌پور (از فرزندان آذربایجان غربی) داده‌اند که هم سابقه هنر نقاشی دارد و هم شخصیتی حقوقدان و کارآمد در امور و مشاغل اجتماعی است.
امید است که این اقدام بجا در هموار ساختن راه هنرمندان آینده‌ساز گیلان ثمربخش بوده به پرورش استعدادهای جوان کمک نماید.
اینک در گیلان‌زمین (جز هنرمندان پیش‌کسوت که نامشان آمد) تعداد قابل توجهی هنرمند، با اشتیاق فراوان به امور هنری مشغولند. اما اینان باید تحت حمایت باشند و فضای هنری و تحرک بایسته برای رشد هرچه بیشتر آنان فراهم آید تا این سرمایه‌های هویّت‌ساز، پربار شوند و شخصیت هنری آنان استحکام گیرد. در اینجا اسامی هنرمندان آینده‌ساز داده می‌شود.
اما در این میان، اسامی هنرمندانی نیز (به سبب عدم دستیابی به مشخصات آنان) نیامده است. بدیهی است که نبودن نام آنان وجودشان را نفی نمی‌کند و به زودی در فعالیتهای جمعی هنرمندان گیلان، حضورشان محرز می‌گردد.
اسامی آینده‌سازان گیلان به قرار زیر است:

رشت‌

مهندس مرتضی کریمی، فرامرز دلجوئی توحید، جلال فرید سکاچائی، فاطمه نیک‌سرشت (روشن‌ضمیر)، علیرضا درویشی، جمشید خوشدل، کیانوش صحرائی، قدسی امشه‌ای، فرشته جواهردشتی، منیژه خیابانی، فخری
ص: 413
گلچینی، حسن عشقی، سیاووش یحیی‌زاده، سعید امیررحمت، کریم شکارچی، حسین رسایل، محمد حقّی، علی طاهری، خسرو روشن، محمد الطافی، اسماعیل زادداداش، علی یادگار یوسفی و شهلا جاویدی.

بندر انزلی‌

شهین بارور، حسین اسدیان، حسین شمسا، رحیم رحیمزاده، ناصر رمضانی، کاظم رمضانی، سیروس مقصودی، ابو الحسن محمد رضائی، فاطمه ادریسیان و محمد علی افروزی.

لاهیجان‌

محسن نعمت‌خواه، صمد مهدی‌پور توانا، علیرضا جعفری، فریدون فرجادنژاد، مینو جعفری، عبد الله سعید مجاوری، علی اکبر شاهانی‌مقدم، حسینعلی قربانی، هادی تجارتی و عزت الله صالحی گل‌سفیدی.

لنگرود

احمد محمدپور، محمود هاشمی فرامرزی و صادق اسدی شلمانی.

رودسر

فاطمه مظفری و بیژن مینوفر.

فومن‌

اسماعیل مرتاض هجری، فریدون اخوان ماسوله و رأفت نگارنده افشار.

آستارا

خسرو فیروزی و بهنام سیف اللهی.

آستانه اشرفیه‌

افشین آماده و سعید لزرجانی.
لازم به یادآوری است که یک گالری (نگارخانه) نیز در شهر رشت تا حدودی فعال است و اسماعیل بخشنده به زحمت تمام برای برپاداری آن می‌کوشد و نیاز به پشتیبانی دارد، زیرا:
«گالری‌داران در پیشبرد فعالیت هنرمندان و بالا بردن سطح ذوق و پرورش چشم و سلیقه جامعه و همراه کردن جامعه با پیشروی هنرمندان وظیفه چشمگیری دارند و این خدمت، در میان جامعه بافرهنگ، دارای ارج و منزلت آموزشی است.»

توضیحات و تعلیقات‌

*- کتاب «دوحة الازهار» که اوصافی جالب از دار السلطنه قزوین سده دهم هجری قمری دارد از انتشارات آکادمی جمهوری شوروی سوسیالیستی (سابق) آذربایجان (انستیتوی ملل خاور نزدیک و میانه) است و زیر نظر آکادمیسین عبد الکریم علی اوقلی (اوغلی) و با تنظیم مقدمه، فهارس، تعلیقات و تصحیح علی مینائی تبریزی و ابو الفضل رحیموف در سال 1974 زیر چاپ رفته است.
**- در حدود بیست سال پیش که آقای دکتر منوچهر ستوده نقاشیهای بقاع و اماکن متبرکه گیلان را عکسبرداری می‌کردند، تعدادی اسامی پیشه‌وران هنرمند گیلانی و غیر گیلانی مقیم را که به کار سازندگی مساجد، کتیبه‌ها، تزئینات، حجّاری و نقاشی می‌پرداختند، ضبط نمودند و آنها امروزه اسباب راهنمائی و دنباله‌گیری تحقیقات شده است.
اکثر آثار بقاعی را که ایشان متذکر شده‌اند از میان رفته و دیوارهای ساده رنگ، جایگزین آنها شده‌اند.
گرچه نقاشیهای چاپ‌شده در دو کتاب ایشان به سبب سیاه- سفید بودن، تشخیص رنگها و سلیقه رنگ‌آمیزی را غیرمقدور کرده است، اما نشانگر حضور فعال نقاشانی در گیلان سده اخیر می‌باشد که آشنائی با چگونگی کار آنان مغتنم است.
ص: 415
شکل 7- نقاشی رنگی با نقش ترنج و لچکی بر روی لنگه در متعلق به خانه قدیمی سید اسماعیل حسینی ضیابری در شهر رشت.
ص: 416
شکل 8- صحنه فرمان افراسیاب برای بریدن سر سیاوش.
شکل 9- صحنه مبارزه اسفندیار.
ص: 417
شکل 11- نبرد مسلم با اهالی کوفه.
شکل 12- مختار بر کرسی قیام نشسته سر کسی را از تن جدا می‌کنند.
شکل 13- پل صراط و جهنم.
شکل 14- شمایل اسماعیل و هاجر.
ص: 418
شکل 18- عباس علمدار در نبرد با «مارد بن سدیف».
شکل 16- نقشی از معراج حضرت محمد (ص) سوار بر مرکب براق بادم طاووسی.
شکل 17- نقشی از علی اکبر، سوار بر اسبی به رنگ لاجورد.
ص: 419
شکل 21- حضرت عباس (علمدار) سوار بر اسب سیاه با دو دست بریده و شکم خونین و مشکی بر دوش و زینب کبری نیز در برابر ایستاده است.
شکل 19- حضرت سید الشهداء. خورشید در وسط السماء. زعفرجنی و ...
شکل 20- حضرت قاسم سوار بر مرکب سیاه که از کاکل پسر ازرق شامی گرفته او را از زین اسب در ربوده است.
ص: 420
شکل 23- صحنه عدالت‌گستری و انتقامجوئی از دشمنان و مسببین ایجاد صحنه کربلا.
-
شکل 22- حضرت علی نشسته با شمشیر ذو الفقار و عباس علمدار با علم سبز سه‌گوشه ایستاده است.
شکل 24- صحنه عدالت‌گستری و انتقامجوئی از دشمنان.
ص: 421
شکل 27- شمع‌آجین کردن دشمنی که در میان دیگ نشانده‌اند.
-
شکل 25- صحنه عدالت‌گستری و حضور ذهنی محمد بن عبدا و فرشتگان.
شکل 26- دنباله صحنه عدالت‌گستری (از شکل 25).
ص: 422
شکل 32- نقش کاشی (چادرنشین)، عمل مشهدی محمد ولد حاجی یوسف کاشی‌ساز.
شکل 28- نقش صحنه (27) با حضور ضامن آهو.
ص: 423

فصل شانزدهم مردم‌شناسی و فرهنگ عامه‌

مقدمه‌

انسان فرهنگ را، یعنی فضای زندگی انسانی را می‌سازد و مردم‌شناسی انسان را از منظر فرهنگ می‌نگرد. مردم‌شناسی رابطه انسان را با محیط زیست، با سایر انسانها و نیز با ماوراء طبیعت، یعنی با آنچه که در ذهن او به جهانی ورای این جهان خاکی مربوط می‌شود، مورد مطالعه قرار می‌دهد.
انسان در ابعاد سه‌گانه ارتباط خویش، که محورهای اصلی شکل‌گیری فرهنگ می‌باشند، آثاری اعم از جسمی و رفتاری پدید می‌آورد، که در این آثار او (انسان) و رابطه‌هایش تجلی می‌نمایند. فرهنگ به یک معنا مجموعه همین آثار و چندوچونی حضور اینها در زندگی انسان و نیز کیفیّت حضور انسان در این آثار است. و بدین معنا مردم‌شناسی علم مطالعه فرهنگ است. بنابراین فرهنگ همزاد حیات انسانی است و هرجا حیات انسانی وجود دارد، آنجا عرصه مطالعه مردم‌شناسی است.
به این ترتیب قلمرو پژوهش مردم‌شناسی، مطالعه فرهنگی همه ابعاد زندگی انسان اعم از فنون، هنرها، روابط اجتماعی، زبان، معماری و مسکن، محیط زیست و جز اینها را دربر می‌گیرد. حال آنکه هریک از این مقولات، موضوع علم و معرفت خاصی است. جامعه‌شناسی مطالعه روابط و نظامهای اجتماعی را بر عهده دارد؛ زبان‌شناسی ساختار و چگونگی زبان انسان را مطالعه می‌کند؛ جغرافیای انسانی رابطه انسان و محیط را با یکدیگر و با تکیه بر عناصر جغرافیائی مورد بررسی قرار می‌دهد و تاریخ و روانشناسی و معماری و ریاضی و فیزیک و علوم دیگر، هریک حیطه مطالعاتی خاص خود را دارند.
اما مردم‌شناسی با هریک از اینها دارای فصل مشترکی در قلمرو پژوهش می‌باشد. هنر آنجا که در بستر فرهنگ و زندگی مردم قرار دارد، امر اجتماعی
ص: 424
وقتی بار فرهنگی می‌گیرد، زبان به عنوان یک عنصر فرهنگی، و معماری آنجا که تنگاتنگ زندگی و معیشت می‌شود و محیط زیست وقتی که انسان محور مطالعه آن قرار می‌گیرد همه و همه در قلمرو پژوهش مردم‌شناسی واقع می‌شوند.
مطالعه مردم‌شناسی در یک منطقه و یا محدوده جغرافیایی معین، وقتی جامع و کامل است که به همه این موارد بپردازد.
بنابراین ناگفته پیداست که در سرزمینی مانند گیلان، با پیشینه کهن تاریخی و با تنوع مسائل فرهنگی در حوزه جغرافیائی، اگر بخواهیم یک پژوهش مردم‌شناسی جامع داشته باشیم، مجالی بسیار فراتر از این بررسی را می‌طلبد.
به ناچار دو راه در پیش داریم نخست این‌که در هرمورد با توضیحی کوتاه به همه موارد بپردازیم، که این با هدف کتاب که معرفی کامل سرزمین و فرهنگ گیلان است تناسب ندارد. دیگر آنکه در بخش معینی از کار در حد مجال جامعتر به مطلب بپردازیم. در این بررسی این راه برگزیده شد. اما این‌که به کدام قسمت بپردازیم، چنانکه توضیح داده شد، عرصه‌های مختلف مطالعه مردم‌شناسی با هریک از علوم دیگر فصل مشترکی دارد. و از این میان تنها بخشی که اختصاصا در محدوده علم مردم‌شناسی مورد پژوهش قرار می‌گیرد و هیچ‌یک از علوم دیگر به آن نمی‌پردازند، آئینها و مراسم است. بنابراین، معرفی آئینها و مراسم و نیز به اقتضای مقال و به اختصار باورها و اعتقادات که بن‌مایه این آئینها است و خود عرصه مشترک مطالعات مردم‌شناسی و اسطوره‌شناسی است موضوع اصلی این بررسی قرار گرفت.

گیلان، سرزمین چهارگوشه‌

گیلان در اوستا، «ورن-varena » نام دارد. سرزمین چهارگوشه توصیف شده و به فریدون پادشاه اساطیری ایران منسوب است. و نیز در این کتاب شانزدهمین سرزمین ایرانی به‌شمار آمده و چهارمین کشوری است که توسط اهورامزدا آفریده شده است.[535] صرف‌نظر از تعبیرات مختلفی که می‌توان از صفت «چهارگوشه» برای گیلان کهن داشت (چهار راه بودن، چهار دروازه داشتن و ...) و بدون آنکه خواسته باشیم آن نظر را الگو قرار دهیم، امروز نیز چهار بخش نسبتا متمایز در گیلان قابل تشخیص است. سرزمین گیلان را سپیدرود از حدود منجیل و رودبار تا کرانه خزر در حدود آستانه اشرفیه، به دو بخش شرقی و غربی و بنا به اصطلاح محلی «بیه‌پیش» و «بیه‌پس» تقسیم می‌کند.[536] همچنین خط فرضی و نامشخص حدفاصل جلگه و کوه در سرتاسر دامنه‌های شمالی کوههای البرز و تالش در جنوب گیلان، نواحی کوهستانی دیلمان و تالش را از قسمتهای جلگه‌ای مربوط به آنها که از دامنه کوه تا کناره دریا کشیده شده، جدا می‌کند. و در چهار بخش حاصل از تقاطع این دو خط فرضی، مرز تمایزات اقلیمی، تاریخی، و فرهنگی تا حد بسیار زیادی بر یکدیگر منطبق است و هریک از دو بخش مجاور در زمینه‌های مختلف فرهنگی دارای مشترکات قابل ملاحظه‌ای می‌باشند. مناطق چهارگانه یادشده، حوزه‌های فرهنگی نسبتا متمایزی مانند دیلمان، عمارلو، گیلان شرقی، گیلان غربی، تالش و حوزه آستارا را دربر می‌گیرد که مجموعه آنها را در قالب فرهنگ گیلان مورد بررسی قرار می‌دهیم.

راهها و انتقال فرهنگ‌

راهها بر حسب نیازهای معیشتی و اقتصادی و موجبات دیگر و به تبع شرایط اقلیمی و عوارض طبیعی به‌وجود می‌آیند و به تناسب مسائل یادشده و امکانات موجود، اعم از فنی و غیره، گسترش می‌یابند و به‌هرحال و در هر حدّ و کیفیت، راه، آمدوشد را موجب می‌شود و یا افزایش می‌دهد. به این لحاظ راهها از عمده‌ترین محمل‌های انتقال فرهنگ می‌باشند و از این‌رو در مطالعه فرهنگی یک حوزه جغرافیائی، بررسی راهها و نقش آنها در تبادلات فرهنگی می‌تواند مدخل ورود به مباحث مورد مطالعه باشد.
در گیلان دریای خزر، دره سپیدرود و مسیر کناره‌های دریا و دامنه‌های جنگلی کوهها به سمت مازندران و قفقاز، راههای عمده طبیعی برای ارتباط با مناطق و فرهنگهای همجوار و دورتر بوده است. نشانه‌های راه دریائی به ندرت ماندگار است و وجودش را باید در پدیده‌های دیگر جستجو کرد. اما یادمانهای پیدا و ناپیدای موجود در راههای کناره و بویژه در دره سپیدرود، اعم از بناهای پابرجا، یا ویران و نیمه‌ویران و آثار یافته‌شده از زیر خاک و نشانه‌های موجود در فرهنگ زنده و جاری مردم، همه نشانیهائی از ارتباطات و تبادلات فرهنگی را در خود دارند. گیلان را از سمت جنوب و غرب، کوههای البرز و تالش، چون دیواری سترگ در خود گرفته‌اند و در این میان تنها سپیدرود راهی از میان کوهها گشوده است. این وضعیت طبیعی در تاریخ و فرهنگ گیلان نقش قابل توجهی داشته است. شاید اینطور به نظر بیاید که به تبع همین شرایط و وضعیت طبیعی، باید صرف‌نظر از نقاط و نواحی واقع بر سر راههای عمده و اصلی یادشده، هر قسمت از گیلان بیشتر با مناطق همجوار خود در این سوی حصار کوهها مربوط باشد. اما عوامل متعدد، به‌ویژه، گونه‌های متفاوت معیشت و تفاوت نوع تولیدات در نقاط واقع در دو سمت این کوهها، موجب پیدایش و توسعه راههائی میان روستاها و شهرهای دو سوی کوهها، در هر قسمت شده است. به‌طوری که در بعضی قسمتها، ارتباطات و تبادلات و بده و بستانهای میان دو نقطه واقع در دو سمت کوه به مراتب بیش از ارتباط هریک از آنها با شهر و روستاها و مراکز جمعیتی اطراف خودشان می‌باشد. چنین است که از حدود غربی گیلان، تا شرقی‌ترین نقاط آن با وجود موانع طبیعی، جای‌جای از شیار دره‌ها و بلندیهای کوهها، راه عبوری باز شده است.
ص: 425
راههای میان دیلمان و عمارلو و آن سوی البرز و نیز راههائی که از میان دره‌ها و دامنه‌های کوههای تالش به سمت خلخال کشیده شده‌اند و مهمتر از همه، راهی که از گردنه بسیار زیبای «حیران» به سمت اردبیل گشوده شده و به صورت یک راه اصلی درآمده، از این‌گونه‌اند. بعضی از نقاطی که بر سر این راهها قرار گرفته و به جهتی بیشتر در مسیر مبادلات و بده و بستانها قرار گرفته‌اند، در منطقه خود به صورت مراکز دادوستد و بازرگانی درآمده و گرهگاه انتقال فرهنگی شده‌اند. «ماسوله» بارزترین نقطه از این دست است.
در آنجا همه ابعاد زندگی اعم از نوع تولید، طبقه‌بندی اجتماعی، تقسیم کار و به طور کلی همه نهادهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی زیر تأثیر این موقعیت ویژه قرار دارند و به تناسب آن شکل پذیرفته‌اند. ماسوله در هرمورد عناصری از خرده فرهنگهای مناطق دو سمت کوه را گرفته و با شرایط معیشتی و اقلیمی خود درآمیخته و علاوه بر آن موجب انتقال این عناصر به نقاط واقع در مسیر راه شده است.

مبانی باورها

اشاره

باورها بازمانده عقاید مبتنی بر نحوه اندیشه و جریانهای فکری و مذاهب ادوار کهن هستند که خود را با شرایط زمانهای بعد تطبیق داده و با تلطیف و تغییر و تحول، به زمان حال رسیده‌اند. باورها در واقع مبتنی بر شناخت و بینش انسان از مجموعه جهان و آفرینش و ماوراء طبیعت هستند و به تناسب این شناخت و بینش و به عبارت دیگر به تناسب جهان‌بینی انسان، در هر مکان و زمان تفاوتهایی دارند.
در سرزمین گیلان نیز باورهای بیخته در غربال هزاره‌های زمان، که هنوز رگ‌وریشه اندیشه‌های کهن را در خود دارند، در کنار اعتقادات ادوار بعدی تا امروز استمرار یافته‌اند و در موارد بسیار این تلفیق کهنه و نو، بسی جاندار شده است. کهنه‌هائی که توانسته‌اند خود را با نو همساز کنند و در جریان زنده حیات تا به امروز پیش بیایند جلوه‌های زیبایی از جریان اندیشه گردیده‌اند، تار و پود فرهنگ مردم را جان بخشیده و شیرینی و لطفی دلچسب داده‌اند.
در جهان باورها رابطه انسان با محیط خود، شکلی خاص پیدا می‌کند.
سنگ، کوه، آب، گیاه، زمین، آسمان و همه آنچه در پهنه هستی است، جان می‌گیرد و با انسان به سخن درمی‌آید، انسان و همه این پدیده‌ها به هم خشم می‌گیرند، نفرین می‌کنند، شادی می‌بخشند؛ نه در کلام، که در واقع و به یک کلام، با هم زندگی می‌کنند.
درختی بار نمی‌آورد. گیل‌مرد تبر برمی‌گیرد و به سراغش می‌رود، و او را چونان پدری، فرزند خطاکار را، مورد خطاب قرار می‌دهد و تهدید می‌کند، که اگر سال دیگر بار نیاورد، سروکارش با این تبر است و بعد هم به مهربانی او را می‌نوازد و رسیدگی می‌کند و درخت معمولا سال دیگر شکوفه‌هایش به بار می‌نشیند. گاهی هم گیل‌مرد تبر به دست به باغ درمی‌آید، به درختان دیگر تندی می‌کند و بر آنها خشم می‌گیرد، که اگر امسال درختی بار نیاورد، چنین‌وچنان می‌کنم، و زیر چشم درخت بی‌بر را می‌نگرد. به در می‌گوید تا دیوار بشنود؛ و باز هم نوازش و رسیدگی. این رفتار بر پایه باوری است که یادمان دوران اعتقاد انسان به جاندار بودن و ذیروح بودن همه پدیده‌های هستی است. تهدید درخت بی‌بر هم در شرق گیلان و منطقه دیلمان و هم در غرب گیلان و حوزه فرهنگ تالشی وجود دارد.
خورشید می‌گیرد. باید چشمه نور را نماد تباهی گرفته باشد. کار کار اژدها است؛ آنکه همیشه راه را بر آب و زندگی می‌بندد. طشتی آب نهاده می‌شود و بانگ کوفتن طبل و ظروف مسین برمی‌خیزد. آنقدر بر طبلها و ظرفها و هرآنچه که از آن بانگی خشن برآید و اژدها را به وحشت افکند می‌کوبند تا نقش اژدها در آب بیفتد و اژدها چشمه نور را رها کند و خورشید بتابد. در این رفتار و باورهای نهفته در پس آن (اژدها مظهر تباهی و تیرگی، مبارزه تاریکی و روشنی و جز آن) شناخت انسان پیشین، از مجموعه آفرینش و هستی متجلی است.
باور به غلبه هیولا و اژدها، به هنگام گرفتن خورشید، در تمام منطقه گیلان و سایر نقاط ایران وجود دارد. و رفتارهای مربوط به آن نیز همانندی بسیار دارد.
بر سر سفره هفت‌سین نوروزی، ظرف آبی می‌نهند و در نقاط مختلف، بنا بر رسم محل، ماهی، سیب، نارنج و یا تخم‌مرغی در ظرف آب می‌اندازند، تا لحظه تحویل سال را از حرکت آنچه که در آب افکنده‌اند دریابند. چگونگی و چرائی را که می‌پرسی، به باوری مبتنی بر شناختی کهن از جهان هستی می‌رسی. زمین بر شاخ گاوی نهاده است و در لحظه آغاز سال، گاو زمین را از روی یک شاخ بر شاخ دیگرش می‌افکند و زمین تکان می‌خورد و حرکت ماهی و سیب و نارنج و تخم‌مرغ در ظرف آب سفره هفت‌سین به سبب این تکان زمین است. امروزه اگرچه این رفتار از مضمون هستی‌شناختی خود تهی است، اما همچنان بر پایه باوری ناباورانه در مجموعه مراسم سال نو زنده است و زیبا هم هست.

سیاگالش.

در گیلان به عنصری اسطوره‌ای به نام «سیاگالش» برمی‌خوریم که در فرهنگ آن دسته از مردمان این سرزمین که در کار نگهداری دام می‌باشند، جایگاهی خاص دارد. سیاگالش موجودی است خیالی که پاره‌ای باورهای مربوط به او از این قرار است: برای دیدن سیاگالش باید نیت پاک داشت. سیاگالش ممکن است به شکل حیوانات و معمولا حیوانات حلال‌گوشت وحشی درآید، اما بیشتر به شکل چوپان و جوان سیه‌چرده بلندبالائی ظاهر می‌شود و یا به صورت پیرمردی با لباس گالشی. سیاگالش اگر شاد و دلخوش با کسی روبرو شود، او را خوشبخت می‌کند و اگر بر کسی خشم بگیرد، او را آزار می‌دهد. وقتی سیاگالش بر کسی ظاهر شود، اگر آن شخص او را بشناسد، هرچه از او بخواهد، برایش انجام می‌دهد و به هرکس نظر کند زندگیش پربرکت می‌شود. اگر به کسی تخم‌مرغ بدهد و او آن را در انبار برنج خود بگذارد و یا اگر به شخصی قورمه بدهد و وی آن را به ظرف قورمه خود بیافزاید آن برنج و قورمه هرگز تمام نخواهد شد. سیاگالش رمه چوپانان پاکدل را نگهداری و مراقبت می‌کند و به چوپانی که چارپایان را گرامی بدارد رشته‌ای سحرآمیز می‌بخشد، که با آن گاوهای سرکش و شرور را مطیع سازد.
اگر گاوی در جنگل بزاید، او را یاری می‌دهد و در برابر حیوانات وحشی از او حمایت می‌کند. افسانه‌ای هست که در کوههای «کوکل‌مرز» عمّارلو گاو نری سرگردان است که در اوایل بهار وقتی گاوها را به ییلاق می‌برند گالشها صدایش را می‌شنوند. می‌گویند این گاو نسبت به صاحبش نافرمانی کرده و
ص: 426
سیاگالش او را رانده است. بنابراین سیاگالش حافظ نظام دام‌داری است، هم از چوپان و هم از دام حمایت می‌کند و در هرمورد خاطی را کیفر می‌دهد.
سیاگالش احتمالا بازمانده اسطوره‌های کهن اقوام منطقه است و به نوبه خود در فرهنگ امروز نماد ذهنی نیازهای مادی مردمی است که معیشتشان مبتنی بر دامداری و شبانی است. سیاگالش با توجه به نقش همانندی که با برخی شخصیتهای اسطوره‌ای در فرهنگهای مناطق همسایه و یا سایر مناطق در ارتباط با این حوزه، دارد، حاصل تداخل فرهنگی یا بیانگر نیازهای مشترک جوامع و گروههای انسانی است، که احتمالا در هر جامعه به‌طور جداگانه و متناسب با مقتضیات آن جامعه بوجود می‌آیند و طبعا دارای وجوه مشترکی هستند. به هرحال و بر اساس هرریشه و اصلی که باشد، سیاگالش هنوز در فرهنگ جنگل‌نشینان دامدار این منطقه نفوذی عمیق دارد و بسیاری از چوپانان و شکارچیان نکات بسیاری را رعایت می‌کنند تا شاید مورد حمایت سیاگالش قرار گیرند و یا از خشم او در امان بمانند.

آل.

موجودی خیالی و وهمی است که تقریبا در تمام شهرها و روستاهای گیلان آن را باور داشتند، و هنوز هم کم‌وبیش، بخصوص در روستاها و آبادیهای دورافتاده، وجودش را به جدّ می‌گیرند. آل دشمن زن زائو است و اگر زن در شبهای اول زایمان تنها بماند، به سراغش می‌آید و جگرش را بیرون می‌آورد، و زن می‌میرد! آل را «آل زنک» هم می‌نامند، و آنطور که در ذهن مردم شکل گرفته، زنی است بلندبالا که موهای بلند درهم‌پیچیده، تا پشت پایش را می‌پوشاند. بینی در صورت ندارد. پستانهای بلندش را روی شانه‌هایش می‌اندازد، و اغلب به صورت زن همسایه وارد خانه می‌شود. آل از نسل دختر شیطان است، از قرآن و آهن و هر شیئی فلزی می‌ترسد.
اما آل در واقع فرزند روزگاران ناتوانی انسان در مقابل بیماریهاست.
بیماریهایی که هنگام زایمان زندگی زن زائو را در معرض خطر قرار می‌داد.
زنان بسیاری به هنگام زایمان در نتیجه بیماریها و عفونتهای ناشی از آلودگیها جان می‌باختند. این مرگهای ناگوار که اغلب حضور کودک شیرخواری یاد تلخ آن را زنده می‌داشت، در ذهن مردم بدون عاملی نمی‌توانست باشد؛ و مرگ باید کار موجودی اهریمنی باشد؛ این موجود باید چهره‌ای زشت و کریه داشته باشد و باید دختر شیطان باشد، تا به چنین کار شیطانی‌ای دست بیازد. آل، پیدائی و شکل‌پذیری آن، و شکل و شمایلش، با اندک تفاوتهایی در همه جا بدین‌گونه است. اما انسان در برابر ناتوانیهایش همیشه به دنبال یافتن راه چاره بوده و اگر به راه چاره عملی نمی‌رسیده، راهی دیگر و نقطه اتکاء و اطمینانی می‌جسته است و چنانچه فرهنگ جامعه از عهده حل آن مشکل برنیامده، به گونه‌ای این نیاز را پاسخ داده است. پای صحبت مردم که بنشینی و گذشته‌ها را یادآوری کنی، همه‌جا از دستگیری آل توسط کسی از پیشینیان حکایتی می‌شنوی. و این حکایتها همه ساخت و چارچوبی همانند دارند. در همه آنها کسی از اعقاب خانواده و طایفه، که معمولا نام و نشان و زمان مشخصی از او به‌دست داده نمی‌شود، در جنگلی یا کنار چشمه‌ای و در بازگشت از خانه زائویی، آل را دیده، با او درگیر شده سنجاقی بر سینه‌اش زده و او را دستگیر کرده است! در همه این قصه‌ها، آل پس از مدتی که در خانه آن شخص به خدمتکاری مشغول بوده با زاری و التماس از کودکی یا از خانه خدا آزادی خواسته، به نمک یا چیز دیگری سوگند خورده که فرزندان و نوادگان او را نیازارد، و سوزن را از بدنش کشیده‌اند و آزاد شده است. به این ترتیب بسیاری از زنان با این باور که از آزار آل در امانند و با این اطمینان خاطر، ترس و هراس را از خود دور می‌کنند و با توان و روحیه قویتری به مقابله بیماری می‌روند که در نتیجه‌بخش بودن آن تردیدی نیست.

نمایشهای سنتی و مردمی‌

اشاره

نمایش از جمله کهنترین رفتارهای فرهنگی و در شمار عناصر فراگیر فرهنگ در تمام جوامع و گروههای انسانی است. نقش‌ونگارهای منقوش بر روی سفالینه‌های کهن و دیواره غارهای محل زندگی انسانهای نخستین، که حرکات و رقصهای نمایشی مبتنی بر اعتقادات جادویی را نشان می‌دهد و نیز وجود اینگونه آئینها و مناسک در میان بومیان امروزی مناطقی از جهان که از جریان عمومی فرهنگ و تمدن به کنار مانده‌اند و نمونه‌های دیگر عناصر نمایشی در فرهنگهای باستانی و تداوم آنها تا زمان حال، همه حاکی از این واقعیت است که نمایش قدمتی به عمر فرهنگ انسانی و وسعتی به پهنای عرصه زندگی انسان دارد.
نمایش به تناسب مقتضیات و شرایط فرهنگ و مکان و زمان، رشدی متفاوت داشته است و در شکل کهن خود نه به عنوان یک هنر، بلکه به صورت بخشی از زندگی و جزیی از آئینها و مراسم، در فرهنگ جامعه حضور دارد.
امروز آنچه را که نمایشهای سنتی و مردمی (عامه) می‌نامیم، در واقع تداوم همان نمایش به معنای کهن آن است و با تفاوتهایی، کم‌وبیش دارای همان نقش و پایگاه می‌باشد.
در گیلان صورتهای متفاوتی از نمایش سنتی به مفهوم عام آن، یعنی همه رفتارهایی که به نحوی دارای جنبه نمایشی است، وجود دارد. از این شمار است نمایشهای آئینی یا آئینهای نمایشی، مانند طلب باران، پیربابو، لال‌بازی (در تیرما سیزه) و نیز نمایشگونه‌های عروسکی نظیر «آهوچره»، «آینه‌تکم»، و خیمه‌شب‌بازی که تا حدود سی سال پیش در گیلان معمول بود و بندبازی که بویژه کارهای یالانچی‌پهلوان آن دقیقا جنبه نمایشی داشته و هنوز هم در گیلان رواج دارد. اما نمایش به معنی اخص آن و به معنی تقلید، که آرام‌آرام راهش را از فرهنگ عامه مردم جدا کرده و در مقام هنری قرار گرفته است (که البته مورد نظر این بررسی نیست) به صورتی ابتدایی در نواحی کوهستانی گیلان وجود داشت، که تا دو دهه پیش تقریبا در تمام عروسیهای سنتی اجرا می‌شد و هنوز هم کم‌وبیش در برخی نقاط دورافتاده وجود دارد.
موضوع این نمایشها از واقعیات زندگی مردم مایه می‌گیرد و با طنزها و شوخیهای کنایه‌آمیز و اغلب صریح، آمیخته است. مانند رابطه ارباب و رعیت، کدخدا و چوپان، رعیت و دختر ارباب، آبیاری کشتزارها و اختلافاتی که بر سر آب وجود داشته، برخوردهای محلی، شخم‌زنی و غیره. نمونه‌ای از این‌گونه بازیها، نمایشی است با عنوان «آبیاری» از روستای گلدیان رودبار، شخصیتهای این نمایش عبارتند از: سرمیراب، آبیارها، چند نفر صاحبان باغها، یک نفر از اهالی ده مجاور و چند نفر ریش‌سفید و معتمد روستا و روستای مجاور. در نمایش مزبور آبیار، درختان کدخدا و بستگان خود را
ص: 427
بیشتر آب می‌دهد و این امر موجب نزاعی می‌شود که سرانجام معتمدان محل آن را حل‌وفصل می‌کنند. انواع تقلبهای مربوط به تقسیم آب را در نمایش می‌توان مشاهده کرد که از قسمتهای شیرین و خنده‌دار است. یک بار هم میراب با یکی از اهالی ده مجاور که شریک آب آنهاست اختلاف پیدا می‌کند؛ ریش‌سفیدان هردو آبادی جمع می‌شوند و پس از بحث و گفتگو قرار و قانونی برای تقسیم آب می‌گذارند که «چارکه» نامیده می‌شود. تمام آنچه در این بازی نشان داده می‌شود عینا تقلید وقایعی است که در ده اتفاق می‌افتد و در عین‌حال داستان پیدایش قرار تقسیم آب بین گلدیان و آبادیهای نزدیک آن است. اجرای این نمایش با حرکات، نکته‌پردازیها و شیرینکاریهایی همراه است که مردم را سخت خوشحال می‌سازد. این نمایش به خوبی روابط و ساخت اجتماعی آبادیهای مزبور و بخشی از مسائل و مشکلات آنها را می‌نمایاند. واقع‌گرائی خصلت اصلی و عمده اینگونه نمایشهاست و ذهنیّت منتزع از واقعیت راهی به آنها پیدا نکرده است. بازیگران این نمایشها حرفه‌ای نیستند و اصولا اجرای این بازیها احتیاج به مهارت و تخصّص حرفه‌ای ندارد. معمولا در مجالس عروسی چند نفر از جوانان و دوستان صاحب‌مجلس داوطلبانه به اجرای نمایش می‌پردازند. البته در مورد یکی دو نقش مهمتر، حاضران مجلس کسانی را که بهتر از عهده برمی‌آیند، به بازی برمی‌انگیزند. به این ترتیب در هردهی چند نفر هستند که هربار آنها را به بازی برانگیخته‌اند و در نتیجه با فوت‌وفن این کار، آشنایی پیدا کرده و در اجرای بازیها به مختصر تجربه و مهارتی دست یافته‌اند. بازیگران اغلب از گروه کاسبکاران و کارگران روستا هستند و به ندرت ممکن است افرادی که متعلق به خانواده‌های مرفّه‌تر باشند به این بازیها بپردازند. در صورتی هم که برای مجلس نوازنده دعوت نکرده باشند، در قسمتهایی از بازی یکی دو نفر از تماشاگران با زدن طشت و دایره و دمبک و در مواردی با نواختن نی بازیگران را همراهی می‌کنند. صحنه بازیها اغلب وسط اتاق و در میان تماشاگران و به اصطلاح «صحنه گرد» است و صحنه‌آرائی بسیار ساده و ابتدائی. با چند وسیله ساده و در دسترس، صحنه را مجسم می‌کنند و تماشاگر نیز آن را می‌پذیرد. گاهی هم اصلا صحنه‌آرائی ندارند. شیوه اجرای بازیها طوری است که گوئی همه تماشاگران در جریان امر شرکت دارند و به زبان دیگر، هم تماشاگر و هم بازیگرند. بازیگران ضمن بازی با حاضران در مجلس صحبت و شوخی می‌کنند و هر وقت لازم باشد، کسی را از میان آنها به بازی می‌گیرند. گاهی بازیگر برای حرفی که می‌زند و عملی که می‌کند، از یکی از حاضران تأیید می‌خواهد و یا اگر بخواهد مزاحی بکند و متلکی بگوید، یکی از دوستان خود را از میان تماشاگران مورد خطاب قرار می‌دهد. به همین ترتیب تماشاگران نیز ضمن تماشای بازی در کار بازیگران دخالتهائی می‌کنند. مثلا او را به گفتن کلامی و یا انجام حرکتی تشویق می‌نمایند و یا برعکس او را از زدن حرفی و انجام کاری برحذر می‌دارند. به‌طور کلی تماشاگر خود را نه در یک نمایش، بلکه در متن موضوع و جزئی از حادثه که گوئی در واقعیت رخ می‌دهد، احساس می‌کند. بسیاری از خصلتهای این بازیها و به‌ویژه رابطه بازیگر و تماشاچی در اغلب نمایشهای سنتی به چشم می‌خورد.[537]

خیمه‌شب‌بازی‌

خیمه‌شب‌بازی تا حدود چهل سال پیش در شهرهای گیلان معمول بود و آن را «گوشی» می‌نامیدند. خیمه‌شب‌بازان گیلان دوره‌گرد بودند، مرکزشان شهر رشت بود و عروسکهاشان را به بازارهای هفتگی می‌بردند و به نمایش می‌گذاشتند. پیرمردی از اهالی فخرآباد لشت‌نشا می‌گفت در لشت‌نشا، کوچصفهان، آستانه، لولمان و خشکبیجار در روزهای بازار، خیمه‌شب‌بازی می‌کردند و روزهای جمعه هم در جمعه‌بازار رشت بساط خیمه‌شب‌بازی برپا بود. این نمایش عروسکی، علاوه بر شهرهای یادشده، در غرب گیلان نیز معمول بود و سالخوردگان شهرهای این منطقه نیز آن را به یاد می‌آورند.
خیمه‌شب‌بازی احتمالا از سمت آذربایجان و قفقاز، توسط بازیگران آن مناطق به گیلان آمده است، چرا که در آن قسمتها نمایش عروسکی بسیار رایج بوده و بازیگران زبردستی داشته است. از میان آن بازیگران «لوطی جبار اردبیلی» را باید نام برد. خیمه‌شب‌باز مشهوری که حدود پنجاه سال پیش در آذربایجان و قفقاز دست‌اندرکار نمایش‌های عروسکی خیمه‌شب‌بازی و سایه‌بازی بوده است.[538]

آهوچره‌

بازی «آهوچره» نیز تا حدود بیست سال پیش در منطقه شرق گیلان در شمار بازیها و نمایشهای مقدمه نوروز انجام می‌شد. گروه آهوچره سه نفر بودند، بازیگر «آهو»، شعرخوان و توبره‌کش. محور بازی «آهو» بود. با وسایل مختلف چیزی شبیه کله آهو یا بز درست می‌کردند؛ برایش شاخ می‌گذاشتند، گل و سبزه به شاخش می‌زدند، با مهره شیشه‌ای برایش چشم می‌گذاشتند، زنگوله به آن می‌آویختند و آن را بر سر چوبی قرار می‌دادند. بازیگر آهو گونی یا کیسه‌ای پارچه‌ای روی سر خود می‌کشید، به‌طوری که تمام بدنش را می‌پوشانید، و از داخل آن چوبی را که کله آهو بر سر آن قرار داشت به دست می‌گرفت، چنانکه به هیأت حیوانی درمی‌آمد و با آن چوب می‌توانست سر خود را حرکت بدهد. نفر دوم گروه شعرهایی می‌خواند و با خواندن شعر و با چوبی که در دست داشت نمایش را هدایت می‌کرد. نفر سوم توبره‌کش بود. هرسه با هم کوچه‌به‌کوچه به خانه‌های ده می‌رفتند، بازی آهوچره را اجرا می‌کردند، شعر می‌خواندند و از هر خانه چیزی می‌گرفتند.
آهوچره، آهوچره، ببین چقد خوب می‌چره(آهو می‌چرد، آهو می‌چرد. ببین چقدر خوب می‌چرد)
مِ آهو از باغ آمده، چریده و چاق آمده‌مِ آهو مرغانه خوره، صد تا به کمتر نخوره
ص: 428
عکس 1- تکم‌چی‌ها از جمله پیشاهنگان و پیام‌آوران نوروز بودند. از اردبیل می‌آمدند و از کوهستانهای تالش تا حدود شرق گیلان می‌رفتند. خانواده‌های گیلانی مقدمشان را خوش و مبارک می‌دانستند و شگون کارشان را به دادن هدیه‌ای گرامی می‌داشتند.
(آهوی من از باغ آمده،چریده و چاق آمده
آهوی من تخم‌مرغ می‌خورد،از صد تا کمتر نمی‌خورد)
به اینجا که می‌رسید، آهو غش می‌کرد و تا تخم‌مرغ یا چیز دیگری از صاحبخانه نمی‌گرفت، حالش به جا نمی‌آمد. بعد از خواندن هر بند، همان قسمت اول (آهوچره، آهوچره، ببین چقدر خوب می‌چره) به صورت واگرد (ترجیع‌بند) تکرار می‌شد و سپس خواننده بند دیگری را شروع می‌کرد. به این ترتیب به همه خانه‌های ده می‌رفتند و از هر خانه چیزهایی مثل برنج، تخم‌مرغ و شیرینی می‌گرفتند. گروه آهوچره کارشان را از غروب آغاز می‌کردند و چند روستا و آبادی نزدیک را می‌گردیدند.
آهوچره با هریک از دو گونه نمایشی «عروسی گوله» و «تکم» وجوه مشابهی داشت.
بازی آهوچره از شرقی‌ترین نقاط گیلان تا حدود تنکابن و روستاهای اطراف آن معمول بود و امروز نیز کم‌وبیش معمول است. باید توجه داشت که در محدوده رواج آهوچره، رسم نمایشی عروسی گوله، با عنوان «پیر بابو» شناخته می‌شود، و ایفاگر نقش پیر بابو خود را با تن‌پوشی پوستی به هیأتی همانند یک بز کوهی درمی‌آورد.
وسیله اصلی این بازی، یعنی کله آهو، گونه‌ای عروسک نمایشی است و از جهات مختلف از جمله نوع حیوانی که عروسک به شکل آن ساخته شده نظیر بز، فن حرکت دادن عروسک (توسط چوبی که عروسک بر سر آن قرار دارد) و زمان و شیوه اجرای بازی، تا حد زیادی با تکم همانندی دارد.

آینه تکم‌

تا یکی دو دهه پیش در غرب گیلان و حدود شهرستانهای آستارا و هشتپر «تکم‌چی» ها از جمله پیام‌آوران نوروز بودند. تکم‌چی‌ها از اردبیل به این حدود می‌آمدند و گاهی تا حدود بندر انزلی و رشت هم می‌رفتند. کارشان گونه‌ای نمایش عروسکی آئینی بود، به نام «تکم-takam » که هماهنگ با ترانه‌هایی که در استقبال از نوروز می‌خواندند، آن را به حرکت و رقص درمی‌آوردند. تکم را به شکل بز و به اندازه‌ای در حدود دو کف دست انسان، و از تخته چوب می‌ساختند به‌طوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت. در دو طرف آن دو آینه کوچک می‌چسباندند و با تکه‌پارچه‌ها و منجوقها و پرهای رنگین آن را
ص: 429
عکس 2- سنگ‌نبشته شاه سلطان حسین صفوی در شوال 1106 قمری. سردر مسجد جامع لاهیجان مربوط به منع برخی از بازیها از جمله انداختن حیوانات.
می‌آراستند. به این لحاظ آن را «آینه تکم» هم می‌نامیدند. تکم به وسیله چوبی به طول حدود نیم متر که به زیر تنه آن متصل بود، حرکت داده می‌شد. این چوب از سوراخ وسط یک تخته دایره‌ای شکل به شعاع حدود یک وجب، که سطح آن هم نقشین و رنگین می‌شد، می‌گذشت. با حرکت دست تکم‌چی که چوب تکم را بالا و پایین می‌برد و با کف دست و انگشتان خود آن را می‌چرخاند، عروسک حرکت می‌کرد و بر حسب سرعت حرکتی که تکم‌چی به آن می‌داد، آرامتر یا سریع‌تر و ایستاده یا نشسته، روی تخته گرد قرار می‌گرفت و صدای برخورد آن به تخته، با مقاطع آهنگ ترانه‌هایی که خوانده می‌شد هم‌آهنگ می‌گردید.
تکم‌چیها در چرخاندن و رقصاندن تکم، مهارتی هنرمندانه داشتند.

بندبازی‌

بندبازی و به اصطلاح مردم گیلان «لافندبازی» یا «ریسمان‌بازی» از نمایشهای سنتی زنده و محبوب مردم است که با دیگر سنتهای محلی آمیختگی زیاد پیدا کرده و در روزهای نوروز، مراسم عروسیها و جشنهای دیگر و در بازارهای هفتگی تماشاگران بسیار دارد. این بازی به شکلی که امروزه در گیلان انجام می‌شود، عبارت است از پاره‌ای عملیات نمایشی ورزشی که توسط «لافندباز» بر روی طناب انجام می‌گیرد و مسخره‌گی‌های بازیگری که
عکس 3- یالانچی‌پهلوان با شیرین‌کاریهایش تقلید بندباز را درمی‌آورد. کارهای یالانچی‌پهلوان عنصر عمده نمایشی در ورزش بندبازی است.
«شیطان»، «شیطانک» و یا «یالانچی‌پهلوان» نامیده می‌شود و در پائین طناب تقلید کارهای لافندباز را درمی‌آورد. بندباز را معمولا «پهلوان» می‌نامند.
بندبازی علاوه بر جنبه ورزشی و قهرمانی آن به لحاظ بازیگری یالانچی پهلوان از اهمیت نمایشی قابل ملاحظه‌ای برخوردار است. گروه بندبازی را دو نفر نوازنده تکمیل می‌کنند، یکی «سرناچی» که ساز یا سرنا می‌نوازد و دیگری «ناقاره‌چی» که نقاره می‌زند. یکی دو دهه پیش برخی از گروههای بندبازی، «نمایش شب» یا «شب‌بازی» را هم به برنامه‌های خود اضافه می‌کردند. این نمایشها بخصوص در عروسیها و بنا به تمایل صاحب‌مجلس انجام می‌شد، و در این صورت معمولا دو نفر بازیگر به افراد گروه اضافه می‌شدند. بازیگران را با قرارداد از بنگاههای شادمانی رشت می‌گرفتند. در نمایشهای شب، یالانچی‌پهلوان هم که در تقلید مهارت داشت، یکی از نقشها را عهده‌دار می‌گردید.
در بندبازی گیلان تعداد معدودی عملیات و به اصطلاح چشمه‌کارهای بندبازی معمول است. با بعضی از این عملیات همه بندبازان کم‌وبیش آشنا هستند، اما هر بندباز بر حسب مهارت و ذوق و استعداد خود کارهای دیگری هم انجام می‌دهد که ممکن است سایر بندبازان از عهده انجام آنها برنیایند. برخی از عملیات بندبازی که صرف‌نظر از میزان مهارت، همه بندبازان کم‌وبیش با
ص: 430
عکس 4- صحنه‌ای از عملیات بندبازی.
آنها آشنائی دارند، به شرح زیر است:
1- راه رفتن و انجام پاره‌ای عملیات نرمش، روی طناب.
2- قرار دادن یک صندلی در یک سینی بزرگ مسی (مجمعه)، که بندباز روی آن می‌نشیند و به این ترتیب صندلی و سینی را از یک سوی طناب به سوی دیگر می‌برد.
3- بستن دو تا لوله چراغ‌نفتی (لمپا) به کف پاها، بندباز در این حال با تکیه بر پنجه‌های پا روی طناب حرکت می‌کند.
4- خوابیدن روی طناب.
5- ایستادن و پشتک زدن روی طناب. گاهی بندباز در حالی‌که روی طناب ایستاده است، تعدادی استکان و نعلبکی را به‌طور عمودی بر روی سرش قرار می‌دهد.
6- حرکت با دوچرخه روی طناب. (برای این کار، لاستیک دوچرخه را از طوقه چرخ بیرون می‌آورند و طناب که قطری متناسب با گودی طوقه چرخ دارد، هنگام حرکت در داخل طوقه می‌افتد.)
بندبازان عملیات ساده‌تر را در تمام روزهائی که در یک محل برنامه دارند، تکرار می‌کنند، اما عملیات مشکلتر و نمایشی‌تر، مانند موارد پنجم و ششم را تنها یک‌بار و معمولا در روز آخر انجام می‌دهند.
وسایل کار بندبازی، به‌جز ساز و نقاره و آنچه در نمایشهای شب لازم است عبارتند از:
1- طناب، یا ریسمان، که از جنس کنف است و حدود بیست متر طول دارد.
2- چهار عدد تیر چوبی برای پایه‌های طناب که دوبه‌دو به‌هم بسته می‌شود.
3- لنگر یا چوبی به طول حدود پنج متر که شامل دو نیمه است و دو قسمت آن به وسیله یک بست فلزی به یکدیگر متّصل می‌شوند. لنگر معمولا از درخت جنگلی «اربا» است که چوب نسبتا سنگینی دارد.
4- لباس بندباز سبک و چسبان است، تا مانع حرکات بازیگر نشود. این لباس اغلب تزئیناتی دارد که بر حسب سلیقه و روحیه بندبازان متفاوت است.
برخی بندبازها تعویذها و دعاهائی به لباس خود می‌بندند تا از چشم‌زخم مصون بمانند.
5- لباس یالانچی‌پهلوان شکل خاصی ندارد. اما معمولا به رنگهای تند مانند قرمز و زرد می‌باشد. اغلب یک کمربند هم به کمر می‌بندد و یک کلاه بوقی هم بر سر می‌گذارد.
گروههای بندبازی از نظر افراد آن همیشه ترکیب ثابتی ندارند اما عواملی
ص: 431
عکس 5- صحنه‌ای از عملیات بندبازی.
مانند، نزدیکی محل کار و سکونت، خویشاوندی، اخت بودن و توافق اخلاقی، همسنگ بودن مهارت افراد و آشنا بودن با طرز کار یکدیگر، می‌تواند موجب همکاری افراد در یک گروه و تداوم همکاری آنها باشد. سرگروه معمولا بندباز است، اما این سمت به درجه اعتبار و مهارت اعضای گروه هم‌بستگی دارد، و ممکن است یالانچی‌پهلوان یا سرناچی هم سرگروه بشوند. بعضی از یالانچی‌پهلوانها، در حدّی هنرمندانه به بازی تسلّط دارند. اینان حتی ممکن است در بندبازی نیز مهارت بیشتری نسبت به بندباز گروه داشته باشند.
چنانکه یکی از یالانچی‌پهلوانها استاد بندباز گروهش بود. نقش یالانچی پهلوان تنها خنداندن مردم نیست. بلکه او در مواقعی که بندباز مراحل حسّاس کارش را انجام می‌دهد، با بازی و قصه‌گوئی و شیرین‌زبانی توجه مردم را به خود جلب می‌کند، تا بندباز بتواند با آرامش، کارش را انجام دهد. او با نکته‌پردازی و آوردن لطایف و ظرایف درخور مجلس و تماشاگران، به بازی گرمی می‌بخشد، ضمن بازی با مردم گفتگو می‌کند و به این ترتیب بازی و تماشاگر را به یکدیگر پیوند می‌دهد و البته چنان نیست که این خصوصیات، ساده و آسان به‌دست آمده باشد. بلکه به تجربه و ممارست و استعداد و هوشیاری نیاز دارد. در این صورت یالانچی‌پهلوان، طبعا در گروه اعتبار و اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند. همچنین سرناچی (ساززن) نیز در صورت تسلط به کار خود در میان اعضای گروه صاحب اعتبار می‌شود و می‌تواند سرگروه باشد.
بندبازان، یالانچی پهلوان‌ها و همچنین نوازندگان گروهها، اغلب منشأ روستائی دارند و از قشر پائین جامعه روستائی هستند. اینها گرچه ممکن است مختصر زمین و آبی داشته باشند، اما چون زندگیشان از این طریق تأمین نمی‌شود، ضمن کار کشاورزی به مشاغل دیگر می‌پردازند. اغلب بازیگران این گروهها به‌طور اتفاقی و یا بر اساس ذوق و استعداد شخصی بندبازی را آموخته‌اند. یکی از پیرمردان لشت‌نشا می‌گفت: «قدیمترین بندبازی که به خاطر دارم رستم حمامی بود و بندبازی را پیش خودش یاد گرفته بود، گاهی روی سپیدرود بند می‌بست و بازی می‌کرد.»
بندبازی بیشتر در فصل تابستان، در فاصله اوائل تیر تا اواخر مرداد و همچنین در روزهای نوروز و بخصوص روز سیزده برگزار می‌شود. در سالهای پیش که رسم تیرماسیزه در گیلان و مازندران انجام می‌شد، در مراسم آن جشن نیز بندبازی معمول بود. تقویم برگزاری بندبازی، توسط سه عامل عمده محدود می‌شود:
1- کار و فعالیت کشاورزی.
2- حرمت روزها و ماههای سوگواری مذهبی.
ص: 432
3- شرایط جوّی.
بندبازی بنا به نقل متون و فرهنگنامه‌ها، در ایران سابقه‌ای نسبتا طولانی دارد. قدیمترین متنی که از وجود این بازی خبر می‌دهد، متن پهلوی «خسرو کواتان وریدک» است. اما بندبازی به شیوه‌ای که در گیلان معمول است و حوزه گسترش آن مازندران و آذربایجان را نیز دربر می‌گیرد، با آنچه که در متون و فرهنگنامه‌ها آمده است، تفاوتهائی دارد. بندبازی بنابر توصیف این متون با ریسمانهائی انجام می‌گرفته که از بالای یک تیر بلند آویخته می‌شد، بندبازان از این ریسمانها بالا رفته حرکات مختلفی انجام می‌دادند اما در بندبازی معمول در گیلان طناب به‌طور افقی بر روی دوپایه محکم می‌شود و این دو پایه شامل چهار تیر چوبی است که دوبه‌دو در زمین استوار شده‌اند و بندباز هنگام حرکت در روی بند با استفاده از چوب موازنه‌ای که «لنگر» نامیده می‌شود، تعادل خود را حفظ می‌کند. همچنین در بندبازی گیلان، بندباز با یالانچی‌پهلوان همراه است، در صورتی که متون مزبور از چنین نقشی نام نبرده‌اند. شیوه‌ای که در این متون توصیف می‌شود، بیشتر در مناطق جنوبی تا حدود نواحی مرکزی ایران معمول بوده است و با گونه‌ای از این بازی که در هند انجام می‌شده، همانندی دارد. در این مورد شعری از نظامی صراحت دارد، که می‌گوید:
بر آن فرضه بی‌آنکه اندیشه کردرسن‌بازی هندوان پیشه کرد
و در فرهنگ آنندراج آمده است: «ریسمان‌باز و بندباز و دارباز و آن از نوع بازیگران بود که چوبها یا نی‌های بلند بر ریسمان در زمین استوار کنند و بر آن ریسمانها و چوبها و نی‌ها برآیند و انواع بازیهای غریب کنند و آن را در عرف «هندفت» گویند به فتح نون و سکون‌های هندی، که تلفظ آن بر غیر دشوار است.» اما بندبازی گیلان از لحاظ شیوه بستن بند و از جهت داشتن نقش یالانچی‌پهلوان که مشابه عنصر دلقک در بندبازی معمول در سیرکهای فرنگ می‌باشد، با این نوع بندبازی وجوه مشترک بیشتری دارد، و به احتمال اصل و ریشه بندبازی‌های فرنگی، باید همین شیوه معمول در گیلان و نواحی شمالی ایران باشد[539].
موضوع بندبازی را که با همه زیبائی به سخنی خشک کشیده شده با گفتگوی شیرین آغاز یک بازی، بین پهلوان و یالانچی به پایان می‌بریم و شیرینی گفتار آنها را چاشنی کلام می‌کنیم.
مردم به صدای ساز و نقاره جمع شده‌اند و در انتظار شروع بازی هستند.
پهلوان و یالانچی وارد میدان می‌شوند. پهلوان نظری به اطراف و به مردم می‌اندازد؛ زیر ریسمان قدم می‌زند و ریسمان را ورانداز می‌کند. یالانچی هم به تقلید او همین کار را انجام می‌دهد و ناگهان می‌ایستد و خطاب به پهلوان می‌گوید:
یالانچی: اوهوی پالوان (پهلوان)
پهلوان: بله پالوان
یالانچی: تو مره شناسی؟
پهلوان: نه پالوان نشناسم.
یالانچی: نشناسی؟
پهلوان: بوگفتم نه، مگه کری؟
یالانچی: خوشا به اوالت (- احوالت)
پهلوان: چی‌ره پالوان؟
یالانچی: اگه مره بشناختی بی‌نایی گوروختی
(اگر مرا می‌شناختی، می‌گذاشتی و درمی‌رفتی- می‌گریختی-)
پهلوان: تو کیسی مگه؟
(تو مگر کی هستی؟)
یالانچی: هاهاها [می‌خندد] من کیسم؟
پهلوان: بله، تو کیسی؟
یالانچی: هاهاهاها، من او پالوانم کی ایته لقد مره ایته هیندوانه سولاغه کونم. [لگد می‌پراند]
(- من آن پهلوانی هستم که با یک لگد هندوانه‌ای را سوراخ می‌کنم)
مردم می‌خندند، و پهلوان هم که از اول صحبت لبخندی بر چهره دارد، می‌خندد و به تمسخر حالت ترس به خود می‌گیرد و یالانچی ادامه می‌دهد
یالانچی: ایته موشته مره‌یم (مشتش را گره می‌کند و در هوا تکان می‌دهد.) هه موشته مره، ایته تره خیاره خوردوخمیرا کونم.
(با همین مشتم، یک خیارتر را خورد و خمیر می‌کنم.)
گفتگو ادامه پیدا می‌کند. پهلوان و یالانچی یک کشتی نمایشی و تفریحی می‌گیرند، که البته یالانچی پیروز می‌شود. پهلوان لنگرش را برمی‌دارد و آرام آرام بالای ریسمان می‌رود، یالانچی هم چوب کج‌ومعوجی به دست می‌گیرد و در زیر طناب به تقلید پهلوان راه می‌رود و از حاضران صلوات می‌طلبد و بر چشم بد لعنت می‌فرستد[540].

کشتی گیله‌مردی‌

سنت کشتی گرفتن و پهلوانی، در همه سرزمینهای حوزه فرهنگ ایرانی پیشینه‌ای کهن دارد و در هرجا با نام و شیوه‌ای خاص اجرا می‌شود. کشتی چوخه خراسانی، کشتی مازندرانی و کشتی گیله‌مردی از جمله انواع این کشتیها است. در کتاب فتوت‌نامه سلطانی، نوشته مولانا حسین واعظ کاشفی، از متون قرن نهم هجری آمده است: «اگر پرسند که کشتی چند نوع است، بگوی دو نوع: اول قبض، دویم اضطرار. اگر پرسند که هریک چگونه است، بگوی قبض کشتی گرفتن اهل خراسان و عراق است که آن را شهری‌وار گویند و اضطرار کشتی گیلان و شیروان و بعضی از آذربایجان است و آن را دیلم‌وار خوانند.» آنچه در این متن کشتی «اضطرار» یا «دیلم‌وار» نامیده شده، همان کشتی گیله‌مردی است که امروز در سرزمین گیلان معمول است و قدیمترین خبر آن را در کتاب «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم»، تألیف ابو عبد الله محمد بن احمد مقدسی در قرن چهارم هجری داریم: «... ایشان در آن دشت (گیلان) هفته‌بازارها دارند. برای هردیه یک روز نهاده‌اند و پس از پایان بازار زنان و مردان به جایگاه کشتی روند، داور در آنجا برنشسته، تنابی به
ص: 433
دست گرفته، هرکس پیروز شود، یک گره بر آن می‌بندد ...». همچنین در اواخر قرن نهم هجری، سید ظهیر الدین مرعشی در کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان چنین توضیح می‌دهد: «... و چنانچه رسم مردم دیلم است که جوانان روغن بر خود مالند و فراغت می‌جویند و طعامهای لذیذ می‌نوشند، از گوشت و روغن و عسل و مثل هذا، تا قوی گردند و زور زیاده شود تا چون با دیگری درآویزند و کشتی گیرند، مقاومت توانند کرد و آن را داشت می‌نامند ...». در تاریخ خانی تألیف علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهجی آمده است: «... میرزا علی و امیره اسحاق از مقام معلوم سوار گشته به جایگاه معروف خورمه لات ملاقات نمودند و از کثرت خلق در آن دشت مجمع البحور گشت ... و در آن محل بهشت- آئین که مجلس انس انعقاد یافت و بزم صحبت آرایش پذیرفت، ساعتی به تفرج کشتی‌گیران اوقات به مراد گذرانیدند ...»
از مطالبی که جسته‌وگریخته در متون مختلف آمده است و به رعایت اختصار برخی از آنها نقل گردید، چنین برمی‌آید که کشتی گیلان از دیرباز در شمار تفریحات و سرگرمیهای مردم و مورد استقبال خاص و عام بوده است.
نقل احسن التقاسیم، این خصلت مردمی کشتی گیله‌مردی را، تا هزار سال پیش مستند می‌سازد و باید توجه داشت که در آن تاریخ، رسم مذکور سنتی جاافتاده و ریشه‌دار بوده و به تحقیق سابقه‌ای فراتر از آن روزگار داشته است. متون مربوط به دوره‌های بعد نیز، از زمان صفویان تا عصر زند و قاجار و تا دوران معاصر، همه از تداوم این رسم پهلوانی در گیلان حکایت می‌کنند. در پژوهشی که به سال 1355 توسط دکتر خسرو خسروی، درباره جامعه روستائی ایران انجام گرفته در مورد بازارهای گیلان آمده است: «... کشتی یکی از مهمترین نمایشهائی است که در بازار صورت می‌گیرد. کشتی لازمه بازارهای روستائی است. اغلب در هر بازاری میدانی برای کشتی گرفتن دیده می‌شود، برای این کار سازمانی وجود دارد و رئیس این سازمان میداندار خوانده می‌شود. وی کشتی‌گیران روستائی را از پیش به بازار دعوت می‌کند تا با هم کشتی بگیرند.
قهرمان کشتی جایزه‌هائی اغلب غیرنقدی، از قبیل گاو، اسب، پارچه و غیره دریافت می‌کند. کشتی با ساز و نقاره آغاز می‌شود. برای تماشای کشتی جمعیت زیادی از روستائیان که کاری به دادوستد ندارند، به بازار می‌آیند ...».
تماشای مسابقات کشتی هنوز هم در شمار تفریحات عامه مردم و رسمهای سنتی و نمایشی گیلان است و در هفته‌بازارها و در مراسم عروسیهای سنتی که در روستاها و شهرهای کوچک برگزار می‌شود، تماشاگران بسیاری را به سوی خود می‌کشاند.
کشتی گیله‌مردی همانند سایر انواع کشتی مراتبی دارد و دارای فنون و قوانین خاص و آداب و رسمهائی است. تازه‌کاران را «نوچه» و به اصطلاح محلی «تنگوله» می‌نامند و کشتی‌گیران میدان‌دیده و کارآزموده را «پهلوان» خطاب می‌کنند و در هر محله و روستا نیز یکی از پهلوانان پیش‌کسوت، عنوان «سرپهلوان» دارد. این سلسله‌مراتب همان سازمانی است که در مطلب مذکور در بالا از آن یاد شده است و سرپهلوان همان است که در آن متن «میداندار» خوانده شد و «سرکشتی» نیز نامیده می‌شود. برگزاری کشتی روز و زمان خاص و معینی ندارد. معمولا کشتی‌گیران هر محل با نظر سرپهلوان، تصمیم به زورآزمائی می‌گیرند و در این صورت به شهرها و آبادیهای اطراف خبر می‌دهند و کشتی‌گیران آن نقاط را برای انجام مسابقه دعوت می‌کنند. در سالهای پیش اعلام خبر برگزاری مسابقات کشتی با فرستادن پیک به نقاط دورتر و جار زدن انجام می‌شد و امروزه به تناسب امکانات از شیوه‌های جدید مانند چاپ و توزیع آگهی نیز استفاده می‌شود.
میدان مصاف پهلوانان فضای وسیعی است که در کنار اغلب روستاها و شهرهای کوچک گیلان وجود دارد و «سبزه‌میدان» و «سیمبر» نیز نامیده می‌شود. (واژه سیمبر به معنی میدان کشتی و رسم ساز و نقاره زدن در ترانه گیلکی جمعه‌بازار جهانگیر سرتیپ‌پور آمده است.) این میدانها محل برگزاری انواع نمایشهای میدانی دیگر مانند ورزا جنگ و بندبازی نیز می‌باشد و در برخی نقاط بازارهای هفتگی نیز در کنار همین میدانها تشکیل می‌شود. در جشنها و مراسمی مانند علم واچینی کوهستان، کشتی در میدانگاهی کنار امامزاده روستا انجام می‌شود و در عروسیها حیاط و یا فضای جلوی خانه داماد محل مصاف کشتی‌گیران است. مسابقات کشتی چند روز طول می‌کشد و اگر در محل، بازار هفتگی داشته باشند، زمان مسابقه را طوری تنظیم می‌کنند که روز آخر آن با روزبازار همزمان شود. شروع کشتی در هرروز با صدای ساز و نقاره همراه است که در واقع اعلام شروع کار می‌باشد. روزهای اول، کشتی‌گیران تازه‌کار (تنگوله‌ها) به زورآزمائی می‌پردازند و پس از آن پهلوانان وارد میدان می‌شوند و آخرین روز به نبرد قوی‌ترین کشتی‌گیران اختصاص دارد.
مراسم آغاز مسابقات کشتی گیله‌مردی بسیار زیبا و دیدنی است. صدای ساز و نقاره همه اهالی محل را خبر می‌کند و جمعیت بسیاری دور میدان کشتی گرد می‌آیند. کشتی‌گیران هر محل در قسمتی از میدان در کنار هم قرار می‌گیرند. ابتدا پهلوانان میزبان برمی‌خیزند، دور میدان حرکت می‌کنند و در جلوی هر دسته از میهمانان بنابر رسم روی زانوی چپ خم شده و سر انگشتان دست راست را به خاک می‌سایند و می‌بوسند و بر پیشانی می‌نهند؛ با این کار نسبت به آنان ادای احترام می‌کنند و خوشامد می‌گویند و سپس به جای خود برمی‌گردند. پس از آن پهلوانان مهمان، دسته‌دسته همین کار را تکرار می‌کنند و به این ترتیب میدان کشتی افتتاح می‌شود و نبرد کشتی‌گیران آغاز می‌گردد.
مصاف کشتی‌گیران گیلان آغازی همانند نبرد رزم‌آوران میدانهای جنگ دارد. هرکدام با گونه‌ای رجزخوانی و ابراز قدرت کارشان را شروع می‌کنند.
رجزخوانی از جمله سنتهای کهن پهلوانی و نمایشی ایران است. نبرد پهلوانان در شاهنامه، همه با رجزخوانی آغاز می‌شود. در تعزیه‌ها مقابله دو طرف همیشه همراه با رجزخوانی است، حتی در بندبازی معمول در گیلان نیز یالانچی- پهلوان با تقلید رجزخوانی مردم را می‌خنداند و صحنه بازی را گرم می‌کند.
رجزخوانی در کشتی گیله‌مردی در قالب حرکات انجام می‌شود، هر کشتی‌گیر با چرخش و جست‌وخیز و حرکاتی که چالاکی و نیرومندی او را می‌نمایاند و در اصطلاح کشتی‌گیران «فزّومما» یا «فوزوما» نامیده می‌شود، در مقابل حریف ابراز قدرت می‌کند. معمولا کشتی‌گیر از جا برمی‌خیزد، در میدان قدم می‌زند و با قرار گرفتن در مقابل کشتی‌گیران دیگر و بر هم کوفتن دو کف دست هماورد می‌طلبد، و هرکس که در خود توان مقابله با او را ببیند، از جا برمی‌خیزد و
ص: 434
عکس 6- آغاز نبرد پهلوانان در کشتی گیله‌مردی آدابی خاص دارد. عکس صحنه‌ای از آغاز این نبرد است.
متقابلا دو کف دست را بر هم می‌کوبد و به این ترتیب آمادگی خود را برای زورآزمائی اعلام می‌دارد. دو هماورد قبل از شروع به کشتی در مقابل یکدیگر قدم می‌زنند، چرخ می‌زنند، جست‌وخیز می‌کنند، سینه و بازو می‌گیرند، سپس در مقابل هم می‌ایستند؛ صداهائی نامفهوم از حنجره بیرون می‌آورند و سرانجام کشتی را آغاز می‌کنند. کشتی‌گیران در انتخاب طرف مقابل خود و نیز در رد و قبول دعوت به نبرد آزاد هستند. وزن کشتی‌گیران نیز آنگونه که امروز در ورزش کشتی میزان مقابله قهرمانان است، در کشتی گیله‌مردی مورد توجه نیست. همچنین مبارزه دو کشتی‌گیر مدت و زمان محدودی ندارد و اگر زیاد طول بکشد، یک نفر از کشتی‌گیران بزرگتر میانجی می‌شود و آنها را از هم جدا می‌کند تا پس از مدتی استراحت دوباره به کشتی بپردازند. دو حریف قبل از آن که گلاویز شوند با مشت و ضربه زدن با پشت دست مقابله می‌کنند و در این مورد هیچ محدودیتی ندارند و در صورتی که به یکی از دو حریف صدمه‌ای وارد شود، دیگری مسئول نیست و خلافی برایش محسوب نمی‌شود. پایان کشتی وقتی است که یکی از دو طرف جز کف پا نقطه دیگری از بدنش با زمین تماس پیدا کند و در این صورت شکست خورده است. پهلوان پیروز با جست‌وخیز میدان را طی می‌کند و گاهی در میان جمعیت دوران می‌زند و پول جمع می‌کند و معمولا دوباره به میدان می‌آید و حریف می‌طلبد. در هر روز مسابقه، کسی که بر همه پیروز شده باشد پهلوان آن‌روز می‌شود و در آخرین روز مسابقه قوی‌ترین پهلوانان وارد میدان می‌شوند. نقل مطلب توصیفی زیر درباره کشتی گیله‌مردی از مقاله «طب سوزنی و سنت سوزن‌زنی در ایران» به قلم محمود چمنی (مجله هنر و مردم، شماره 131)، برای ارائه نمونه‌ای از آنچه که توضیح داده شد، خالی از لطف و فایده نمی‌نماید: «... مجالس عروسی دهات گیلان تابع تشریفات خاصی است که کشتی و بندبازی جزو آن است.
کشتی سنتی گیلان روشی دارد که با کشتی آزاد و فرنگی فرق می‌کند. در کشتی ناحیه گیلان نه‌تنها مهره پشت بلکه فقط اگر نوک انگشت پهلوان به زمین تماس پیدا کند باخته محسوب است. بدین‌سبب این کشتی بسیار جالب و در عین حال خطرناک است. در کشتی سنتی گیلان که بی‌شباهت به کشتیهای ممالک خاور دور نیست، قبل از آن‌که پهلوانان به‌هم گلاویز شوند، مشت و پشت دست به سر و صورت یکدیگر حواله می‌کنند و چه بسا که بینی یکدیگر را خورد می‌کنند، یا دندان را از جا می‌کنند و در پاره‌ای از کشتیها دیده شده است که پهلوانی به زمین نقش می‌بندد. نگارنده در مجلس عروسی معتبری حضور داشتم، که پهلوانان نامی از نقاط مختلف شمال در آن دعوت داشتند. پس از چند کشتی جالب نوبت به دو غول نامی، یکی از شفت به نام بابائی و دیگری از تالش به نام اصلان رسید. این دو نفر دو نوبت دیگر نیز با یکدیگر روبرو بودند
ص: 435
عکس 7- کشتی‌گیر پیروز به هنگام دوران زدن جلوی بزرگتران مجلس جست می‌زند بالا می‌پرد و انعام می‌گیرد.
که هربار یکی برنده شده بود و این مجلس عنوان پهلوانی یکی را تثبیت می‌کرد. دو پهلوان با تشریفات خاصی که مخصوص کشتی گیلان است وارد میدان شدند و پس از انجام فزوممّا ... با هم به کشتی پرداختند. پس از ردوبدل کردن چند مشت یکی با مشت طرف مقابل که به صورتش حواله شده بود، چنان نقش زمین شد که همه گفتند مرده است. مجلس به‌هم خورد و مردم دور پیکر نیمه‌جان او جمع شدند ...».
جامه مخصوص کشتی گیله‌مردی شلواری پارچه‌ای و تنگ و چسبان است که «لاسپاره» نامیده می‌شود و نقشهای مختلف روی آن قلاب‌دوزی شده است.
پوشیدن لاسپاره اجباری نیست و گاهی کشتی‌گیران با شلوار معمولی نیز وارد میدان نبرد می‌شوند.
جایزه کشتی‌گیران «برم» است و آن عبارت است از اجناسی از قبیل پارچه، آینه، کیف پول، دستکش، جوراب، پیراهن و مانند اینها و تعدادی سیب و نارنج که به چوب بلند چندشاخه‌ای می‌آویزند و آن را در گوشه‌ای از میدان نصب می‌کنند. در مسابقات کشتی کسی که به مقام پهلوانی می‌رسد، پس از مغلوب کردن آخرین حریف، برم را از دست شخص بزرگتر حاضر در میدان می‌گیرد. در عروسیها تعداد بیشتری برم تهیه می‌کنند که به ترتیب به نفرات بعدی تعلق می‌گیرد. سابقا علاوه بر برم و پول حاصل از دوران زدن، انعامهائی از قبیل حواله اجناس و خواروبار و برنج و یا گاو و گوسفند و غیره از طرف ارباب و کدخدا و مباشر به پهلوان داده می‌شد. برخی مالکان و افراد وابسته به آنها به این ترتیب سعی داشتند این نمایشها و مراسم مردمی را، وسیله‌ای برای کسب اعتبار و نهایتا سلطه اجتماعی خود نموده از گروه کشتی‌گیران به صورت عاملی برای نفوذ در میان مردم و روستائیان استفاده کنند. در سایر نمایشهای میدانی و مردمی و مراسم سنتی نیز اقشار حاکم بر جامعه شهری و روستائی، همین هدف را مورد توجه داشتند. با تغییر نظام اجتماعی و از بین رفتن سلطه مالکان که مراتب بالای هرم قدرت را در اختیار داشتند و با تحولاتی که در سطوح مختلف جوامع شهری و روستائی رخ داد، میدانهای بازی و ورزش و نمایشهای مردمی نیز در حوزه نفوذ گروههای دیگری قرار گرفت. اما زمان برگزاری مسابقات کشتی، هنوز هم عمدتا تابع زندگی روستائی و متناسب با زمان کم‌کاری زارعان و پایان برداشت محصول است.
این نکته نیز گفتنی است که به‌طور کلی در فرهنگ سنتی گیلان، کار و زندگی، بازی و تفریح، رسم و آئین و سایر عناصر فرهنگی با یکدیگر آمیختگی بسیار و ارتباطی تنگاتنگ و چشمگیر دارند و انواع نمایشهای میدانی و مردمی نیز دارای همین ویژگی هستند.
ص: 436

ورزا جنگ‌

اشاره

جنگ انداختن و به بازی گرفتن بعضی از حیوانات و به نمایش گذاشتن جنگ و بازی آنها به شیوه‌های گوناگون، در اغلب نقاط ایران معمول بوده است و هنوز هم کم‌وبیش رواج دارد. از اینگونه است جنگ انداختن ورزا، قوچ، خروس و غیره ... و نیز آموزش دادن و به بازی گرفتن حیواناتی نظیر خرس و میمون به منظور نمایش.
چنان‌که از توصیفها و اشارات منقول در برخی از متون فارسی و غیرفارسی برمی‌آید، این نمایشها و بازیها در گذشته نسبتا دورتر نیز رواج داشته است و پیشینه آن حتی به قبل از دوره اسلامی می‌رسد و در همه متون از آنها به عنوان بازی و نمایش یاد شده است، شاید به این لحاظ که حیوانات به بازی گرفته می‌شوند و جنگ و بازی آنها به معرض تماشا گذاشته می‌شود و به عبارت دیگر به نمایش درمی‌آید. در بند 62 از متن پهلوی «خسرو قبادان وریدکی»، مربوط به اواسط دوره ساسانی، از ماربازی و میمون‌بازی به صراحت یاد شده است.
به‌طور کلی نمایشهای مردمی یا نمایشهای عامیانه نسبت به نمایش به مفهوم و معنای دقیق آن، طیف وسیعی را دربر می‌گیرد و همه پدیده‌های موجود در فرهنگ مردم یا فرهنگ عامه، که به لحاظی جنبه نمایشی دارند، در شمار نمایشهای مردمی به حساب می‌آیند و در همه موارد، نمایش، کلمه بازی را همراه و مترادف خود دارد.
استفاده از حیوانات برای کارهای نمایشی، در مناطق فرهنگی مختلف ایران، سه صورت متمایز دارد:
1- جنگ انداختن حیوانات. مانند گاو جنگی، قوچ جنگی، خروس جنگی و نظائر آنها.
2- دواندن حیواناتی از قبیل اسب، گرگ، سگ و غیره ....
3- نشان دادن حرکات تقلیدی و رفتارهائی که به حیوانات آموخته می‌شود، مانند خرس‌بازی، میمون‌بازی و امثال آنها.
اینک به شرح و توصیف یکی از معروفترین نمایشها و بازیهای مردمی گیلان یعنی جنگ انداختن گاوها می‌پردازیم که گیلانیها به آن ورزا جنگ یا ورزوجنگ می‌گویند.
این بازی یا نمایش از دیرباز در گیلان و سایر مناطق ایران معمول بوده و عبارت است از به جنگ انداختن گاوهای نری که به این منظور تربیت شده‌اند. بنا به تحقیقاتی که نگارنده در منطقه کرمان داشته است در روستاهای اطراف شهر کرمان و نیز در روستای «نگار» در راه بردسیر و دهکده‌های مجاور آن گاو جنگی معمول بوده است. این بازی یا نمایش طی سالهای گذشته در منطقه بختیاری نیز اجرا می‌شد. پیترو دلاواله که در دوره صفویان به ایران سفر کرده در سفرنامه خود تماشای گاو جنگی را از تفریحات شاه عباس ذکر کرده است. در کتاب زندگی شاه عباس اول نوشته نصر الله فلسفی از گاوبازی مفصلی یاد شده است که در سال 1027 هجری قمری حاکم کاشان برای یکی از سفیران اروپایی عازم پایتخت ترتیب داده بود. تاورنیه جهانگرد فرانسوی نیز که در همان دوره از ایران دیدن کرده است در سفرنامه خود به تفصیل از گاو جنگی در شهر قم یاد می‌کند. وی شخصا جنگ گاوها را در این شهر تماشا کرده است. از حدود یک قرن پیش اغلب کسانی که درباره گیلان کتاب نوشته‌اند، به ورزا جنگ نیز اشاره‌ای دارند. از جمله اسناد معتبری که از رسم جنگ انداختن گاوان جنگی در گیلان حکایت می‌کند، سنگی است که بر سر در مسجد جامع لاهیجان نصب شده و فرمان شاه سلطان حسین صفوی درباره منع پاره‌ای امور از جمله تربیت گاوان جنگی بر آن کنده شده است. شاه سلطان حسین طی فرمان مزبور در شوال 1106 قمری به وزیر گیلان بیه‌پیش دستور می‌دهد که اهالی را از ارتکاب اعمال خلاف بازدارد که پیرامون اعمال شنیع نگردند و بدکاران را در حضور اهالی شرع شریف و کلانتران و ریش- سفیدان محلات توبه داده مرتکبین محرمات مزبور را تنبیه و تأدیب نماید به طوری‌که موجب عبرت دیگران گردد. همچنین اهالی و اوباش را از کبوترپرانی، گرگ‌دوانی و نگهداشتن گاو و قوچ و سایر حیوانات به منظور جنگ و پرخاش، که باعث خصومت و عناد و موجب انواع شورش و فساد است، ممنوع سازد.
بر اساس این سند که به حدود سه قرن پیش مربوط می‌شود، در آن زمان ورزا جنگ، بازی جاافتاده‌ای بوده و با مسائل مختلف جامعه آمیختگی داشته است. از اسناد دیگر چنین برمی‌آید که مدتی پس از آن ممنوعیت باز هم ورزا- جنگ در گیلان رواج پیدا کرده است. چنان‌که در سفرنامه مظفر الدین شاه آمده که وی به سال 1320 هجری قمری وقتی از راه بندر انزلی عازم اروپا بوده، در باغ محتشم رشت ورزاجنگ را تماشا کرده است. ابراهیم فخرائی در کتاب گیلان در گذرگاه زمان می‌نویسد: «... در یکی از سفرهای مظفر الدین شاه به فرنگ، این نمایش (ورزاجنگ) در باغ محتشم رشت داده شد، که شاه از روی کراهت به این نمایش نگریست و خوشش نیامد و عاملین نمایش را مورد ایراد قرار داده تجدیدش را ممنوع ساخت.» پس از آن نیز این بازی دوباره رایج شد و به‌طوری‌که از گفته‌های مطلعان و سالخوردگان محلی برمی‌آید، تا دهه 1330 همچنان در گیلان معمول بود و باز هم پس از مدتی ممنوعیت در دهه 1340 رواج یافت و تا اواخر دهه 1350 ادامه پیدا کرد.

ورزاداران و دست‌اندرکاران ورزاجنگ‌

ورزاداران معمولا از مالکان و متنفذان محلی و از خرده‌مالکان و روستائیان مرفه بودند. زیرا نگهداری ورزای جنگی مستلزم مراقبتهای ویژه و مخارج زیاد بود و در کار کشاورزی هم مورد استفاده‌ای نداشت. بنابراین کشاورزان و افراد معمولی، توانائی نگهداری آن را نداشتند.
به این لحاظ ورزاداری از نشانه‌های تمایز طبقاتی و معرف ثروت و تمکن دارندگان آن بود و موجب افزایش اقتدار و تفوق اجتماعی آنها می‌شد. اربابان و مالکان عمده برای نگهداری ورزای جنگی خود از اشخاص مطلع استفاده می‌کردند و آن اشخاص نیز به نوبه خود از این جهت که وابسته ارباب و شخص متنفذی هستند و به لحاظ این‌که کار پرخطر و در نتیجه بااهمیت نگهداری ورزا به آنها سپرده شده است، در میان مردم کسب قدرت می‌کردند.
مسائل مربوط به گاو جنگی در سایر نقاط ایران نیز تقریبا شبیه گیلان بود.
گاهی اختلافات اربابان توسط همین عوامل، یعنی کسانی که برای آنها ورزا نگهداری می‌کردند، در جریان برگزاری مسابقات و نمایشهای ورزاجنگ رخ[541]

کتاب گیلان ؛ ج‌3 ؛ ص437
ص: 437
عکس 8- صاحب ورزای جنگی برنده، در میان جمعیت دوران می‌زند و پول جمع می‌کند
می‌نمود و کار به نزاع و زدوخورد و گاهی قتل و خونریزی می‌انجامید؛ و فرمان شاه سلطان حسین بر سنگ‌نبشته مسجد جامع لاهیجان که احتمالا در سایر مساجد جامع گیلان نیز وجود داشته است مؤید همین امر می‌باشد.
به‌طور کلی در نظام ارباب‌رعیتی، خرده‌مالکان، کدخدایان و همه کسانی که زیر چتر حمایت مالکان بودند و خود در جریان تولید روستایی نقش فعال نداشتند، با پشتوانه اجتماعی اتکاء به ارباب از قدرت و نفوذ و در نتیجه منزلت اجتماعی بالاتری برخوردار بودند و بالطبع می‌کوشیدند از همه عوامل و امکانات دیگر، در حفظ این پایگاه اجتماعی استفاده کنند. شرکت و همکاری آنها در انجام برخی مراسم سنتی، از وسائلی بود که می‌توانست این منظور را تأمین کند. ورزاجنگ در همین راستا در خدمت گروههای اجتماعی مزبور قرار داشت. علاوه بر آن، ورزاجنگ نمایشی بود خشن، پرابهت و مرعوب- کننده و این خصوصیات به جای خود موجب کسب شهرت و افزایش قدرت دست‌اندرکاران آن در میان مردم می‌شد.
از آغاز سالهای دهه 1340 که به تدریج نظام تولید مبتنی بر سرمایه‌داری، در اغلب نقاط ایران و از جمله در گیلان جایگزین نظام ارباب‌رعیتی شد، گروههای اجتماعی تازه‌ای هم با تکیه بر همان مسائل یادشده به ورزاداری پرداختند و میداندار این کار شدند. اعتبار آنان دیگر مربوط به خرده‌مالک- بودن یا داشتن سمت کدخدائی و وابستگی به ارباب نبود.

ورزای جنگی یا «کل ورزا»

در گیلان برای شخم زدن زمین و سایر کارهای کشاورزی همیشه از گاو نر اخته کرده استفاده می‌شد و ورزای جنگی یا «کل ورزا» تنها برای جنگ انداختن و جفت‌گیری مورد استفاده قرار می‌گرفت. برای این منظور قوی‌ترین گوساله‌ها را انتخاب می‌کردند و از همان ابتدا آن را برای جنگیدن پرورش
ص: 438
می‌دادند. خوراک ورزا غیر از علوفه، کدو و گونه‌ای میوه جنگلی به نام «پیله» بود که معمولا به آن نمک هم می‌افزودند. گوساله‌ای که برای جنگ انداختن تربیت می‌گردید جدا از گاوها و گوساله‌های دیگر و در محوطه‌ای محصور نگهداری می‌شد و به‌طور دائم تحت مراقبت قرار داشت. گاهی برای تمرین و آموزش آن را با گاوهای دیگر به جنگ می‌انداختند. قیمت گاو جنگی خیلی بیشتر از گاو کار بود و گاه به دو تا سه برابر آن می‌رسید. هربار که یک گاو جنگی ورزاهای دیگر را شکست می‌داد ارزش بیشتری می‌یافت؛ به عبارت دیگر بهای یک گاو جنگی به تعداد پیروزیهائی که در جنگ با گاوهای دیگر کسب کرده بود بستگی داشت.

گستره جغرافیائی و تقویم زمانی و شیوه برگزاری‌

ورزاجنگ بیشتر در قسمت جلگه‌ای گیلان و در حد فاصل رودسر تا بندر انزلی معمول بود و در حدود لشت‌نشا و خمام و کوچصفهان رواج بیشتری داشت. محل مبارزه ورزاها میدانگاههای وسیع اطراف روستا و زمینهای درو شده بود، که گاهی با طناب و سیم و چیزهای دیگر محصور می‌گردید تا در صورت فرار گاو خطری متوجه تماشاگران نگردد.
از آنجا که هم دست‌اندرکاران و هم تماشاگران این نمایش، در گذشته دورتر از روستائیان بودند، باید زمان برگزاری آن با تقویم فعالیتهای کشاورزی و روستائی هماهنگی می‌داشت. ازاین‌رو، بیشتر پس از برداشت محصول برنج، از اواخر شهریورماه تا اواسط پائیز و به ندرت در فاصله آخرین وجین شالی (موسوم به دوباره) تا آغاز درو یعنی دو ماه اول تابستان انجام می‌شد. از سالهای اواخر دهه 1340 با افزایش مسافران تابستانی سواحل دریای خزر، علاقمندان جدیدی برای تماشای ورزاجنگ و برخی از نمایشهای سنتی و میدانی مانند بندبازی و غیره پیدا شد. ورزاداران هم که دیگر چندان وابستگی روستائی نداشتند، به تناسب شرائط جدید، بیشتر در تابستان میدان جنگ ورزاها را ترتیب می‌دادند و برای تماشای آن بلیط هم می‌فروختند و گاهی کشتی گیله‌مردی را نیز با آن همراه می‌نمودند. ورزاجنگ تا قبل از این دوران در عروسیهای مربوط به اربابان و خانواده‌های ثروتمند و نیز در پاره‌ای موارد خاص برگزار می‌شد و چنان‌که گفته شد به مناسبت حضور مظفر الدین شاه، در باغ محتشم رشت انجام گردید. در برخی عروسیهای روستائی نیز گاهی گاو- جنگی مختصری ترتیب می‌دادند. به‌طور کلی داشتن برنامه ورزاجنگ، نشانه اعتبار و اهمیت عروسی و صاحب مجلس بود و هرچه تعداد ورزاهائی که در نمایش شرکت داده می‌شدند بیشتر بود، آن نمایش و مجلسی که ورزاجنگ به مناسبت آن ترتیب داده شده بود، دارای اهمیت و اعتبار زیادتری بود.
ورزاجنگ در ماههای محرم، صفر، رمضان و نیز در روزهای سوگواری مذهبی برگزار نمی‌گردید. به این ترتیب زمان برگزاری این بازی مانند اغلب نمایشهای سنتی و میدانی، تابع دو عامل عمده بود و به عبارت دیگر توسط دو عامل عمده محدود می‌شد. یکی کار و فعالیت کشاورزی و دیگری روزها و ماههای سوگواری و عبادت.
«حاجی گل‌نیکخواه» پیرمرد اهل بالاکفشه لشت‌نشا نقل می‌کرد که در زمان گذشته برای ورزاجنگ کدخدا یا بزرگ محل قاصدی به روستاهای اطراف روانه می‌کرد و از ورزادارها دعوت می‌نمود تا در روزی که معلوم شده بود با ورزای خود در محل حاضر شوند. ورزادارهای دوردست اغلب شبانه ورزا را می‌آوردند تا هم خسته نشود و هم چشم‌زخم نخورد. از صبح روز ورزاجنگ در محل میدان ساز و نقاره می‌زدند تا مردم باخبر شوند و برای تماشا حضور یابند. در میدان ورزاجنگ معمولا اول گاوهائی را که تازه پا به میدان گذاشته بودند به جنگ می‌انداختند و ورزاهای جنگ‌دیده و کارآزموده را در مراحل بعدی وارد میدان می‌کردند. به خصوص دو ورزائی را که از همه بزرگتر و قوی‌تر بودند برای مرحله آخر نگه می‌داشتند. به شاخ و پیشانی ورزائی که به میدان می‌رفت نظر قربانی و آینه می‌بستند و کوهانش را با یراقهای زری و زردوزی‌شده می‌آراستند و گاهی شاخهایش را هم تیز می‌کردند و روغن می‌مالیدند. برای ورزائی که پیروز می‌شد جایزه تعیین می‌گردید و علاوه بر آن صاحب ورزا در میان جمعیت دوران می‌زد و پول جمع می‌کرد و به خصوص جلوی بزرگترهای مجلس جستی زده، به هوا می‌پرید و انعام می‌گرفت. دوران زدن ممکن بود فقط برای گاوهای قوی‌تر که در آخر کار به میدان می‌آمدند و پیروز می‌شدند انجام شود و برای قوی‌ترین گاوی که در پایان کار پیروز می‌شد، گاهی برگزارکننده مجلس دوران می‌زد. مرد سالخورده‌ای از معتمدین خمام نقل می‌کرد که سابقا در بعضی از ورزاجنگها صاحب گاو برنده و بازنده با دو چوب کوتاه با هم چوب‌بازی می‌کردند. شاید این بازی نشانه‌ای از دوام دوستی و وسیله‌ای برای پیشگیری از خصومتهای احتمالی بوده است.

سببها و انگیزه‌های پیدایش ورزاجنگ‌

در همه متون و نوشته‌های مربوط به ورزاجنگ و گاو جنگی و بازیهای نظیر آن تنها به توصیف بازیها پرداخته و علل و انگیزه‌های پیدایش آنها مورد بررسی قرار نگرفته است. به نظر می‌رسد که این بازیها در اصل رابطه‌ای جدی‌تر از حد بازی و سرگرمی با زندگی مردم داشته‌اند. برای پی بردن به این رابطه لازم است عناصر موجود در خود بازیها و نیز محیط اجتماعی آنها مورد مطالعه قرار گیرد.
بیشترین حیواناتی که برای جنگ انداختن مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارتند از: گاو نر، قوچ و خروس. در این حیوانات دو نکته قابل توجه است:
1- حیواناتی را که به جنگ می‌اندازند از جنس نر هستند.
2- حیواناتی را که به جنگ می‌اندازند اهلی هستند و در کار مورد استفاده قرار نمی‌گیرند یا بخشی از خوراک انسان از طریق آنها تأمین می‌شود.
به این ترتیب شاید یکی از علل پیدایش چنین بازیهائی، تجربه ابتدائی حاصل از مشاهده جنگ و جدال حیوانات نر برای تصاحب ماده در زمان جفت‌گیری بوده باشد. بنابراین حیوانات نر را به جنگ می‌انداخته‌اند تا از آن میان قوی‌ترین و سالم‌ترین انتخاب شود و برای جفت‌گیری و تولیدمثل مورد استفاده قرار گیرد. چنان‌که هنوز هم در گیلان ورزاهای جنگی را هرگز به کار کشاورزی نمی‌گیرند و در جنگ و جفت‌گیری از آنها استفاده می‌کنند. از طرف دیگر در پیدایش چنین بازیهائی برتری‌جوئی و قدرت‌طلبی آدمی را نیز
ص: 439
مؤثر می‌بینیم. چنان‌که صاحبان حیوانات جنگی وقتی حیوان مربوط به آنها وارد معرکه نبرد می‌شود با تمام وجود پیروزی حیوان را پیروزی خودشان احساس می‌کنند و به عبارت دیگر پیروزی حیوان را نشان نمادین پیروزی خود می‌شمارند و در واقع صاحب حیوان جنگی از طریق پیروزی آن حیوان قدرت خود را به جامعه و اطرافیانش القاء می‌کند و آن را واسطه‌ای برای سلطه خود بر جامعه خود قرار می‌دهد.

گاهشماری‌

اشاره

نگهداری حساب زمان و تقسیم‌بندی سال و انطباق آن با نیازها و شرایط هر زمان و مکان، از جمله پیچیده‌ترین مسائل فرهنگی است، که توجه دقیق به آن گره‌گشای بسیاری از پیچیدگیها است. در این بررسی طبقه‌بندی آئینها و مراسم سنتی تا حد زیادی به گاهشماری مربوط می‌شود و از اینرو توضیح اجمالی در این مورد را ضروری می‌نماید. در ایران گاهشماری و محاسبه گردش زمان و تعیین سال، ماه و تقسیم‌بندیهای مختلف آن هم در طول زمان و هم در گستره سرزمین گونه‌های متفاوت داشته، که نشانه‌هائی از هر کدام در فرهنگهای مناطق مختلف کشور باقی مانده است[542].
در گیلان امروزه سه گونه متفاوت گاهشماری معمول است.
1- سال قمری، که شامل 12 ماه 30 روزه است و حساب آن را با تغییرات ماه نگهمیدارند. سال قمری با ماه محرم آغاز و با ماه ذیحجّه پایان می‌پذیرد.
برگزاری آئینها و مراسم مذهبی اسلامی با این تقویم انطباق دارد.
2- سال خورشیدی. شامل دوازده ماه از فروردین تا اسفندماه مطابق تقویم رسمی کشور.
سال خورشیدی یا شمسی به حساب تغییرات خورشید تنظیم شده است و از 365 روز تشکیل می‌شود.
3- گاهشماری محلی که به تفاوت منطقه به گاهشماری دیلمی، گالشی، و در مازندران به گاهشماری طبری موسوم است. در این گاهشماری سال شامل 12 ماه 30 روزه و 5 روز «پنجک» است. نام این ماهها در مناطق مختلف گیلان تفاوتهائی دارد. اما ترتیب آنها در هرجا که این تقویم رواج دارد تقریبا همانند است[543].
جدول ضمیمه که از کتاب «سرزمین و مردم گیل و دیلم» نقل شده است. تفاوت این ماهها را در 3 منطقه اشکور، جنت رودبار و سه هزار نشان می‌دهد.
این گاهشماری نیز مانند گاهشماری رسمی کشور بر مبنای گردش خورشید قرار دارد و بنابراین آئینها و مراسمی که به روزهای این تقویم بستگی دارد، در طبقه‌بندی داده شده، جزو مراسم سال خورشیدی به حساب آمده است.

طبقه‌بندی آئینها و مراسم سنتی‌

اشاره

در این بررسی، آئینها و مراسم سنتی به ترتیب زیر طبقه‌بندی شده‌اند،
1- آئینها و مراسمی که در طول زندگی یک فرد انسان انجام می‌شود و محور انجام آن فرد انسانی است.
2- آئینها و مراسمی که در گردش یک سال قمری برگزار می‌شود و برگزاری آنها به یک روز مشخص و یا روزهای مشخصی از آن سال بستگی دارد.
3- آئینها و مراسمی که در گردش یک سال خورشیدی برگزار می‌شود و برگزاری آنها به یک روز و یا روزهای مشخصی از آن سال بستگی دارد.
4- آئینها و مراسمی که در رابطه با فعالیتهای تولیدی و معیشتی انجام می‌شود، اگرچه برگزاری آنها در محدوده معینی از یک سال خورشیدی می‌باشد.

آئینها و مراسمی که در طول زندگی یک فرد انسانی انجام می‌شود

اشاره

در این قسمت آئینها و مراسمی مورد بررسی قرار می‌گیرد که به مقاطع مختلف زندگی فرد انسانی، از تولد تا مرگ مربوط می‌شود، و محور انجام آنها فرد انسانی است، اگرچه برگزاری مراسم مزبور عموما به جمع کشیده می‌شود.
در گیلان تولد، دندان درآوردن، ختنه‌سوران و مرگ دارای رسمها و آداب معینی است؛ در سایر مناطق کشور مراسم دیگری نیز وجود دارد که در دوره‌های مختلف زندگی افراد انجام می‌شود مانند «آق‌قویون» در میان ترکمنها. آق‌قویون جشن‌گونه‌ای است که به مناسبت 63 ساله شدن مردان ترکمن یعنی رسیدن سنین عمر آنها به عمر حضرت محمد (ص) برای آنها برگزار می‌کنند. جشنهای سالروز تولد هم که پدیده فرهنگی جدیدی در سرزمین ما می‌باشد، در همین طبقه‌بندی قرار می‌گیرد.
ص: 440

فرزندخواهی و آداب و رسمهای تولد

به سبب نقش فعال بچه‌ها در خانواده‌های سنتی و به‌ویژه روستائی، و به لحاظ اهمیت تداوم نسل، باروری و فرزندآوری، از جایگاه خاصی برخوردار است. چندانکه نازائی برای زن عیب بزرگی به‌شمار می‌آید و اغلب جدائی و فرو ریختن بنیان خانواده را در پی دارد. ازاین‌رو زنان برای بارور شدن به تمهیدات گوناگونی می‌پردازند، که مبتنی بر تجربیات پیشینیان است و معمولا پیرزنان و ماماهای محل، کارآشنای آن هستند. همچنین بقعه‌ها و مکانهای نظرکرده نقطه‌های امید زنان حاجتمندی هستند که خواهان فرزند می‌باشند.
برای بقعه‌ها شمع و قربانی نذر می‌کنند، به آنها دخیل می‌بندند و از آنها حاجت می‌طلبند، یا نذر می‌کنند که فرزندشان را به زیارت امام رضا ببرند و بخصوص اگر پسر باشد او را غلام یکی از امامان می‌کنند و نامش را بر حسب نذرشان، غلامعلی، غلامحسین، غلامرضا و مانند آن می‌گذارند. در مواردی گوش بچه را هم سوراخ می‌کنند و به نشانه غلامی حلقه‌ای از گوشش می‌آویزند. بسیاری از درختان نظرکرده در گوشه‌وکنار گیلان پارچه‌های دخیل زنان حاجتمند را بر شاخه‌های خود دارند، از جمله در روستای اصطلخ‌جان در دره سپیدرود رسم است که زنان «آلالو» یا گهواره‌ای کوچک از شاخه‌های نازک درخت نظر کرده‌ای که در کنار رودخانه است، درست می‌کنند، آن را به درخت می‌آویزند، تکه چوب کوچکی هم به نشانه نوزاد در آن قرار می‌دهند و به این امید دل می‌بندند که آلالوی کوچکی که به درخت آویخته‌اند، جنبش گهواره‌ای و بانگ نوزادی را در خانه‌شان در پی داشته باشد.
علاوه بر فرزندخواهی، پسر داشتن نیز به لحاظ پایگاه بااهمیت مرد در جامعه، برای همه آرزوئی است که به صورتهای مختلف در آداب و مراسم عروسی و در باورها و اعتقادات مربوط به دوران بارداری و زمان تولد نوزاد، به چشم می‌خورد. سرخ‌روئی، زرنگی و چابکی و همه نیکوئیهای زن باردار را نشانه این می‌دانند که فرزند پسر به دنیا خواهد آورد. در سالهای پیش که عروس را با اسب به خانه داماد می‌بردند وقتی موکب عروس به خانه داماد می‌رسید، قبل از آنکه پیاده شود، یک پسربچه جلوی اسب سوار می‌کردند. این رسم که در منطقه هشتپر و از جمله در روستای «نومندان» معمول بود، با تفاوتهائی در سایر نقاط گیلان هم وجود داشت و در یکی از مراحل مراسم عروسی پسربچه کوچکی را به نیت پسردار شدن عروس در کنار او می‌نشاندند. همچنین رسم است که برای پسردار شدن نذر می‌کنند به فرزند خود در روزهای محرم لباس سیاه پوشانده به سقائی وادارند و یا چنانکه گفته شد او را غلام یکی از امامان بنامند و بسیار موارد دیگر ... در هر صورت تولد نوزاد در همه جای گیلان و در میان قشرها و گروههای مختلف، به تناسب امکانات و بر حسب رسم هر محل با آداب و تشریفاتی همراه است. به دیدن می‌آیند، هدیه می‌آورند و به هر ترتیب قدم نورسیده را مبارک‌باد می‌گویند؛ در واقع تولد و حضور یک انسان دیگر را در جمع خود گرامی می‌دارند. ششمین و دهمین شب تولد نوزاد معمولا با جشن و سرور برگزار می‌شود. شب شش شب نامگذاری است و اگر نوزاد فرزند یا پسر اول باشد، مجلس با تفصیل بیشتری برگزار می‌شود. در دهمین شب تولد نیز نوزاد و مادرش را به حمام می‌برند و از آن شب او را در گهواره می‌خوابانند.

گازفورشان (دندون فروشون، گازویشون)

برای دندان درآوردن بچه در همه جای گیلان به تناسب بضاعت مالی خانواده مجلس میهمانی برقرار می‌کنند. این رسم علاوه بر گیلان تقریبا در تمام نقاط ایران معمول است. برای این میهمانی دانه‌هائی مانند گندم، برنج، نخود، لوبیا، عدس و غیره یعنی موادّ اصلی غذای مردم را می‌پزند و با آنها از میهمانان پذیرائی می‌کنند؛ مقداری نیز برای همسایگان می‌فرستند. جشن و میهمانی دندان درآوردن بچه در حوزه تالش به نامهای «گازویشون» و «گازفروشون» و در شرق گیلان به نام «دندون فروشون» موسوم است. مفهوم آن در هر سه ترکیب نثار کردن و فروپاشیدن دانه، به خاطر دندان درآوردن می‌باشد، و به نظر می‌رسد بن‌مایه آن‌گونه‌ای شکرانه و نثار فدیه باشد به مناسبت این‌که آن طفل توان غذا خوردن و تأمین نیروی جسمانی خود را به دست آورده است.
در ماسال و شاندرمن و روستاها و آبادیهای آن منطقه برای «گازویشون» برنج و نخود را برشته می‌کنند و بچه را در میان میهمانان وسط حیاط یا اتاق روی سفره‌ای می‌نشانند و دانه‌های برشته را با نقل و کشمش و گردو و نظایر آنها در یک سینی یا طبق مخلوط می‌کنند و روی سرش می‌ریزند. خانواده‌های کم‌بضاعت در حیاط خانه مقداری برنج روی سر بچه می‌ریزند تا مرغ و خروسها بخورند. در دیلمان و روستاها و آبادیهای واقع در کوهستانهای شرق گیلان، گندم، باقلی، عدس و لوبیا را می‌پزند و همراه با گردو و کشمش و تنقلات دیگر به میهمانان می‌دهند. خانواده‌های تهی‌دست این منطقه مقداری گندم می‌پزند و روی بام می‌ریزند که پرندگان بخورند. در کلشتر و گلدیان، گندم و نخود و لوبیا را با هم می‌پزند و آن را گندم‌پزه می‌نامند. مقداری از گندم‌پزه را به ماکیان می‌دهند و مقداری نیز برای همسایگان می‌فرستند. در برخی نقاط منطقه تالش برای گازویشونی آش شیر و برنج درست می‌کنند.

ختنه‌سوران‌

ختنه‌سوران ترکیبی است از دو کلمه ختنه و سوران به معنی جشنی که برای سنت ختنه کردن برپا می‌شود. ختنه بریدگی غلاف سر آلت تناسلی پسران است و از نشانه‌های مسلمانی است. «در قاموس کتاب مقدس آمده، یکی از رسوم مشهور دین یهود می‌باشد و آن بریدگی گوشت غلفه هر فرزند نرینه است که هشت روز از تولدش گذشته باشد و این مطلب نشانه عهدی است که خداوند در میانه ابراهیم و ذریّه او گذارده، فورا خود و همگی اهل بیتش ختنه شدند.»[544]
در گیلان ختنه‌سوران معمولا در صورت توانائی مالی خانواده و متناسب با آن طی تشریفات و جشن و میهمانی برگزار می‌شود. این مراسم در تمام نقاط گیلان بلکه تقریبا در تمام مناطق ایران عمومیت دارد.
ترکیب کلمه «ختنه‌سوران» و به زبان گیلکی «ختنه‌سورئون» خود حاکی از آن است که ختنه کودک همیشه با جشن و سور و سرور همراه بوده است. در ماسال و شاندرمن و آبادیهای اطراف آنها برخی کسان که در سنین پیری صاحب پسری می‌شوند، به خاطر اینکه شاید در عروسی فرزندشان زنده
ص: 441
نباشند، در ختنه‌سوران به اصطلاح عروسی می‌گیرند، یعنی آن را با تفصیل یک عروسی برگزار می‌کنند. در جشنهای ختنه‌سوران نوازنده خبر می‌کنند و شام و ناهار می‌دهند و کسانی که به دیدن بچه می‌آیند معمولا هدیه‌ای هم می‌آورند.
گاهی برای بچه دوران هم می‌زنند یعنی پول جمع می‌کنند. تا قبل از گسترش شبکه راهها و توسعه درمانگاهها و بیمارستانها، کارهای درمانی و طبابت و از جمله ختنه کردن، در روستاها و شهرهای کوچک با سلمانیها بود. هنوز هم در دهکده‌ها و آبادیهائی که ارتباط کمتری با شهر دارند سلمانیها این وظیفه سنتی را بر عهده دارند. سلمانی بچه را در خانه ختنه می‌کند و اگر بخواهند بیش از یک بچه را همزمان در یک خانه ختنه کنند باید تعداد بچه‌ها فرد باشد. در غیر این صورت خروسی می‌کشند و سر تاج خروس را می‌برند. خارج از گیلان در برخی نقاط کشور تاق بودن سالهای عمر کودک نیز رعایت می‌شود؛ مثلا بچه را در پنج یا هفت سالگی ختنه می‌کنند. همچنین گفتنی است که سابقا پوست بریده شده را به حیاط مکتب‌خانه و مدرسه می‌انداختند تا بچه به درس و مشق و مدرسه علاقمند شود. اکنون در شهرها و حتی بسیاری از روستاهای گیلان کودک را در نخستین روزهای تولد ختنه می‌کنند و جشن و سروری به این مناسبت برگزار نمی‌شود.

آئین ازدواج‌

اشاره
خانواده هسته اصلی جامعه انسانی است و مراسم ازدواج در واقع جشن تولد یک خانواده و یک واحد جدید اجتماع می‌باشد. به همین سبب پیوند دو تن همیشه و در همه‌جا از حرمت و اهمیت خاصی برخوردار بوده است.
عروسی بزرگترین و پرهیجان‌ترین مراسمی است که در طول زندگی یک فرد برگزار می‌شود و در شمار مراسم همه‌گیر جامعه است. مراسم عروسی در حقیقت جشن ورود یک زوج به مرحله‌ای از زندگی است که در آن عملا صاحب مسئولیتهای کامل اجتماعی می‌شوند. در روستاها و شهرهای کوچک معمولا همه افراد در مراسم عروسی شرکت می‌کنند. و حتی اگر در مراسم خاص آن مانند عقدکنان، عده خاصی دعوت شده باشند، باز هم قسمتهایی است که عمومیت دارد. در شهرهای بزرگ که شرایط و مقتضیّات خاص، پیوندهای خویشاوندی، طایفه‌ای و محلی را نسبتا سست کرده است، باز هم، عروسی در یک محدوده معین و کوچکتری نسبت به روستا همه را به خود می‌کشد و شور و شوقی برمی‌انگیزد.
مراسم عروسی قسمتهای مختلفی را شامل می‌شود که ترتیب و کیفیت آن ممکن است در همه‌جا یکسان نباشد، همچنین در هرجا ممکن است آداب و رسمهای ویژه همان محل وجود داشته باشد؛ اما به هرحال مراحلی از مجموعه مراسم عروسی در شمار مشترکات یک حوزه فرهنگی است.
انتخاب همسر، نخستین و اساسی‌ترین مرحله ازدواج است. در روستاها و حتی در شهرهای کوچک گیلان، که اغلب دارای ساخت کشاورزی- دامداری هستند، و زن و مرد در جریان کار روزانه مشارکت دارند، دختران و پسران، یکدیگر را خوب می‌شناسند و اغلب همسران خود را در جریان همین برخوردها و در مراسم عمومی همچون نوروز و محرم و عروسیها و در بازارهای هفتگی انتخاب می‌کنند.
پسر در انتخاب همسر همیشه نقش اساسی دارد و معمولا دلبستگی به دختر مورد نظرش را با مادر خود درمیان می‌گذارد و از این طریق موضوع را به اطلاع پدر می‌رساند. ممکن است پدر و مادر، به دلایلی از جمله ناهماهنگی شأن و منزلت دو خانواده، اختلافات خانوادگی و طایفه‌ای، نامناسب تشخیص دادن دختر و یا به سبب اینکه دختر دیگری از خویشاوندان را برای فرزند خود در نظر گرفته‌اند با انتخاب او مخالفت کنند. اما کمتر اتفاق می‌افتد که پدر و مادر بتوانند نظرشان را بقبولانند، بخصوص طی یکی دو دهه اخیر به سبب تغییراتی که در وضع جامعه و خانواده‌ها پدید آمده است، از میزان وابستگی پسران به خانواده کاسته شده و استقلال رأی بیشتری در انتخاب همسر پیدا کرده‌اند.
در مورد دختران هم وضع تقریبا به همین منوال است. و به‌هرحال پدر و مادر در انتخاب همسر برای فرزندانشان بیشتر نقش مشاور و تأییدکننده و نه تعیین‌کننده داشته و دارند. قابل توجه است که در منطقه تالش تا دو سه دهه پیش در صورت مخالفت پدر و مادر هریک از طرفین، پسر دختر را وادار به فرار از خانه می‌کرد و او را به خانه دائی یا یکی از نزدیکانش می‌برد و با هم ازدواج می‌کردند و پس از مدتی که گاه تا چند سال طول می‌کشید پدر و مادر آنها را بازمی‌خواندند. این‌گونه ازدواجها بخصوص در مناطق جنگلی تالش هر سال چند مورد اتفاق می‌افتاد.
این نکته نیز گفتنی است که قبلا در شهرهای بزرگتر که خانواده‌ها برای یکدیگر شناخته شده نبودند، پیشنهاد و شناسائی دختران غریبه معمولا توسط واسطه‌هایی انجام می‌شد که بیشتر مشاطگان، سلمانی‌ها و کارگران حمام بودند. و امروزه هم با کم‌وبیش تفاوتهایی، به اقتضای روز، وضع به همین ترتیب است.
از نکات جالب مربوط به ازدواج در غالب نقاط گیلان به‌ویژه در مناطق روستایی یکی آن است که پیوند دو خانواده اصولا با یاری و همکاری در کار و زندگی آغاز می‌شود. تأملی در قسمتهای مختلف این مراسم نشان می‌دهد که اگرچه از جهت مالی دادوستدهائی در قالب هدایای مختلف بین دو خانواده صورت می‌گیرد، که البته بخش عمده آن جنبه کمک به عروس و داماد را دارد، اما همکاریهای مختلف بسیار چشمگیر است.
پسران در شالیکاری، دروی شالی، کلش ریختن بام خانه‌ها، دروی گندم و سایر کارهای کشاورزی و باغداری، دامداری، نوغان‌داری و غیره که بر عهده مردان است به کمک پدر نامزد خود و به اصطلاح به «یاوری» می‌روند. دامادها معمولا این کار را بعد از ازدواج نیز ادامه می‌دهند. در ماسال و روستاهای اطراف آن، هنگام دروی شالی، پسر عده‌ای از دوستانش را جمع می‌کند و به یاوری پدرزنش می‌برد. برای دختران نیز رسم یاوری دادن به خانواده داماد، در برخی کارها از جمله در شالیکاری و چای‌چینی معمول است که «گیشه یاوری» نامیده می‌شود. دختری که نامزد دارد هنگام شالیکاری به اتفاق چند تن از دوستان و همسالانش به یاوری مادر نامزدش می‌رود؛ معمولا مادر برای این روز هدیه‌ای هم تهیه دیده است که به عروسش می‌دهد. یاوری رفتن عروس اغلب با دایره زدن و ترانه‌خوانی و آوازهای دسته‌جمعی دختران همراه است.
«جوکول‌کشی» نیز از کارهائی است که یاوری دختران را می‌طلبد. جوکول
ص: 442
عکس 9- هیزم آوردن برای شام عروسی از جمله رسمهائی است که همکاری جمعی را موجب می‌شود و به جشن یک تعلق جمعی می‌دهد.
خوشه نیمه‌رس شالی است که تازه دانه بسته است. سنبله‌هایش را از غلاف ساقه می‌کشند، دسته می‌کنند و دانه‌اش را روی آتش برشته می‌کنند و به آن شکر و ادویه می‌زنند، تحفه‌ای است که قدیم برای اربابان می‌بردند و نوعروسان و دختران نامزددار برای خانواده شوهرشان تهیه می‌دیدند.
جوکول‌کشی نوعروسان در روستاهای اطراف لاهیجان و شرق گیلان تفصیل بیشتری دارد. در روستاهای بالامحله و پایین‌محله پاشاکی سیاهکل، جوکول‌کشی که «جوکول قندزنی» نامیده می‌شود، با یاوری زنان هردو خانواده انجام می‌گیرد. به این ترتیب که کار چیدن خوشه‌ها با عروس و همراهانش می‌باشد و برشته کردن و درست کردن آن با زنان خانواده داماد است؛ برای این کار قبلا خبر می‌دهند و به خانه عروس می‌روند.
تهیه هیزم و به اصطلاح «هیمه‌بار» برای مجلس عروسی، از جمله مواردی است که در تمام مناطق گیلان با همکاری جمعی انجام می‌شود. معمولا دوستان داماد و در بسیاری روستاها، همه جوانان محل الاغها و قاطرهایشان را راه می‌اندازند و به اتفاق برای تهیه هیزم به جنگل می‌روند. بخشی از هیزم را به خانه عروس و بخشی را هم به خانه داماد می‌برند، در نقاط کوهستانی، جوانان همه روستاها و آبادیهای نزدیک که با یکدیگر ارتباط دارند، برای هیمه‌بار عروسی به یاوری می‌روند. زنگهای پرسروصدائی که برای هیمه‌بار به گردن حیوانات می‌بندند، ورود آنها را به آبادی با شور و شادی همراه می‌کند.
کارهای زنانه مجلس عروسی مانند پاک کردن برنج نیز معمولا با یاری دختران و زنان دو خانواده و خویشان و همسایه‌ها و اهل محله و آبادی انجام می‌گیرد.
از جمله شنیدنی‌ترین رسمهائی که با یاوری ارتباط پیدا می‌کند رسمی است که در گوری محله لیشک از روستاهای نزدیک سیاهکل معمول است. در این روستا ممر معاش مردم کشاورزی و گاوداری است. در فصلی که درختان برگ دارند، کشاورزان هرروز صبح گاوهایشان را از خانه بیرون می‌کنند و برای خوراک آنها سرشاخه‌های درختان را با داس می‌زنند و به زمین می‌ریزند. این کار را در اصطلاح محل «ایجین زئن» می‌نامند. تا سالیانی پیش در این روستا رسم بود که اگر پسری دل به مهر دختری می‌بست، سحرگاه وقتی خانواده دختر گاوهایشان را بیرون می‌فرستادند، بالای درختی می‌رفت و برای گاوها ایجین می‌زد. وقتی پدر دختر به سرکشی گاوهایش می‌رفت با دیدن او پی به موضوع می‌برد. به خانه می‌رفت و به زنش می‌گفت که فلان پسر برای
ص: 443
عکس 10- مراسم عروسی.
دخترمان «پیش‌ایجین» آمده است و در صورت موافقت، زن خانه همان روز غذائی تهیه می‌دید و کسی را سراغ پسر می‌فرستاد و او را برای ناهار دعوت می‌کرد. دختر اگر گوشه چشمی به پسر داشت با بیرون رفتن از خانه موافقت خود را اعلام می‌کرد.[545]
پس از مرحله انتخاب و تأیید، خواستگاری به‌طور رسمی انجام می‌شود.
خواستگاری را در گیلان «زن‌خواهی» می‌نامند. در برخی نقاط اصطلاحات دیگری هم برای آن به‌کار می‌برند، مانند «ایلچی» در نومندان تالش و «قاصد» در دیلمان. در مجلس خواستگاری معمولا بزرگتران و ریش‌سفیدان شرکت دارند. تعیین مقدار شیربها و مهریه، قرار مجلس عقد و تهیه صورت لوازم آن و سایر قرارهای مربوط به انجام مراسم، در همین مجلس مطرح و درباره آن تصمیم‌گیری می‌شود. در بعضی نقاط خواستگاری در دو مرحله انجام می‌گیرد.
در مرحله اول زنان برای نظرخواهی می‌روند و در صورت توافق خواستگاری رسمی انجام می‌شود.

عقدکنان:
مجلس عقد در خانه عروس برگزار می‌شود. لوازم مجلس عقد را معمولا در خوانچه می‌چینند و به خانه عروس می‌فرستند. در روستاهای کوهستانی دیلمان آنچه را که برای عقد خرید کرده‌اند، بار چند قاطر می‌کنند و قاطرها را زنگ می‌بندند و با ساز و نقاره همراه می‌کنند. کفش و لباس عروس، آئینه و چراغ، کله‌قند و شیرینی، عسل و نبات و برنج و روغن و غیره و نیز قرآن مجید، از جمله لوازمی است که برای مجلس عقد فرستاده می‌شود.
روز عقد باید حتما یک روز خوب باشد، وقت آن را قبلا تعیین می‌کنند.
علاوه بر آن رواها و نارواهای بسیار برای لحظه عقد رعایت می‌شود. سفره عقد را باید زنی خوشبخت بچیند، گره زدن پارچه و نخ، بستن چاقو و کارهایی نظیر آن، در لحظه‌ای که خطبه عقد خوانده می‌شود، ممکن است پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد. بنابراین با دقت حضور افراد را در مجلس عقد مراقبت می‌کنند. بخصوص اگر زمینه‌های اختلافی هم وجود داشته باشد.
عروس هم فورا بله نمی‌گوید. معمولا زنان حاضر در مجلس به جای او به عاقد جواب می‌دهند که عروس رفته درو، رفته صحرا، رفته گل بچیند و پاسخهائی نظیر اینها، پس از سه یا پنج بار، بله می‌گوید و صدایش در هلهله و کف‌زدنها
ص: 444
عکس 11- مراسم عروسی.
و مبارک‌باد زنان گم می‌شود. رسمها و اعتقادات و باورهای مربوط به مجلس عقد تقریبا در تمام گیلان همانند است.
بعد از عقد نوبت مجلس شیرینی‌خوران است که ممکن است در همان روز، فردا یا دو سه روز دیگر و یا مدتی بعد باشد. مجلس شیرینی‌خوران هم در خانه عروس برگزار می‌شود و معمولا شب شیرینی‌خوران داماد در خانه عروس می‌ماند. در برخی نقاط، ماندن داماد در خانه عروس موکول به مجلس دیگری است که «پاکشون» یا «دومازن‌مارون» نامیده می‌شود و قبل از برگزاری این مجلس داماد حق رفتن و ماندن در خانه نامزدش را ندارد. در این مجلس برای ماندن داماد بنابر رسم باید بهانه‌ای پیدا شود. معمولا همراهان داماد یکی‌یکی می‌روند و او تنها می‌ماند. در ماسال آخر شب یک نفر کفش داماد را در جائی پنهان می‌کند. گم شدن کفش گفت‌وشنودها و شوخی‌های شیرینی را به دنبال دارد و سرانجام داماد شب را در خانه عروس می‌گذراند و به این ترتیب پای او به خانه نامزد عقدکرده‌اش باز می‌شود.
فاصله زمان عقد تا عروسی، که دوران نامزدی هم نامیده می‌شود، ممکن است زمان کوتاهی باشد و یا تا حدود یک سال یا بیشتر طول بکشد. طی این دوران خانواده عروس به تهیه جهاز می‌پردازند و در مراسم نوروز و عید قربان و شب چله زمستان و غیره دو خانواده هدایائی برای یکدیگر می‌فرستند و در کارها به یاری هم می‌روند، بخصوص داماد در این مدت یار و همکار جدی پدرزن است.

حنابندان:
حنا بستن نشانه شادی است و به همین لحاظ عمده‌ترین نشانه سوگواری خودداری از حنا بستن است و کسی را که بخواهند از عزا درآورند برایش حنا می‌برند، حتی گوسفندی را که برای روز عید قربان و یا شب چهارشنبه‌سوری به خانه عروس می‌فرستند حنا می‌بندند تا خوش‌شگون باشد و شادی به همراه برد. حنابندان یکی از مهمترین مراسم عروسی است که به تفاوت در تمام نقاط گیلان انجام می‌شود و معمولا شب قبل از عروسی صورت می‌گیرد.
در روستاهای اطراف رودبار، از جمله در گلدیان، از خانه داماد مجمعه‌ای حاوی حنا و شیرینی و نان و آینه و آب و شمع و میوه به خانه عروس می‌فرستند و به همین ترتیب مجمعه‌ای هم از خانه عروس به منزل داماد می‌برند و دست و پای داماد و کف دست عروس را حنا می‌گذارند. در ماسال و روستاهای
ص: 445
عکس 12- مراسم عروسی.
اطراف آن در خانه عروس حنا را در ظرفی خیس می‌کنند، دست و پای عروس را حنا می‌گذارند و دستمالی را هم که مقداری حنا در آن گذاشته‌اند، کف دست داماد قرار می‌دهند. حاضران نیت می‌کنند و از حنای کف دست داماد برمی‌دارند. در نومندان هشتپر شب حنابندان سر و صورت داماد را اصلاح می‌کنند، انگشتش را حنا می‌گذارند و سپس شمعی روشن در ظرف حنا قرار می‌دهند و آن را دور می‌گردانند و برای داماد پول جمع می‌کنند. در دیلمان زن آرایشگر کف دست عروس را حنا می‌بندد و برایش شعرهای حناسری می‌خواند و در هر بند آن زنان مبارکباد می‌گویند. در منطقه شرق گیلان و در نقاط کوهستانی رسم است که هنگام حنابندان شخصی پشت سر داماد می‌ایستد و اشعار حناسری را به آهنگ مخصوص می‌خواند. این اشعار معمولا به زبان فارسی است. و نمونه‌هائی از آنها به شرح زیر است:
ابتدا از کوری چشم عزازیل رجیم‌می‌گشایم لب به بسم الله رحمان رحیم
اول به تو ای مرشد فرزانه سلام‌من بعد به ساکنان این خانه سلام
اول ز همه مردم دانا رخصت‌وز اهل کمال و اهل معنا رخصت
بی‌رخصت اهل معرفت دم نزنم‌از صحن ثری تا به ثریا رخصت
-*-
ز حسن نیم‌رنگ یار بزمم روشن است امشب‌اگر مجنون شوم منعم مکن حق با من است امشب
ز ناوکهای مژگانت فکندی زان کمان‌ابرودلم چون خانه زنبور روزن روزن است امشب
جفا کردم شکستم شیشه حب رفیقان راتو هم ظرف گلی بشکن که بشکن‌بشکن است امشب
به فرقم تیر اگر بارد، سپر بر سر نیاندازم‌مرا دست تو بر گردن دعای جوشن است امشب
چنانم رخصتم دادی که بر دستت حنا بندم‌به دل گفتم که یا رب موسم گل چیدن است امشب
ص: 446

چه خوش بینم حنا را در میان مجمع زرین‌یقین دانم حنابندان آن سیمین‌تن است امشب
-*-
یا رب که تو را فرصت الّاهی بادبدخواه تو را تیر سحرگاهی باد
هرکس که تو را بیند و شادی نکندبر روی زمین تپیده چون ماهی باد
یا رب که تو را تاج به تارک باداهمراه تو یاسین و تبارک بادا
در عرش برین فرشته‌ها می‌گویندایام عروسیت مبارک بادا
شعرهای حناسری در میان کف زدن و مبارک‌باد و هلهله و شادی اهل مجلس به پایان می‌رسد.

گیشه‌بری:
بردن عروس به خانه داماد و به اصطلاح «گیشه‌بری» پرهیجان‌ترین قسمت از مراسم عروسی و نقطه اوج این مراسم است. هنگام بردن عروس صدای ساز و نقاره و کف زدنها و بانگ شادی و ترانه‌خوانی و مبارکباد همه فضا را پر می‌کند. اگرچه امروزه در شهرهای گیلان هم صدای بوق ماشینها جای اینها را گرفته است، اما در برخی روستاها هنوز عروس را با همین تشریفات به خانه داماد می‌برند. برای این کار عده‌ای از خویشان نزدیک داماد به خانه عروس می‌روند و عروس را که آرایش کرده‌اند، موهایش را چتر- زلفی زده و لباس عروسی پوشانده‌اند، پارچه‌ای توری روی سرش می‌اندازند و در میان هلهله و شادی زنان و دختران، پدرش او را از زیر قرآن می‌گذراند.
خارج شدن عروس از خانه پدری اغلب با گریه و ناراحتی او و مادر و خواهرانش همراه است. برای عروس این لحظه، لحظه خداحافظی با دوران نوجوانی و شادیها و غمهای دخترانه است. دورانی که برایش سرشار از خاطرات بوده است؛ خاطرات تلخ و شیرین، در هرصورت خداحافظی با این یادها، برای لحظاتی شادیهای جشن عروسی را از یاد او می‌برد، که البته چندان نمی‌پاید و وقتی پا از خانه بیرون می‌گذارد، در میان صلوات و هلهله و کف زدنهای مردم و صدای ساز و نقاره و شادی ترانه‌های عروسی محو می‌شود. اما گوئی در ضمیر فرهنگ جامعه نیز این شادی با دل‌نگرانی و تشویش همراه است و بنابر رسم به انحاء مختلف برای عروس بخت و اقبال آرزو می‌کنند؛ در شرق گیلان نهالی را که از خانه پدرش کنده‌اند، همراهش می‌کنند و این نهال را عروس و داماد با هم در حیاط خانه داماد می‌نشانند؛ در برخی روستاها مادر عروس پای خروسی را که از مادر داماد گرفته با رشته‌های رنگین ابریشمین به پای مرغی می‌بندد و آن مرغ و خروس را با عروس همراه می‌کنند تا در خانه داماد بند از پای آنها برگیرند و در لانه‌ای که آماده کرده‌اند جایشان دهند؛ در خیلی از نقاط نان و آرد در سفره‌ای به کمر عروس می‌بندند، تا با خود خیر و برکت به همراه داشته باشد. به این ترتیب عروس عازم خانه بخت می‌شود. اما قبل از آنکه پا از خانه بیرون بگذارد، در هرجا بنابر رسم برادر یا دائی عروس جلوی در را می‌گیرند و در سری (در ماسال) و دائیانه (در نومندان و شرق گیلان) می‌گیرند، و این مبلغ پولی است به تناسب شرایط مالی و بر حسب روابط خانواده‌ها، که متقابلا آنها را هم به بردن هدیه‌ای موظّف می‌کند. عروس زیر باران شاباش نقل و پول و گل، پا از خانه بیرون می‌گذارد و آبی که زیر پایش می‌ریزند، بدرقه راهش می‌شود.
اگر راه خانه داماد نزدیک باشد، عروس را پیاده می‌برند و اگر راه دور باشد، مرکبش اسبی خواهد بود مزیّن و آراسته که البته باید نر و اخته نکرده باشد. در مسیر راه آینه و چراغ جلوی عروس می‌برند، اسفند دود می‌کنند، می‌رقصند، مبارکباد می‌خوانند و نوازندگان هم با صدای ساز و نقاره جمع را همراهی می‌کنند. جلوی خانه هرخویش و آشنایی که بر سند اهل خانه شربت و شیرینی می‌دهند، برنج و نقل و پول شاباش می‌کنند و آب زیر پای عروس می‌ریزند، در برخی نقاط شمع و چراغ جلوی عروس می‌آورند، قربانی می‌کنند و در تمام مسیر نوازندگان با صدای سرنا و نقاره جمع را همراهی می‌کنند. در مناطق شرقی گیلان و در آبادیها و روستاهای کوهستانی دیلمان، عروس از هرجوی آب روان که بگذرد، بخشی از مهریه‌اش را به حضرت فاطمه زهرا می‌بخشد و جمع این بخششها را از مهریه او کسر می‌کنند. در نیمه راه داماد با دو تن همراهش، ساقدوش و سلدوش، به پیشباز عروس می‌آیند و داماد یک نارنج، پرتقال، سیب و یا تکه‌ای قند به طرف عروس پرتاب می‌کند که هم برکت‌خواهی و طلب نیکبختی در آن نهفته است و هم سایه‌ای محو از جدالها و کشمکشهای معمول در این مراسم، در زمانهای کهن را در خود دارد.
نمودهای دیگری از این موضوع در مراسم عروسی در نقاط مختلف گیلان و در سایر مناطق ایران دیده می‌شود. از جمله در اغلب نقاط گیلان رسم است که هنگام بردن عروس، کسانی که از خانه داماد آمده‌اند سعی می‌کنند چیزی از خانه عروس بدزدند و متقابلا خانواده عروس با دقت مراقبند تا کسی به این کار موفق نشود و اینها در حاشیه مراسم عروس‌بران (گیشه‌بری) لطف و شیرینی و هیجان خاصی به آن می‌دهد و گهگاه بگومگوهائی را هم در پی دارد.
در بیشتر نقاط گیلان هنگام رسیدن عروس به خانه داماد رسمی داشتند که امروزه حتی در جاهائی که آئین عروسی را با تشریفات سنتی آن برگزار می‌کنند، انجام نمی‌شود. رسم چنین بود که مادر داماد وقتی عروسش به در خانه می‌رسید، با دو قاشق چوبی جلوی عروس شروع به رقص چوب می‌کرد و این رقص را آنقدر ادامه می‌داد و آنقدر قاشقها را بر هم می‌کوفت تا یکی از دو قاشق بشکند و آنوقت قاشق شکسته را از بالای سر عروس به پشت‌بام خانه پرتاب می‌کرد و هنگامی که او مشغول رقصیدن بود جوانان آرد به صورتش می‌پاشیدند.
قاشق چوبی را جای‌جای در مراسم سنتی گیلان و نیز سایر مناطق ایران می‌بینیم. و هرجا هست، یا مسئله آب است و یا برکت‌خواهی و به هرصورت با زنان مربوط می‌شود. در روستای ناصرکیاده لاهیجان، وقتی عروس از جلوی خانه خویشان نزدیک عبور می‌کرد، علاوه بر شاباش و پذیرایی با نقل و شیرینی یک قاشق چوبی هم در دستمالی که به کمر عروس بسته شده بود قرار می‌دادند و در روستاها و آبادیهای اطراف رودبار از جمله مراسمی که برای باران‌خواهی دارند ساختن و گرداندن عروسک باران است که آن را با قاشق چوبی درست می‌کنند و در بعضی از روستاها آن را «کتراگلین» می‌نامند و «کترا» به معنی قاشق و ملاقه چوبی است و گلین به زبان ترکی عروس را
ص: 447
عکس 13- مراسم عروسی.
گویند. عروسک باران را زنان درست می‌کنند و زنها و بچه‌ها در کوچه‌ها می‌گردانند.
دور از ذهن نیست که قاشق چوبی در اصل و بنیاد خود عروسکی چوبی بوده باشد؛ عروسکی نمادین؛ نماد وجودی والا و منشأ خیر و برکت. قاشق چوبی را در رسم عروس‌بران ناصرکیاده لاهیجان به دستمالی که به کمر عروس بسته است فرومی‌کنند و این دستمال در اغلب نقاط حاوی نان یا آرد است. در «نومندان» در آن خیرچورک (نان برکتی) قرار می‌دهند. و آنجا که مادر داماد عروسش را با رقص چوب استقبال می‌کند، اگرچه قاشق می‌شکند، که اگر شیئی متبرک بوده باشد، نباید بشکنند، امّا همراهی آن با آردپاشی قابل توجه است. آرد را هم بر سر و صورت آن مادری که به‌کار آئینی مشغول است می‌پاشند. اگرچه آرد هم حرمت دارد و نباید زیر پا ریخته شود و تکّه نان پخته- شده از آن را اگر بر زمین افتاده باشد برمی‌دارند، بر دیده می‌نهند و به کناری می‌گذارند تا پای بر آن نهاده نشود. در واقع در اینجا شکستن آن قاشق- و احتمالا عروسک- و پاشیدن آرد، نه حرمت‌شکنی، که گونه‌ای نیازخواهی است که به هرحال تغییر شکل پذیرفته است. همچنین قاشق یا «کترا» ئی که با آن عروسک باران می‌سازند، وسیله تمنای باران و برکت است و در تمام موارد یادشده، زنان و دختران دست‌اندرکار ساختن و پرداختن آن هستند که با توجه به برخی نشانه‌های دیگر در همین مراسم، قابل ملاحظه است.
ورود عروس به خانه داماد آداب و رسمهای گوناگونی دارد که در همه آنها از عروس خانواده با دادن هدیه‌ای استقبال می‌شود و در اغلب نقاط پس از پا نهادن به درون خانه بخت، عروس و داماد به اتفاق دور حوض یا چاه آب خانه می‌گردند، و عروس سکه‌ای نثار آن می‌کند. اگر در خانه‌ای حوض نداشته باشند، طشت آبی در میان می‌گذارند و آن را بدل از حوض و چاه آب قرار می‌دهند.
همزمان با بردن عروس و یا پیش از آن جهاز (جهیزیه) را نیز در خوانچه‌هائی که بر سر می‌گیرند به خانه داماد می‌برند و هرچیز را در جای خود می‌چینند و اگر راه دور باشد، با الاغ و قاطر حمل می‌کنند. در بعضی نقاط قبل از بردن جهیزیه آن را به تماشا می‌گذارند و زنان و دختران به «جهاز تماشا» می‌آیند. معمولا اقلام جهیزیه را قبل از بردن صورت می‌گیرند.
روز عروسی بعد از ناهار، کسانی که دعوت شده‌اند به فراخور حال و به نسبت ارتباطی که با خانواده عروس و داماد دارند، پول می‌پردازند. چند نفر هم حساب پولها را نگهمیدارند و صورت‌برداری می‌کنند. شب عروسی ضمن
ص: 448
نمایشها و بازیهایی که دارند، پهلوانان محله و ده و روستاهای اطراف که دعوت شده‌اند کشتی می‌گیرند و برندگان صاحب «برم» می‌شوند، برم، چوب سه یا چند شاخه‌ای است که جلوی خانه داماد و کنار محلی که پهلوانان کشتی می‌گیرند، در زمین فرومی‌کنند و یا به تیرهای ایوان خانه می‌بندند و اشیائی نظیر کیف پول، شال‌گردن، پارچه، آیینه، دستمال و همچنین میوه و خوراکی را به شاخه‌های آن می‌آویزند. معمولا برای کشتی‌گیران چند برم درست می‌کنند، گاهی هم برمها را از خانه عروس می‌آورند.
پس از برگزاری مراسم شب عروسی، روز دوم یا سوم همه به دیدن عروس و داماد و به اصطلاح «عروس تماشا» می‌روند و بین عروس و نزدیکان دو خانواده، به تفاوت رسم در هرجا هدایایی ردوبدل می‌شود.
در ماسال سابقا دختران عرقچینی به سر می‌گذاشتند که وجه تمایز دختران و زنان بود و دختری که عروس می‌شد، با همین عرقچین به خانه داماد می‌رفت و در آنجا در روز دوم یا سوم عروسی، مادر یا خواهر داماد آن را از سرش برمی‌داشت و هدیه‌ای به او می‌داد. در شرق گیلان تفاوت دختران و زنان از چتر زلف معلوم می‌شد و مشاطه شب قبل از عروسی زلف عروس را چتری می‌زد.

آداب و مراسم مرگ و سوگواری‌

بنابر اعتقاد به وجود جهانی دیگر و زندگی پس از مرگ که به اشکال مختلف در تمام ادیان جهان وجود دارد، در هرجا آئینها و رسمهای خاصی در مرگ افراد برگزار می‌شود. این آئینها مبتنی بر اعتقادات و دستورات دین و مذهب رایج و متأثر از باورهای بازمانده از ادیان و مذاهب پیشین هستند. در برگزاری این مراسم دو هدف مورد نظر است؛ یکی طلب آمرزش و آرامش برای روان شخص درگذشته (جنبه اعتقادی) و دیگر همراهی و همدردی با بازماندگان و حفظ احترام و رعایت شئون خانواده (جنبه اجتماعی).
در گیلان نیز آئینها و رسمهای سوگواری خارج از اصول یادشده نیست.
همگونی نسبی مبانی اعتقادی در بعد زمانی و در گستره مکانی و پیشینه تقریبا مشترک، موجب شده است که همه نقاط گیلان سنتهای همانندی در برگزاری این مراسم داشته باشند.
در گیلان بخصوص در شهرهای کوچک و روستاها، هنوز خبر مرگ از آن هرکس و در هر موقعیتی باشد، گرد غم بر محلّه‌ای از شهر و یا تمام یک روستا می‌پاشد و همه را به همدردی و یاری سوگواران فرامی‌خواند. همه در برداشتن و تشییع و به خاک‌سپاری همکاری و همراهی می‌کنند. مرده را که به خاک سپردند با سوگواران تا خانه همراه می‌شوند؛ نزدیکان می‌مانند و بقیه خداحافظی می‌کنند. در منطقه تالش بالای سر مرده یک درخت و معمولا درخت «آزاد» می‌کارند. آزاد درخت مورد احترامی است و آزادهای کهنسال در این منطقه احترامی آمیخته به تقدس دارند. به‌جز آزاد، درخت کیش (شمشاد) و انار هم بالای گور کاشته می‌شود. روی گور را با قلوه‌سنگهای رودخانه‌ای سنگ‌چین می‌کنند و تخته‌سنگی کوتاه به حالت قائم بر بالای گور قرار می‌دهند. در دیلمان پیش جنازه به گورستان می‌فرستند، که معمولا نان و حلوا است و پس از به خاک‌سپاری در غروب همان روز به عنوان خیرات پلو می‌پزند و پخش می‌کنند. این پلو را «شب غرب» می‌نامند. در ماسال در جائی که مرده را شسته‌اند تا سه شب چراغ روشن می‌کنند. دیلمانیها سه تا نه شب سر قبر چراغ می‌گذارند و در نومندان سابقا بر سر مزار چادر می‌زدند و یک نفر سه روز در آنجا قرآن می‌خواند.
به هرحال در همه‌جا پس از به خاک‌سپاری به تدارک مجلس سوگواری که تا سه روز به طول می‌انجامد و نیز تهیه مقدمات برگزاری مجلس ختم مشغول می‌شوند. مجلس ختم مردانه است و در مسجد برگزار می‌شود؛ اما در برخی نقاط در خانه هم ختم می‌گیرند. در سالهای اخیر ختم زنانه نیز بخصوص در شهرها کم‌وبیش معمول شده است. امروزه در شهرها وقت و محل مجلس ختم را با اعلامیه‌هائی که به درودیوار می‌چسبانند به اطلاع مردم می‌رسانند. مجلس ختم را معمولا در روز سوم می‌گیرند. در این مدت آشنایان و نزدیکان برای همدردی و گفتن تسلیت و سرسلامتی به دیدن صاحبان عزا می‌روند، وابستگان و دوستان نزدیکتر شبها نیز در آنجا می‌مانند و می‌کوشند تا خانواده عزادار جای خالی ازدست‌رفته خود را کمتر احساس کند. سابقا تا سه روز مجلس ترحیم می‌گرفتند و روز سوم روز ختم آن بود. هنوز هم در برخی روستاها به همین ترتیب عمل می‌کنند. ختم با اجازه بزرگتر مجلس و با تلاوت آیاتی از سوره الرحمن پایان می‌گیرد و پس از روضه و فاتحه‌خوانی عده‌ای، خانواده عزادار را تا خانه همراهی می‌کنند و در آنجا با چای و خرما پذیرائی می‌شوند.
روز سوم به اصطلاح «خرج» می‌دهند و بر حسب استطاعت خانواده عده‌ای و یا همه را برای ناهار نگهمیدارند یا از قبل دعوت می‌کنند. در صورتی که توانائی مالی نداشته باشند به همان مجلس ختم اکتفا می‌شود. گرفتن مجالس هفتم، چهلم و سال هم مرسوم است و از این میان چهلم نسبتا عمومیت دارد.
این مجالس سر قبر برگزار می‌شود. در دیلمان سابقا بعضی خانواده‌ها پنجم و نهم هم می‌گرفتند.
امروزه نشانه عزاداری در شهرها و به‌ویژه در شهرهای بزرگتر مثل رشت و لاهیجان، بیشتر پوشیدن لباس سیاه و شرکت نکردن در مجالس عروسی و شادی است. مدت سوگواری به تناسب قرابت بازماندگان با مرده تفاوت می‌کند. معمولا مدت مزبور برای زنان از چهل روز تا یک سال و برای مردان از یک هفته تا چهل روز است. اما در جامعه سنتی گیلان پوشیدن لباس سیاه چندان رسم نبود، و عمومیت نداشت. در روستاها فقط یک تکه لباس سیاه می‌پوشیدند و یا تنها از پوشیدن جامه‌هائی به رنگهای سرخ و شاد پرهیز می‌کردند. عمده‌ترین نشانه سوگوار بودن خودداری از حنا بستن و اجتناب از حضور در مجالس عروسی و شادی بود. مردان عزادار دگمه یقه خود را باز می‌گذاشتند و سر و صورت را اصلاح نمی‌کردند. پس از برگزاری مجالس ختم بزرگترها و ریش‌سفیدان به آنها تکلیف می‌کردند که دگمه یقه خود را ببندند. برای زنان سوگوار در پایان مدت عزاداری حنا می‌فرستادند و یا آنها را به حمام می‌بردند و برایشان حنا می‌گذاشتند؛ همچنین در روز عید برای خانواده عزادار حنا می‌بردند که از سوگ درآیند. در ماسال در پایان مجلس عزاداری بزرگترها پارچه‌ای رنگی روی شانه زنان صاحب‌عزا می‌انداختند.
بسیاری از این آداب و رسمها هنوز هم رعایت می‌شود.
ص: 449
به احترام خانواده سوگوار اهالی محل تا مدتی و معمولا تا چهلم از برگزاری مجالس عروسی و شادمانی خودداری می‌نمایند و اگر اتفاقا مقدمات مجلس عروسی از قبل آماده شده باشد با اجازه صاحب‌عزا و بدون سروصدا آن را برگزار می‌کنند. به نسبت شأن و منزلت اجتماعی مرده و خانواده او ممکن است یک یا چند محله یا روستا موارد بالا را رعایت کنند. اما حتی اگر مرده از پائینترین قشرهای جامعه هم باشد دست‌کم همسایگان و آشنایان و اهل محل در سوگ او شرکت می‌کنند.

آئینها و مراسمی که در گردش یک سال قمری قرار می‌گیرند

اشارة

منظور آئینهائی هستند که در گردش یک سال قمری قرار می‌گیرند و برگزاری آنها به روز یا روزهای معینی از این تقویم وابسته است. مانند مراسم سوگواری محرم و روز عاشورا که معمولا از روز اول تا دهم محرم برگزار می‌شود. آئینها و مراسمی که بر اساس این تقویم انجام می‌گیرند، عمدتا در شمار مراسم مذهبی اسلامی هستند. نیز این نکته گفتنی است که در روزگاران کهن در بیشتر فرهنگهای جهان ماه معیار تقسیم‌بندی زمان بود و چه بسا که آثاری از تقویمهای کهن هنوز در لابلای عناصر فرهنگی مناطق دورافتاده باقی مانده باشد.

رسمها و آداب شب اول ماه‌

دیدن ماه نو، یا هلال اولین شب ماه، آداب و رسمهائی دارد که تقریبا بیشتر مردم آنها را رعایت می‌کنند. ماه نو را باید با روئی خوب دید، یا با چیزهائی که جلوه‌ای از نور و روشنائی و سرسبزی باشد. بر پایه این باور نظر افکندن بر روی کسانی که دیدارشان به فال نیک گرفته شده یا آئینه، آب، سبزه، انگشتر عقیق و از این قبیل چیزها شگون دارد. اگر قرآن در دسترس باشد، می‌گشایند و آیه‌ای از آن می‌خوانند. در آبادیهای کوهستانی دیلمان، سه مشت آب به هوا می‌پراکنند و آب و ماه را با هم می‌بینند و صلوات می‌فرستند.
در مورد شب اول ماه، رسمهائی شبیه رسمهای آغاز سال وجود دارد. از جمله اینکه شخص خوش‌قدمی باید به خانه بیاید و شاخه‌ای شمشاد، یا برگی سبز به چفت در اتاق بیاویزد. در مناطق شرقی گیلان و حدود دیلمان از هنگام غروب چراغ روشن می‌کنند و آن را تا صبح روشن می‌گذارند. از رفتن به خانه دیگران پرهیز می‌نمایند و با همه مهمان‌پذیری، آمدن مهمان را در این شب خوش ندارند. رسمهای مربوط به شب اول ماه، بر خلاف آداب دیدن ماه نو، بسیار کمرنگ شده و خانواده‌های معدودی آنها را رعایت می‌کنند. در این مناطق تا سالها پیش هر خانواده برای خود فرد خوش‌قدمی داشت و معمولا بزرگ خانواده غروب آخرین روز ماه به خانه آن شخص می‌رفت و می‌گفت:
صبح فردا باید اولین کسی باشی که به خانه ما می‌آید و او صبحگاه با قرآن و آب و سبزه به خانه آنها رفته کمی از آب را در هوا پخش می‌نمود و کمی هم در چارچوب در اتاق می‌ریخت و برای اهل خانه دعا می‌کرد.

مراسم ماه محرم‌

اشاره
ماه محرم با مراسم و آداب و آئینهای آن، دارای جایگاه برجسته‌ای در زندگی مردم می‌باشد. آغاز این ماه، جلوه‌های نمایان و مشخصی دارد. مسجدها و تکیه‌ها سیاه‌پوش و آذین بسته می‌شوند. در بازارها بیرق‌های عزا را بر بالای سردر مغازه‌ها قرار می‌دهند. بسیاری از مردم لباس سیاه دربر می‌کنند و به‌طور کلی همه‌جا، شهر و روستا، کوچه و خیابان، چهره‌ای دیگر می‌گیرند.
بچه‌ها که از مشتاقان تشریفات و مراسم هستند، قبل از همه، در محله‌ها دسته‌های نوحه‌خوانی راه می‌اندازند، که بیشتر برایشان جنبه سرگرمی دارد، و البته آموزشی است غیررسمی که الفت با این مراسم را در ضمیر وجودشان می‌نشاند. در روستاهای حوزه شرقی گیلان و قسمتهای غربی مازندران از نشانه‌های آغاز ماه محرم گل‌مالی دیوار مسجد ده است که چند روز قبل از محرم توسط زنان روستائی انجام می‌گیرد. نمونه برجسته این رسم تا پانزده سال پیش در «جواهرده» رامسر برگزار می‌گردید و گل آن را چوپانان با شیر گاوها و گوسفندان خود می‌سرشتند.
روضه‌خوانی، دسته‌گردانی و تعزیه‌خوانی، سه گونه عمده مراسم عزاداری ماه محرم است، که در حد مجال این پژوهش به هریک می‌پردازیم.

روضه‌خوانی:
در تمام شهرها و روستاهای بزرگ گیلان انجام می‌شود.
محل روضه‌خوانی مسجد است اما در بعضی خانه‌ها هم بر حسب نذر و یا بنابر وصیت و وقف روضه خوانده می‌شود. بازاریان رشت سراهای بازار را هم برای روضه‌خوانی سیاه‌پوش می‌کنند. در روزهای دهه اول ماه محرم موضوع روضه‌خوانی هرروز، تقریبا مشخص است به‌ویژه در روزهای هفتم تا دهم که به مرثیه‌خوانی برای حضرت علی اکبر، حضرت قاسم، حضرت عباس و امام حسین (ع) اختصاص دارد. روضه‌خوانی معمولا تا آخر ماه صفر ادامه پیدا می‌کند. خطیبان و مرثیه‌خوانان این مجالس، اغلب روحانیان و مدّاحان محلی هستند. از مجالس روضه‌خوانی برای طرح مسائل و مشکلات اجتماعی و بخصوص در روستاها برای جلب همیاری مردم در امور عمرانی استفاده می‌شود.

دسته‌گردانی:
دسته‌گردانی از نشانه‌ها و مراسم چشمگیر ماه محرم است.
حرکتی است جمعی، هم‌آوا و هم‌آهنگ و نمودی است از وحدتی شکوهمند.
نوحه‌هائی که در این دسته‌ها خوانده می‌شود، هرکدام بیانگر بخشی از وقایع عاشورای کربلا است، که بیانی نمادین دارد. دسته‌گردانی در بنیاد و اصل خود، حرکتی است در جهت تحرک بخشیدن به مردم؛ گونه‌ای صف‌آرائی در برابر دشمن، و یک بسیج برای مقابله با ظلم و ستم که از دل فرهنگ مبارز تشیع سر برآورده است و در سراسر سرزمینهای حوزه فرهنگ ایرانی و از جمله در گیلان عمومیت دارد. سینه‌زنی، قمه‌زنی، کرب‌زنی، قفل‌زنی، شام غریبان و قوم بنی اسد، گونه‌های مختلف دسته‌گردانی معمول در گیلان است. رسم و روال حرکت دسته‌های عزادار تابعی است از روابط محله‌ها در شهرها و روستاهای مختلف و هرکدام مبدأ و مسیری معین دارند؛ به دیدوبازدید یکدیگر می‌روند و تقدم و تأخّر را بنابر سوابق سنتی رعایت می‌کنند. هرجا امامزاده و بقعه و مکان مقدسی باشد، نقطه تمرکز دسته‌های عزادار است. از جمله در «ماسوله» مراسم باید از محله‌ای که امامزاده در آن قرار دارد و مسجدبر نامیده می‌شود آغاز گردد. ابتدا باید صدای سنج این محله بلند شود و اگر یکی از سنج‌زنان محله‌های دیگر در این کار سبقت جوید، بنابر رسم باید جریمه شود. همچنین
ص: 450
اول باید علم این محله بسته شود. دسته‌های عزادار اغلب با طبل و شیپور و کرنا همراه هستند، اما آهنگ حرکت دسته را بیشتر سنج‌زنان نگهمیدارند.
علاوه بر سنج از «زنجیرپایه» یا «زنجیرپائی» نیز برای تنظیم آهنگ حرکت دسته استفاده می‌شود. زنجیرپایه تنها در گیلان معمول است و حلقه یا میله‌ای است آهنی که چند رشته کوتاه زنجیر از آن آویخته‌اند و بر روی پایه‌ای چوبی به بلندای بالای یک انسان استوار شده است و قطر آن به اندازه‌ای است که در کف دست جا بگیرد. کسی که زنجیرپایه را به‌دست دارد بر حسب آهنگ نوحه و در تکیه‌گاه آهنگ، آن را کمی بالا می‌برد و پای آن را محکم به زمین می‌کوبد و در اثر بازتاب ضربه، زنجیرهای آویخته‌شده به بالا پرتاب می‌شوند و بر جای خود فرود می‌آیند و صدائی که از این حرکت برمی‌خیزد، همچون صدای سنج آهنگ حرکت را تنظیم می‌کند. در سالهای پیش، شب‌هنگام همراه دسته‌ها مشعل برمی‌داشتند. و مشعل محفظه‌ای بود که از اتصال چند نوار آهنی درست می‌شد؛ در آن پارچه آغشته به نفت قرار می‌دادند و آن را آتش می‌زدند. مشعل پایه چوبی نسبتا بلندی داشت به اندازه زنجیرپایه و آن را جلوی دسته حرکت می‌دادند. بارزترین نشانه و در واقع هویت هریک از دسته‌ها علم محله است که بخصوص در روز عاشورا همراه می‌گردانند و علم بستن یا طوق‌بندی و علم واچیدن، یعنی بستن و آماده کردن علم در آغاز مراسم محرم و باز کردن و جمع کردن آن در پایان مراسم از آئینهای اصلی، مهم و پرشور ماه محرم است که در تمام شهرها و روستاهای گیلان با تفاوت در زمان و آداب و رسمهای آن انجام می‌شود. در ماسوله شب ششم ماه به طوق‌بندی اختصاص دارد. علم هر محله را متولی مسجد آن محله به مسجد جامع می‌آورد و در آنجا علمهای هر چهار محله ماسوله بسته می‌شود و در اختیار علمدارها قرار می‌گیرد. هنگامی که علم را از مسجد جامع بیرون می‌آورند جلوی آن قربانی می‌کنند و سپس همراه دسته آن را به مسجد محله می‌برند. علمها را تا آخر ماه صفر نگهمیدارند و بعد آنها را باز می‌کنند. در سیاهکل و دیلمان شب هفتم محرم علم‌بندی انجام می‌شود و علم واچینی را روز سوم امام برگزار می‌کنند. به‌طور کلی در همه جای گیلان تا شب هفتم محرم کار علم‌بندی پایان می‌یابد و مراسم رسمی و عمومی عزاداری آغاز می‌شود. مراسم علم‌بندی شور و هیجانی چشمگیر دارد. نذری می‌آورند، شمع روشن می‌کنند، حاجت می‌خواهند، سینه می‌زنند و به اشک چشم عقده غمهایشان را باز می‌کنند. در ماسال تا چند سال پیش رسم بود که وقتی علم می‌بستند، عده‌ای زنجیرپایه به‌دست می‌گرفتند و بر گرد علم می‌ایستادند. یک نفر می‌گفت: «هابستیم، هابستیم، علم شیر خدا را.» و بقیه دم می‌گرفتند و هم‌آوا جواب می‌دادند و شوری در دلها می‌انگیختند.
علمهای قدیمی گیلان اغلب شامل یک تنه چوبی، یک صفحه مشبک، یکی دو قبه یا صندوقچه کوچک و یک تیغه فنری بلند است. هنگام علم‌بندی آنها را با شالها و دستمالهائی که برایشان وقف کرده‌اند و با پارچه‌های نذری آذین می‌بندند. در آستارا علم سنگینی دارند که خنجری هم بر بالای تیغه آن بسته شده است. مردم معتقدند امامزاده محل با همین خنجر به شهادت رسیده است و می‌گویند علم در روز عاشورا «جوش می‌آورد» و هنگام «علم‌جوش» اگر کسی نیّتی داشته باشد، علم به سمت او کشیده می‌شود و در این حالت کسی جز یک نفر «عاشق» که همیشه علم را می‌گرداند، قدرت نگهداشتن آن را ندارد.

سینه‌زنی:
بارزترین و قدیمی‌ترین شکل دسته‌گردانی است که در تمام شهرها و روستاهای گیلان رواج دارد. طرز سینه زدن، حالات و حرکات بدن و دستها، شیوه حرکت دسته، در دو صف و یا به صورت جمعی و در یک یا دو گروه، نحوه نوحه خواندن و دم (واگیر) گرفتن و انواع و مناسبت و زمان نوحه‌های سینه‌زنی، در همه‌جا یکسان نیست؛ شور و هیجان آن نیز در نقاط مختلف و بر حسب زمان و موقعیت، متفاوت است و توضیح دقیق همه اینها و ویژگی‌های هرشهر و محله و روستا و منطقه تفصیلی جداگانه را می‌طلبد.
دسته‌های سینه‌زنی از جهت شرکت گروههای مختلف مردم نیز عمومی‌تر و جامع‌تر از انواع دیگر دسته‌گردانیهاست. زیرا وسیله معیّنی لازم ندارد و هرکس به نسبت توان خود می‌تواند با آن همراه شود. معمولا پیرمردان و ریش‌سفیدان در جلو دسته حرکت می‌کنند و گروه زنان در حاشیه و به دنبال سینه‌زنان، آنها را همراهی می‌نمایند.

قمه‌زنی:
از شکلهای قدیمی دسته‌گردانی و عزاداری ماه محرم است و نحوه انجام آن در گیلان نیز همانند سایر مناطق ایران است. قمه‌زنان لباس سپید بلندی می‌پوشند، سرشان را می‌تراشند و پایشان را برهنه می‌کنند و «حیدر حیدر» گویان و هماهنگ، قمه را بر سر و پیشانی خود می‌زنند. چهره و لباس سفید و به خون آغشته قمه‌زنان، قمه‌های خون‌آلود، آهنگ مقطع و پرطنین «حیدر، حیدر» و گامهای محکم و سنگین آنها، که با گفتن هر «حیدر» یک نیم‌گام برمی‌دارند، شکوه و ابهتی هراسناک دارد. قمه‌زنان کفن‌پوشانی هستند که گروه شهیدان را می‌نمایانند و برای شهادت، حرکتی، نه، که خروشی نمادین دارند. قمه‌زنی معمولا در روزهای تاسوعا و عاشورا انجام می‌شود. در لاهیجان قمه‌زنان را کسانی که چوبهای کوتاهی (کولاکوت) در دست دارند، همراهی می‌کنند و هنگام اوج هیجان چوب را زیر قمه‌شان می‌گیرند تا قمه بر چوب فرود آید و قمه‌زن را آسیبی نرسد. قمه‌زنان پس از پایان کار همه با هم به حمام می‌روند و زخم خود را با آب حمام می‌شویند و دوباره به دسته‌های عزاداری می‌پیوندند. قمه‌زنی در گروههای بزرگ و متشکل از حدود بیست سی سال پیش به تدریج منسوخ شده است، اما هنوز هم آنها که نذر دارند، هر صبح تاسوعا و عاشورا در جائی قمه می‌زنند و سپس وارد دسته‌های عزادار می‌شوند. قمه‌زنی در منطقه آستارا و نیز در دیلمان و سیاهکل و سایر نواحی شرقی گیلان رواج بیشتری داشت.

زنجیرزنی:
دسته‌های زنجیرزن امروزه در تمام شهرها و بسیاری از روستاهای گیلان، منسجم‌ترین دسته‌های عزاداری هستند. زنجیرزنی در گیلان نسبت به سایر اشکال دسته‌گردانی جدیدتر می‌باشد و از حدود بیست سی سال پیش معمول شده و در واقع جایگزین قمه‌زنی گردیده است. زنجیرزنان لباس سیاه می‌پوشند، در دو صف مقابل هم حرکت می‌کنند. نوحه‌خوان در میان دسته راه می‌رود تا صدایش به همه برسد. زنجیرزنان هم‌آهنگ با صدای سنج ترجیع‌بند نوحه را واگیر می‌کنند. وسیله زنجیر زدن چند رشته زنجیر است که انتهای آنها به دسته‌ای چوبی یا فلزی متصل شده است. زنجیرزن دسته را به دست گرفته با آهنگ سنج و وزن نوحه رشته‌های زنجیر را به پشت خود می‌کوبد.

شام غریبان:
در گیلان شامگاه عاشورا، عزاداری چهره و سیمائی دیگر
ص: 451
می‌گیرد. دسته‌های عزادار دیگر علم و پرچمی همراه ندارند. ایستاده حرکت نمی‌کنند. با هیجان و خروش دستهاشان را بر سینه نمی‌کوبند و زنجیرها را بر پشت فرود نمی‌آورند. نوحه‌هاشان دیگر از مضمون رزم و شهادت خالی است.
چلچراغی به همراه ندارند، راهشان را شعله‌های لرزان شمعها و چراغهائی که کودکان به‌دست گرفته‌اند روشن می‌کند. به دیدوبازدید یکدگر نمی‌روند. در مسجد و تکیه و میدانگاهی توقف نمی‌کنند. زنگ آهنگ سنج و زنجیر پایه‌ای، که سکوتش ابهت و شکوه و عظمت را بنمایاند و بانگ طبل و کرنائی، همصداشان نیست. چهره‌ای نمادین از غروب عاشورای کربلای راستین را می‌نمایانند. در دو سه دسته جداجدا حرکت می‌کنند، به صورت انبوه با هم می‌نشینند، سرها را درهم فرومی‌برند، دستها را آرام‌آرام و بی‌صدا بر سر می‌زنند و با صدائی محزون، غریبانه نوحه‌ای می‌خوانند، که حکایت از جستجوی کودکی گمشده را دارد:
طفل صغیری ز حسین گم شده، گم شده‌قامت زینب ز الم خم شده، خم شده
و باز برمی‌خیزند و چند قدم آنسوی‌تر دوباره می‌نشینند و همان نوحه را تکرار می‌کنند. آخرین بخش نوحه‌شان را دسته‌ای که به دنبال می‌آید واگیر می‌کند و بند دیگری با همین مضمون می‌خواند. گوئی به راستی در سکوت شامگاهی میدان خونین رزم نهان از چشم دشمن در پی گمشده‌ای هستند. اینها دسته شام غریبانند و به همین ترتیب کوچه پس‌کوچه‌ها را می‌گردند. غروب عاشورا همه شهرها و روستاهای گیلان را آوای حزین و کورسوی تک‌تک شمعهای دسته‌های شام غریبان پر می‌کند.
در منطقه تالش (در هشتپر، نومندان، شاندرمن، ماسال و ...) در شب شام غریبان بچه‌ها را با طناب و زنجیر می‌بندند و همانند کودکان اسیر همراه دسته می‌گردانند. در نومندان به لحاظ شمعها و چراغهائی که در دست بچه‌ها است، شام غریبان را «چراغ‌کشی» می‌نامند. در این منطقه علم‌گردانی هم دارند.

دسته قوم بنی اسد:
دسته قوم بنی اسد یا دسته عربها دوازدهم محرم، سومین روز شهادت امام به راه می‌افتد؛ افراد این دسته لباسهای بلند و سفید می‌پوشند و بیل و کلنگ همراه برمی‌دارند و چنین می‌نمایانند که برای دفن شهیدان کربلا می‌روند. نوحه‌هائی هم که می‌خوانند، از همین امر حکایت می‌کند. این دسته در واقع ترکیبی از دسته‌گردانی و شبیه‌خوانی است.
بنابر روایات تاریخی، قوم بنی اسد از اعراب ساکن در سواحل فرات بودند و روز سوم عاشورا به محل قتلگاه رفتند و اجساد شهیدان را دفن کردند.
«آذربایجانیهای ساکن گیلان هم در روز سوم امام دسته‌ای راه می‌اندازند و گرباز (بیل مخصوص شخم زدن) به‌دست می‌گیرند و به زبان آذری نوحه‌ای می‌خوانند که، ما به دفن شهدا آمده‌ایم.»[546]

کرپ‌زنی:
«کرپ» قطعه چوبی است تراشیده شده، به اندازه‌ای که در کف دست جا می‌گیرد و سطح بیرونی آن صاف است. در پشت آن بندی قرار دارد که به پشت دست می‌افتد کرپ در کف دست قرار می‌گیرد و انگشتان بر گرد آن حفاظ می‌شوند. یک جفت کرپ را در دست می‌گیرند و به آهنگ نوحه‌ای که خوانده می‌شود. آنها را بر هم می‌کوبند. کرپ‌زنی در لاهیجان، لنگرود و آستارا و در سایر مناطق ایران از جمله در آذربایجان، مازندران و هرمزگان معمول بوده است.

قفل‌زنی (چارآینه):
در لنگرود و لاهیجان و آستارا چند روز قبل از محرم برخی از عزاداران به حمام می‌رفتند، پوست بدنشان را نرم می‌کردند و از زیر پوست، قفل، کلید، زنجیر، حلقه و چیزهای دیگر به خود می‌آویختند و همراه دسته‌های عزادار حرکت می‌کردند. اینها را «چارآینه» هم می‌نامیدند. پیرمردی که در این‌باره توضیح می‌داد، می‌گفت تا سه روز و سه شب در حمام می‌ماندند و بدنشان را مشت‌ومال می‌دادند تا پوستشان این آمادگی را پیدا کند. این رسم علاوه بر گیلان در سایر مناطق و از جمله در آذربایجان هم معمول بوده است.

تعزیه‌
مراسم سوگواری دهه اول ماه محرم با روضه‌خوانی در مساجد تا آخر ماه ادامه پیدا می‌کند و تعزیه‌خوانها نیز در این مدت در روستاها و شهرهای مختلف کارشان را پی می‌گیرند. ماه صفر نیز از این جهت در واقع دنباله ماه محرم است و مجالس عزاداری کم‌وبیش تا روز بیست و هشتم صفر، روز وفات حضرت پیامبر (ص) و شهادت حضرت امام حسن (ع) در مساجد برپا است.
روز بیستم صفر، اربعین عاشورا و روز بیست و هشتم در مساجد علاوه بر روضه‌خوانی، سینه‌زنی می‌کنند و غذای نذری می‌پزند و شربت و حلوا و خرما و خوردنیهای دیگر خیرات می‌دهند.
در دو ماه محرم و صفر جشن عروسی نمی‌گیرند و نوازندگان و گروههای نمایشی، مانند بندبازان نیز کارشان را تعطیل می‌کنند.
تعزیه از مهم‌ترین، پرشورترین و پرجاذبه‌ترین مراسم سنتی مذهبی و در عین حال کاملترین گونه نمایش سنتی و مردمی ایرانی است و در گیلان از هر دو جهت یادشده دارای همین پایگاه می‌باشد. در گیلان تعزیه‌خوانی هم در روزهای سوگواری حضرت امام حسین (ع)، در ماه محرم و نیز در برخی از ماهها برگزار می‌شود. به‌ویژه در روستاها دو ماه آخر تابستان و فصل پایان کار و فعالیتهای زراعی، هنگام رواج تعزیه‌خوانی است. اما به جهت نقش اصلی و محوری تعزیه به عنوان بخشی از مراسم سوگواری ماه محرم، در این مقوله، و در شمار مراسم سال قمری آورده می‌شود.
تعزیه‌خوانی در گیلان از جهت روش و شیوه اجرا و نوع تعزیه‌نامه زیر نفوذ و تأثیر قزوین است. در شهرهای گیلان تعزیه‌خوانها محلی هستند و گروههای تعزیه‌خوان گیلان، تا شهرها و روستاهای جلگه‌ای مازندران هم می‌روند. در قسمتهای کوهستانی، تعزیه‌های ایام ماه محرم اغلب توسط افراد محلی خوانده می‌شود و در غیر ماه محرم گروههای تعزیه‌خوان طالقانی و قزوینی هم به این حدود می‌آیند. در گیلان مکان خاصی که به منظور خواندن تعزیه ساخته شده باشد وجود ندارد، فضای باز جلوی مسجدها را تکیه می‌نامند و مجالس تعزیه در آنجا برگزار می‌شود، تکیه سردار معتمد در سنگر و تکیه چارده، از تکیه‌های مشهور هستند. سابقا در جاهایی که چند تکیه وجود داشت، گاهی یک تعزیه را چند قسمت می‌کردند و هر قسمت را در یک تکیه اجرا می‌نمودند و مردم هم به دنبال تعزیه‌خوانها از یک تکیه به تکیه دیگر می‌رفتند، تا
ص: 452
عکس 14- تصویری از اسد الله صمصام، تعزیه‌خوان معروف گیلانی از روی یک تابلوی نقاشی با نوشته: «اسد الله با لباس تعزیه، فدائی این در خانه. محرم 44.»
بقیه تعزیه را تماشا کنند. در لاهیجان که هشت تکیه داشت، این شکل تعزیه‌خوانی از قدیم معمول بود. اما تعزیه‌خوانی به شکل متحرک، آن‌طور که در شهرهای مرکزی ایران رواج داشته و صحنه‌های مختلف و متعدد یک مجلس تعزیه به صورت عبوری خوانده می‌شود در گیلان معمول نبوده است.
مجلس تعزیه‌خوانی معمولا یک یا چند بانی دارد. بانی ممکن است هرساله ثابت باشد و یا اینکه بر حسب مورد، کسی یا کسانی بانی شوند و مخارج برگزاری تعزیه را بپردازند. مجالس تعزیه دهه اول ماه محرم در شهرها همیشه بانیهای ثابت داشته که در قدیم معمولا مالکان و بازرگانان عمده بوده‌اند. دور زدن و پول جمع کردن در تعزیه‌هائی که بانی دارند معمول نیست و به‌طور کلی در تعزیه‌خوانی گذشته گیلان وجود نداشته است. اما از حدود بیست سی سال پیش به این طرف، این شیوه که توسط گروههای تعزیه‌خوان غیربومی و در فصولی غیر از ایام محرم عمل می‌شد، در میان گیلانیها نیز معمول شده است. تا زمانی که مالکان و بازرگانان بانی تعزیه‌خوانی بودند، اثاث و لوازم این نمایش مذهبی را هم خودشان تهیه می‌کردند. اما در فرایند تغییرات اجتماعی دو سه دهه گذشته، به تدریج این امر بر عهده قشرهای دیگر جامعه قرار گرفت و گروههای تعزیه‌خوان مجبور شدند خود وسایل و لوازم کارشان را فراهم نمایند. تغییر در شیوه پرداخت مزد و رواج دور زدن نیز همین روند را طی کرده است. در گیلان علاوه بر مجالس عمومی تعزیه‌خوانی، مجالس خاص زنانه هم وجود داشته است و زنها نیز مانند تعزیه‌خوانان مرد از لباس و ابزار و وسایل رزمی استفاده می‌کردند. این مجالس معمولا در خانه‌ها و در محیطهای بسته برگزار می‌شد. در گیلان تعزیه‌نامه‌ها یا نسخه‌های تعزیه به زبان فارسی است، اما در بعضی قسمتهای آن بیتهائی هم به زبان گیلکی آمده است. در قسمت غرب گیلان تعزیه‌نامه‌ها یا نسخه‌های ترکی نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد و به طور کلی در قسمت غرب و حوزه تالش تعزیه‌خوانی به نسبت سایر قسمتهای گیلان رواج کمتری دارد. صاحبان نقشها در یک گروه تعزیه‌خوانی مثل هر جای دیگر عبارتند از امام‌خوان، زنانه‌خوان، شهادت‌خوان، علی اکبرخوان، شمرخوان و وردست مخالف یا تخت‌خوان. بچه‌ها تا حدود دوازده سیزده سالگی بچه‌خوان به‌شمار می‌آیند. از آن پس اگر صدای خوشی داشته باشند علی اکبرخوان و سپس شهادت‌خوان و در سنین بالا امام‌خوان می‌شوند. در غیر این صورت بچه‌خوان، وردست مخالف‌خوان می‌شود و پس از آن اگر صدای پرطنین، خشن و پرهیجان و رسائی داشته باشد، شمرخوان وگرنه تخت‌خوان می‌شود که در نقش یزید، ابن سعد و غیره ظاهر می‌شود. سرپرست گروه تعزیه‌خوان «میرزا» نامیده می‌شود و باید از تعزیه‌خوانان باتجربه و کارآزموده باشد. میرزا، تعزیه‌گردان هم هست. نقش افراد را او تعیین می‌کند، و قرارومدار دستمزد هم با اوست. میرزا معمولا گروه معینی همراه خود دارد، و اگر نسخه‌خوان یا ایفاگر نقشی را کم داشته باشد، پیش از شروع برنامه تعزیه در تدارک یافتن و جبران کمبودها و تکمیل افراد گروه برمی‌آید. بستن قرارداد برای برگزاری مجالس و تنظیم برنامه‌ها از وظایف میرزاست. تقسیم پولی که بنا به قرارداد به گروه داده می‌شود و یا از طریق دور زدن حاصل می‌گردد، قرار مشخصی دارد که به «بنچه» موسوم است، و بر مبنای قران (ریال) می‌باشد. به این ترتیب که هر نسخه‌خوان بنا به قراری که با میرزا داشته است، سهم معینی دارد. معمولا بیشترین سهم از آن میرزا و سپس شهادت‌خوان و شمرخوان، و کمترین سهم از آن بچه‌خوان است، در صورتی که اگر بچه‌خوان، بخصوص صدای خوبی داشته باشد، موجب ارج و اعتبار گروه می‌شود. یکی از تعزیه‌خوانان قدیمی گیلان می‌گفت: «بچه‌خوان شمشیر تعزیه‌خوان است» و اگر سهم کم می‌برد به خاطر این است که مسئولیتی در اداره زندگی ندارد. برخی تعزیه‌خوانان خوب ممکن است خارج از این قرار بنچه، با مقدار پول ثابتی قرارداد ببندند. گروههای تعزیه‌خوان زنانه هم، چنین قرارهائی برای پرداخت مزد داشته‌اند. گروههای زنانه گاهی برای مجلس خودشان قبض و به اصطلاح «یارمه» می‌فروختند.
در روزهای دهه اول ماه محرم تعزیه‌های معینی اجرا می‌شود که ترتیب آنها تقریبا متناسب با ترتیب زمانی وقایع قبل از عاشورا است. مانند، مسلم، طفلان، حر، علی اکبر و قاسم. روز تاسوعا در همه‌جا مجلس شهادت حضرت عباس را می‌خوانند و عاشورا هم ویژه تعزیه حضرت امام حسین (ع) است. در غیر از ماه محرم مجالس بر حسب نظر و یا نذر بانیان و مجریان آن اجرا می‌شود، جز در روز بیست و یکم ماه رمضان که اگر در جائی تعزیه‌خوانی داشته باشند، حتما مجلس شهادت حضرت علی (ع) خواهد بود.
در گیلان علاوه بر تعزیه‌هائی که در سایر نقاط ایران اجرا می‌شود، چند
ص: 453
تعزیه خاص هم وجود دارد. از جمله مجلس تعزیه حضرت شاهزاده ابراهیم، که بقعه و بارگاهش در قسمتهای کوهستانی شفت قرار دارد و مجلس تعزیه حضرت سید جلال الدین اشرف که مزارش در آستانه اشرفیه، مهمترین زیارتگاه مردم گیلان است. آقای صمصام، از تعزیه‌خوانهای مشهور گیلان، که بسیاری از مطالب از زبان ایشان نقل شده و یا به تأیید ایشان رسیده است می‌گفت مجلس تعزیه حضرت سید جلال الدین اشرف تشریفات و مقدمات بسیار لازم دارد و در حدود صد نفر تعزیه‌خوان و سیاهی لشگر می‌خواهد.

معتقدات و رسمها و آداب ماه رمضان‌

رمضان ماه شبهای روشن است، ماه شبهای مناجات و سحرگاههای زنده و بیدار؛ ماه عبادت و روزه‌داری و نیز ماهی است که در یکی از شبهای آن قرآن کریم نازل گردیده است و از این‌رو با صفت مبارک می‌نامندش. اما رمضان، سوگوار شهادت علی (ع) نیز هست؛ وجودی که هر خسته‌ای به نامش توان می‌گیرد و فراتر از معتقدات مذهبی، در مجموعه فرهنگ سرزمینهای ایرانی، پایگاهی رفیع و والا دارد. تقارن شبهای هفدهم تا بیست و سوم ماه رمضان- ضربت خوردن تا شهادت حضرت علی (ع)-، با شبهای محتمل قدر، این شبها را نزد همه فرقه‌های مذهبی و در همه‌جا، ارج و حرمتی خاص داده است.
به این جهات ماه رمضان در همه حوزه‌های فرهنگی با آداب و رسمهای بسیار همراه می‌باشد و فرارسیدنش به چشم می‌آید.
هلال ماه در رمضان چشم‌انتظاران بسیار دارد و خبر دیده‌شدنش به سرعت در همه‌جا منتشر می‌شود و روزه‌داری آغاز می‌گردد. رفتن به استقبال ماه رمضان نیز مرسوم است؛ به این معنا که برخی از مؤمنان یکی دو روز قبل از فرارسیدن ماه روزه‌داری را آغاز می‌کنند. شبهای روزه‌داران را بانگ مناجات می‌شکند. مناجات‌خوانان به آهنگی خاص اشعاری را در حمد و ستایش خداوند می‌خوانند و از گلدسته‌های مساجد و بام خانه‌ها هنگام سحر و بیداری را اعلام می‌کنند. در بعضی نقاط برای تعیین وقت سحر، ملاکهای قابل ملاحظه‌ای دارند. در ماسال، سالیان پیش، هنگام سحر را گوش به بانگ خروس سفید داشتند. با نخستین آواز خروس از جا برمی‌خاستند؛ با آواز دوم او غذایشان را روی آتش می‌گذاشتند؛ و با آواز سوم غذا می‌خوردند. گفتنی است که در گیلان آواز خروس سفید را خوش‌یمن می‌دانند و در مرغدانی اغلب خانه‌های روستائی حداقل یک خروس سفید پیدا می‌شود.[547] و امروزه اگرچه برای وقت سحر دیگر گوش به بانگ خروس ندارند، اما هنوز بعضی از کوه‌نشینان چشم بر ستاره «میزان» یا «ششه» دارند، و آن مجموعه شش ستاره است که وقتی از شرق آسمان طلوع می‌کند، زمان بیداری است، چون یک‌سوم آسمان را طی کند غذا بر آتش می‌نهند و وقتی در افق مغرب غروب کند، دیگر باید دست از طعام بکشند، که در هردو مورد تقسیم سه‌گانه زمان قابل توجه است. به هرحال امروزه در همه‌جا گردش عقربه‌های ساعت جای بانگ خروس و حساب گردش ستاره را گرفته است و جعبه جادوئی رادیو نیز آوای مناجات را به سحرگاه هر خانه‌ای می‌برد.
برای افطار نیز رسمهائی دارند و آدابی را رعایت می‌کنند. افطاری دادن به عنوان نذری و دعوت از خویشاوندان عروس یا داماد خانواده، بخصوص در دوران نامزدی آنها تقریبا در تمام نقاط معمول است. برای نذری و خیرات بیشتر در شبهای احیاء افطاری می‌دهند و مهمانیهای افطاری در سایر شبها انجام می‌شود. در نومندان برای خیرات و به اصطلاح «احسان»، آش می‌پزند و «افطار آشی» می‌دهند. همچنین در نومندان اهل تسنن که شافعی مذهبند برای افطاری و شام از عده‌ای دعوت می‌کنند و پس از آن ذکر «حق الله» می‌گیرند.
قبل از ذکرخوانی یک ظرف شربت را دور می‌گردانند و همه از آن می‌نوشند.
سپس پیشنماز به ذکر می‌پردازد و دیگران ذکر را هماهنگ تکرار می‌کنند.
در شبهای احیاء و بخصوص در شب بیست و یکم، شهادت حضرت علی (ع) و در منطقه هشتپر و رضوانشهر، در شب بیست و هفتم تا سحرگاه روزه‌داران در مساجد بیدار می‌مانند و به دعا و نیایش می‌پردازند. این هردو شب از شبهای محتمل قدر است و در منطقه تالش بر این باورند که در یکی از این شبها، برای لحظه‌ای برکت بر زمین نازل می‌شود و آن لحظه‌ای است که «خدر» یعنی حضرت خضر (ع) گذر می‌کند. در آن لحظه هرکس نیتی کند و حاجتی بخواهد برآورده می‌شود و بر این اساس، قصه‌ها ساخته‌اند که برخی از آنها طنزهای شیرینی دربر دارد.
شبهای هفدهم، بیست و یکم و بیست و سوم در مساجد روضه‌خوانی دارند و عزاداری می‌کنند. در پاره‌ای نقاط و به‌ویژه در شرق گیلان، علاوه بر این مجلس تعزیه «حضرت علی و جوانمرد قصاب» هم اجرا می‌شود.

عید فطر

با دیده شدن هلال ماه شوال، رمضان به پایان می‌رسد و فردای آن عید فطر است. صبح در مسجد نماز می‌گزارند و عید را با آرزوی قبول بودن عبادات ماه رمضان، به یکدیگر تبریک می‌گویند. «نماز و روزه شما قبول باشد»، «عبادتهای شما قبول باشد». عید فطر در منطقه تالش و حدود هشتپر و رضوانشهر با تفصیل بیشتری برگزار می‌شود. در این منطقه اول صبح و قبل از نماز عید به سراغ خفتگان خاک می‌روند. آش، حلوا، عسل، ماست و خوردنیهای دیگر به گورستان می‌برند و سر مزارها سوره یاسین می‌خوانند.
پس از آن برای نماز عید به مسجد می‌روند. در بعضی نقاط، از جمله در روستاهای لیسار و نومندان قبلا سر گورستان غذا می‌پختند و همه اهل ده و کسانی که از نقاط دیگر می‌آمدند، اطعام می‌شدند.

آداب و رسمهای ماه رجب‌

شب اولین جمعه ماه رجب را «رغایب» می‌نامند. در این شب برای فاتحه‌خوانی به سر مزارها می‌روند و خیرات می‌دهند. از جمله در گلدیان و آبادیها و دهات حول‌وحوش آن، همه خانواده‌ها «لقمه نان و خرما» درست می‌کنند و برای همسایگان و اهل محله و آبادی می‌فرستند.
ماه رجب دو روز جشن و عید مهم مذهبی را دربر دارد. یکی سیزدهم ماه روز ولادت حضرت علی (ع) و دیگری عید مبعث که روز بیست و هفتم ماه
ص: 454
است. در هردو روز مجالس جشن برپا می‌دارند و به مدح و منقبت و ثناخوانی می‌پردازند.

نیمه شعبان‌

سالروز ولادت حضرت امام زمان (ع) است. شب و روز نیمه شعبان را تقریبا در همه‌جا جشن می‌گیرند و تنها جشن سنتی است که در آن مردم معابر، بازارها و مغازه‌ها را آذین می‌بندند و چراغانی می‌کنند. «آئین و آئین‌بندان کردن و شهر را چراغان کردن» را که در قصه‌ها می‌شنویم، تنها در این جشن می‌بینیم در برخی نقاط از جمله در «کلشتر» و اطراف آن باور دارند که در لحظه نامشخصی از شب نیمه شعبان برکت بر زمین فرود می‌آید و در آن لحظه آبها از حرکت می‌ایستند و درختان سر فرود می‌آورند و هرکس آن لحظه را دریابد، هر مرادی داشته باشد، حاصل می‌شود. این موضوع را در نقاط دیگر برای شبهای قدر و نیز شب عاشورا و ساعت تحویل سال نیز نقل می‌کرده‌اند.
در لیسار و نومندان در شب نیمه شعبان عده‌ای روزه می‌گیرند.

عید قربان‌

دهمین روز از ماه ذیحجّه عید قربان است که در تمام گیلان به‌ویژه در حوزه هشتپر و تالش گرامی داشته می‌شود.
قربانی کردن، رسم محوری عید قربان است که نام روز مزبور نیز از آن گرفته شده است گیلانیها نام «قربان» را به ماه ذی الحجه هم داده‌اند و آن را «ماه قربان» می‌نامند. در گیلان علاوه بر حاجیان که موظف به قربانی کردن هستند، سایر مردم هم در صورت استطاعت قربانی می‌کنند. حیوان قربانی باید نر و سالم بوده کمتر از یک سال نداشته باشد. در برخی نقاط و بخصوص در منطقه تالش و از جمله در ده نومندان همه باید قربانی داشته باشند. گاهی چند نفر با هم شریک می‌شوند و یک گاو یا گوسفند قربانی می‌کنند و به هرحال اگر توانایی مالی این کار را هم نداشته باشند دست‌کم با کشتن خروسی خون قربانی را در خانه‌شان می‌ریزند. در اغلب مناطق گیلان، برای اجزاء حیوان قربانی و به‌ویژه خون آن حرمت قائلند؛ خون قربانی را در گودالی که به این منظور حفر می‌کنند می‌ریزند تا خوراک حیوانات نشود و بعضی در مورد استخوان حیوان نیز این امر را رعایت می‌کنند. در پاره‌ای نقاط، از جمله در شاندرمن و ماسال عده‌ای خون را به آب روان می‌دهند. در نومندان آن را در طشتی نگهمیدارند و وقتی وجین شالی تمام شد، همراه با آخرین آب به شالیزار می‌دهند. اگر چند نفر باهم در قربانی شریک باشند، خون را تقسیم می‌کنند و هرکدام سهم خود را برای کشتزارشان نگهمیدارند. برآنند که اگر خون قربانی به زمین نرسد، محصول زرد می‌شود.
از جمله رسمهای عید قربان که در تمام گیلان مرسوم است، قربانی فرستادن برای دخترانی است که نامزد شده‌اند. پشت گوسفندی را که به خانه عروس می‌فرستند با حنا رنگ می‌کنند، چشمانش را سرمه می‌کشند، شاخش را گل می‌زنند و بعضی دستمال رنگینی هم به گردنش می‌بندند.

عید غدیر

روز هیجدهم از ماه ذی الحجه عید غدیر است. این عید را عید سادات می‌دانند، به دیدن آنها می‌روند و از آنها عیدی می‌گیرند. قابل‌توجه است که عیدی دادن جز در نوروز، فقط در روز عید غدیر معمول است؛ با این تفاوت که در این عید فقط سیدها عیدی می‌دهند. در لاهیجان و شرق گیلان بعضی از ثروتمندان به خانه سادات تهی‌دست می‌رفتند، عیدی می‌دادند و برای تیمن عیدی می‌گرفتند. در این‌روز همچنین به دیدن بزرگتران طایفه و خانواده می‌روند.
عید غدیر آخرین رسم معمول در گردش یک سال قمری است؛ جز اینکه در آخرین روزهای ماه ذی الحجه چنانکه ذکر شد در برخی روستاهای کوهستانی زنان با گل‌مالی دیوار مساجد به پیشباز محرم می‌روند.

آئینها و مراسمی که در گردش یک سال خورشیدی انجام می‌شود

اشاره

در گیلان علاوه بر سال رسمی خورشیدی، که از فروردین‌ماه در آغاز بهار شروع می‌شود و در اسفندماه و آخر زمستان پایان می‌یابد، تقویم دیگری در میان روستائیان معمول است که آن هم مبتنی بر گردش خورشیدی و شامل دوازده ماه است که از نیمه تابستان آغاز می‌شود. مطالب این قسمت، هردو تقویم را دربر می‌گیرد.
منظور از آئین‌ها و مراسمی که در گردش یک سال خورشیدی برگزار می‌شود، آن آئین‌ها و مراسمی است که انجام آن به روز یا روزهای معینی از گردش سال خورشیدی وابسته است. مانند نوروز در اولین روز بهار، تیرماسیزه، در سیزدهمین روز از تیرماه محلی، شب چله، در شب پیش از نخستین روز زمستان و مانند آنها. رسمها و آئینهای وابسته به فعالیتهای تولید کشاورزی و دامداری، مانند جشن خرمن، اگرچه در محدوده معینی از سال خورشیدی برگزار می‌شود، اما انجام آن به روز معینی از این تقویم بستگی ندارد و به عبارت دیگر محور انجام آن، روز معینی از این تقویم نیست. از این رو در این قسمت به آنها نمی‌پردازیم.

نوروز و مراسم آن‌

از نوروز که بزرگترین و فراگیرترین مراسم سال خورشیدی است شروع می‌کنیم، و از رسمهای مقدمه نوروز، که قبل از آغاز بهار و در آخرین ماه زمستان انجام می‌شوند و از نوروزی‌خوانها که تا چند سال قبل پیشآهنگان نوروز و بهار بودند.

نوروزی‌خوانها:

در اولین روزهای اسفندماه از راه می‌رسیدند و تا یکی دو روز به عید مانده کارشان ادامه داشت. آنها معمولا شب‌هنگام حرکت می‌کردند، یک چراغ و یک چماق برای دیدن راه و زدن سگها، همراه داشتند.
در کوچه‌ها می‌گردیدند، به هر خانه‌ای سر می‌زدند، می‌رقصیدند، شعر می‌خواندند و شیرین‌زبانی می‌کردند. گروه نوروزی‌خوانها غالبا از سه نفر تشکیل می‌شد: یکی از آنها «سرخوان» بود، شعر می‌خواند و بیشتر شعر نوروز و نوسال را که اینطور شروع می‌شد:
فصل بهاران آمده‌گل در گلستان آمده
ص: 455

مژده دهید ای دوستان‌نوروز سلطان آمده
و آن دو نفر دیگر تکرار می‌کردند. یک نفرشان کولباری هم بر دوش داشت که هدیه‌های مردم را در آن جمع می‌کرد. شاخه‌هائی از درخت همیشه سبز کیش (شمشاد) نیز به همراه داشتند که به صاحبخانه‌ها می‌دادند و برایشان دعا می‌کردند. مردم آمدن نوروزی‌خوانها را به خانه خود خوش‌شگون می‌دانستند و به آنها برنج و تخم‌مرغ و شیرینی و پول و چیزهای دیگر هدیه می‌دادند.
نوروزی‌خوانهای هر شهر و روستا، معمولا اهل همان محل یا آبادیهای نزدیک بودند. آنها مردمان فقیری بودند که با این کار هم مردم را شادی می‌بخشیدند و هم سوروسات نوروزی خانواده خود را مهیا می‌نمودند. شعرهایشان معمولا فارسی بود، اما در هرجا بیتهایی هم به زبان آن محل، گیلکی، تالشی و غیره، به شعرهایشان می‌افزودند. مضمون شعرهای محلی بیشتر درباره وضعیت کسب و کار، سختی برنجکاری و ستم ارباب و مباشر، و زبان حال روستائیان بود.
گهگاه هم مضمونی عاشقانه داشت و سرانجام هم دعا و آرزوی سال خوش و سلامتی برای اهل خانه. از این‌گونه:
به حق سوره یاسین و عمران‌به حق حرمت آیات قرآن
به حق آن تن شاه شهیدان‌بلا را دور از این خانه بگردان
نوروزی‌خوانها که غالبا محلی بودند، اهل هر خانه و محله را خوب می‌شناختند و در قالب شعرهای دعائی و موزون و آهنگین که خودشان در حال می‌سرودند نام یک‌یک پسران هر خانه را می‌آوردند، برایشان آرزوی دامادی و خیر و برکت می‌نمودند و برای بزرگترهای خانواده هم دعا می‌کردند که سعادت زیارت نصیبشان شود، و به این ترتیب صاحبخانه را به دادن هدیه بیشتر ترغیب می‌نمودند. برای صاحبخانه‌ای هم که ناخن‌خشکی می‌کرد، شعرهایی مناسب حال داشتند. نوروزی‌خوانها را معمولا گروهی از کودکان محل شادمانه و با شور و اشتیاق همراهی می‌نمودند.

عروس‌گوله:

گروه عروس‌گوله یا عروسی‌گوله نیز از جمله پیشاهنگان نوروز بودند. عروس‌گوله نمایشگونه‌ای بود که ایفاگران نقشهای اصلی آن عبارت بودند از غول، پیربابو و نازخانم. غول کلاهی از کلش (ساقه‌های خشک شالی) بر سر می‌نهاد، زنگ و زنگوله‌هائی به خود می‌آویخت و چماقی هم به دست می‌گرفت. پیربابو، خود را به هیأت پیرمردی می‌آراست (این نقش را در مناطق غربی گیلان کوسه و در کوهستانهای شرق گیلان پیربابو می‌نامیدند) و نقش نازخانم را هم یکی از جوانان که لباس زنانه می‌پوشید، بازی می‌کرد.
موضوع نمایش، دعوای غول و پیربابو بر سر نازخانم بود. سرانجام قرار می‌شد کشتی بگیرند. غول پیروز می‌شد و همراه نازخانم، رقص‌کنان بازی را به پایان می‌برد. گروه عروس‌گوله شامل شش هفت نفر می‌شد و بقیه عبارت بودند از فانوس‌دار، بارکش، نوازنده و گاهی یک نقش زنانه دیگر به نام «کاس خانم». این گروه معمولا چند روز پس از نوروزی‌خوانها ظاهر می‌شدند. آنها هم شبها حرکت می‌کردند و در هر خانه که بازی می‌کردند از صاحبخانه هدیه‌هائی می‌گرفتند، که مانند هدایای نوروزی‌خوان‌ها عبارت بود از برنج و تخم‌مرغ و شیرینی و گاهی پول. نمایش عروس‌گوله ریشه در سنتهای نمایشی اسطوره‌های کهن مربوط به آغاز بهار دارد، که در آنها نمادهای سال کهنه و نو با هم به ستیز برمی‌خیزند. این‌گونه نمایش به صورتهای مختلف در اغلب
عکس 15- نمایش سنتی «عروس‌گوله» را در مناطق کوهستانی شرق گیلان و غرب مازندران «پیربابو» می‌نامند. عکس صحنه‌ای از نمایش پیربابو است.
مناطق ایران و حوزه‌های فرهنگی همجوار وجود دارد.[548]

عیّار آتشباز (غول آتشباز):

تنها نوروزی‌خوانان و گروههای عروسی گوله نبودند که در مقدم بهار و نوروز شبهای محلات و کوچه‌های گیلان را پر از شادی می‌کردند. آتشبازها هم با صورت سیاه کرده از دوده، در کوی‌وبرزن به آتشبازی می‌پرداختند و در شادی این شبها سهمی داشتند. آتشباز کلاهی بوقی بر سر می‌نهاد، یک ظرف نفت و چند مشعل (میله‌های نازک به طول نیم متر که سر آنها کهنه‌پیچی شده بود) به‌دست می‌گرفت. مشعلها را آتش می‌زد و در دهان فرومی‌برد و خاموش می‌کرد. نفر همراهش هم خود را به همان هیئت می‌آراست، دو تخته چوب به‌دست می‌گرفت و بر هم می‌کوفت. آنها در کوچه و بازار به راه می‌افتادند و می‌خواندند: «عیار آتشبازم- میل به آتش دارم».
آتشباز گاهی مقداری نفت در دهان می‌ریخت و در حالی‌که آن را به شدت و با مهارت بر روی مشعل آتش می‌پاشید، چنان می‌نمود که انبوهی شعله را از دهان خارج می‌سازد. آتشبازها بیشتر در بازار و جلوی دکانها به هنرنمائی می‌پرداختند و نیازشان را از مغازه‌داران می‌گرفتند. در هر محله و کوئی گروهی از بچه‌ها نیز جست‌وخیزکنان همراهشان بودند و برایشان شعر می‌خواندند.
علاوه بر اینها، میمون‌بازان که از کولیان اطراف رشت بودند و «خرس
ص: 456
بون» ها که معمولا از کوهستانهای تالش و آذربایجان می‌آمدند، و «تکم‌چی» ها که آنها نیز از اردبیل و آذربایجان می‌آمدند و همراه شعر و آواز برای نوروز و بهار عروسک چوبی (تکم) خود را به رقص و بازی درمی‌آوردند، همه و همه موجب می‌شدند تا مردم پنجره‌های خانه‌ها را که بر روی سرمای زمستان بسته بودند، به روی بهار بگشایند.

چهارشنبه‌سوری:

چهارشنبه‌سوری در گیلان، بلکه در تمامی نقاط ایران برجسته‌ترین و پرشورترین رسم در مجموعه رسمهای مقدمه نوروز می‌باشد و مهمترین عنصرش آتش است و نامش هم از شعله‌های آتش برخاسته. چرا که «سوری» به معنی سرخی است و هم از اینرو در بسیاری از نقاط «چهارشنبه سرخی» نامیده می‌شود. نام گیلانی این رسم، «کولی‌کولی چارشنبه» هم سرخی گلها و شعله‌های آتش را در خود دارد، زیرا که شکل دیگر آن در نقاطی از جمله بندر انزلی «گوله‌گوله چارشنبه» می‌باشد. به هرحال نام چارشنبه‌سوری ترکیبی است از چهارشنبه به علاوه کلمه «سور» به معنی سرخ و یا «گول» که تلفظ گیلکی گل است به مفهوم گلهای آتش و نیز به تعبیری به معنای چاشت و یا جشن و شادی و سرور. معنای اخیر اگرچه با جشن و شادمانی نوروزی بی‌مناسبت نیست اما در اینجا در جایگاه معنی اول نمی‌نشیند. و اما چارشنبه سوری در نقاط مختلف گیلان:
در ماسال و آبادیهای جنگلی اطراف آن و کوهستانهای تالش چهارشنبه سوری را «کولی‌کولی چارشنبه» می‌نامند. اهالی ماسال برای چهارشنبه سوری یا «کولی‌کولی چارشنبه» رسم بخصوصی دارند. شب چارشنبه‌سوری به طرف قبله در هفت جا پشته‌های کاه می‌گذارند و هنگام غروب آتش می‌زنند.
سپس از روی آتش می‌پرند و می‌گویند «کولی‌کولی چاهارشنبه»[549] همه مردم آن شب شادی کرده و عده‌ای با تفنگ شلیک می‌کنند و بعد در کنار سفره شام گرد می‌آیند. مرسوم است که در این شب در سفره باید هفت قسم خورش و خوردنی باشد. در آستارا توده‌هائی از کلش (ساقه‌های خشک شالی) را به تعداد پنج یا هفت یا نه کپه گرد می‌آورند و آتش می‌زنند. اول بزرگترها و بعد جوانترها و بچه‌ها از روی آنها می‌پرند. در دیلمان نیز پنج یا هفت یا نه کپه‌گون می‌گذارند، آتش می‌زنند و از روی آنها می‌پرند و می‌گویند «گل گل چارشنبه، نکبت بشه دولت بیه» در رودبار و روستاهای اطراف آن سه یا پنج یا هفت کپه کاه می‌گذارند و آتش می‌زنند و از آتش سرخ‌روئی می‌خواهند. در بندر انزلی و حول‌وحوش آن هم از روی آتش کلشهای شالی می‌پرند و می‌گویند گول گول چارشنبه، به حق پنشبه، نکبت بشه، شوکت بیه. زردی بشه، سرخی بیه. در نومندان و لیسار و هشتپر، هفت کپه کلش روشن می‌کنند و به زبان ترکی درد و بلایشان را روی شعله‌های آتش می‌ریزند.
پس از پریدن از روی آتش ظروف شکستنی معیوب را به دور می‌ریزند و دختران دم‌بخت را برای دقایقی از خانه بیرون می‌کنند تا در آن سال به خانه بخت بروند و ظرف آبی را هم که کنار آتشها نهاده‌اند، به زمین می‌پاشند.
آب، دومین عنصر مهمی است که به اشکال مختلف در مراسم چهارشنبه سوری حضور دارد. در اغلب نقاط شرق گیلان، شب چهارشنبه‌سوری ظرف آبی از رودخانه یا چشمه به خانه می‌برند و بعضی هم هنگام بردن آب هیچ کلامی بر زبان نمی‌آورند و این آب را «لال‌آب» می‌نامند. در علی‌آباد سرای املش پس از پریدن از روی آتش، جوانان کوزه‌ای برمی‌دارند و آن را از آب هفت چشمه پر می‌کنند و این آب را که «آب هفت‌کوثر» می‌نامند به طرف آسمان می‌پاشند تا سال پربارانی داشته باشند، با آن سر و روی می‌شویند تا سلامتی بیاورد و به مزرعه می‌پاشند تا زمین پرمحصول شود و ...
در دیلمان صبح چهارشنبه به حمام می‌رفتند و با چل‌طاس[550] پنج یا هفت یا نه جام آب روی سر خود می‌ریختند. همچنین در تالش، رودبار و شرق گیلان، به‌ویژه در مناطق کوهستانی رسم است که شب چارشنبه از روی آب روان می‌پرند و این کار را موجب دفع بلا و بیماری می‌دانند. در رستم‌آباد رودبار پس از پریدن از روی آب، فرد بزرگ خانواده دو سنگ از داخل آب برمی‌دارد یکی را در انبار برنج و یکی را در انبار آرد می‌گذارد تا برکت بیاورد.
در تالش عنصری اسطوره‌ای به نام «چارشنبه‌خاتون» وجود دارد که با صفات «گلابتون گیسوی بلند اندام زیبا» و «پری گیسوبلند خوش‌اندام» و این گونه القاب توصیف می‌شود. چارشنبه‌خاتون با آب و برکت پیوند خاص دارد.
این پری گیسوبلند در شب چهارشنبه‌سوری به هر خانه‌ای سرمی‌زند و از غذاهای خاص چهارشنبه‌سوری که برایش گذاشته‌اند، لقمه‌ای می‌خورد و برای خانواده‌هائی که خانه خود را در آستانه بهار و سال نو پاکیزه کرده‌اند دعا می‌کند و به آنها برکت می‌دهد. در تالش رسم است که شب چهارشنبه‌سوری مقداری از غذاهای خود را در ظرفی می‌گذارند و پشت در خانه یا اتاق قرار می‌دهند، تا چارشنبه خاتون از آن بخورد و برایشان برکت بیاورد. برای دیدن چارشنبه خاتون باید بعد از نیمه‌شب چهارشنبه آخر سال سر کهنه‌ترین چاه آب منطقه بروند، لباس را به تمامی از تن به‌در کنند، سر در چاه فروبرند و چارشنبه‌خاتون را صدا بزنند. آنگاه آب چاه می‌جوشد و خاتون بلندبالای گلابتون گیسوی چهارشنبه، از آن بیرون می‌آید و سیلی به گوش کسی که صدایش کرده است می‌زند. اگر او نترسید، نگریخت و یا بیهوش نشد، هرچه از او بخواهد برایش فراهم می‌سازد.
خریدن آینه و اسفند و ماهی سفره هفت‌سین، در شب چهارشنبه‌سوری شگون دارد. به‌ویژه در رشت این کار را با آداب خاصی انجام می‌دهند و معمولا اگر دختر دم‌بخت در خانه داشته باشند، خریدن اسفند بر عهده اوست.
از خانه بیرون می‌رود، و از اولین دکان رو به قبله می‌پرسد: «اسفند داری؟» و بی‌آنکه منتظر جواب بماند به راه می‌افتد و از دکانهای دیگر، تا هفت دکان همین سؤال را می‌کند و سپس به سراغ اولی برمی‌گردد و از او اسفند می‌خرد.
فروشنده هم این شعر را برایش می‌خواند: «عاطیله کون، باطیله کون، اسفن دو کون، چاووش بیه، تی مردمار به هوش بیه» یعنی اسفند دود کن و با آن طلسمها
ص: 457
را باطل کن تا چاووش بیاید و مادر شوهرت به هوش آید.
علاوه بر اسفند و آینه و آجیل و سبزی و ماهی سفره هفت‌سین، بسیاری از لوازم دیگر عید را هم شب چارشنبه‌سوری تهیه می‌کنند. به همین لحاظ بازار فروشندگان و بازارهای هفتگی بسیار گرم است و بازار چهارشنبه‌سوری جلوه و جلای خاصی دارد؛ چراغانی می‌کنند، آذین می‌بندند و هر فروشنده‌ای با شعر و ترانه‌ای به عرضه کالای خود می‌پردازد. بازارهای هفتگی پیش از نوروز را به هر روزی که منسوب باشد، «عیدبازار» می‌نامند.
«شال‌اندازی» هم از رسمهای پرشور و زیبای چهارشنبه‌سوری در گیلان و در اغلب مناطق ایران بود، که امروزه تا آبادیهای دوردست کوهستانی و جنگلی عقب‌نشینی کرده است و در همه‌جا معمول نیست. شب که فرامی‌رسد پسران جوان شال یا دستمالی برمی‌دارند و برای شال‌اندازی و یا دستمال اندازی به خانه‌های همسایگان و اهل محله می‌روند. معمولا سر راه گلی هم می‌چینند و به گوشه شال یا دستمال می‌بندند و آن را آهسته از در اتاق به داخل می‌اندازند و خود در گوشه‌ای پنهان می‌شوند. صاحبخانه مقداری آجیل چهارشنبه‌سوری و شیرینی و گاهی پول به جای گل در دستمال یا شال می‌بندد و آن را در آستانه در قرار می‌دهد و شال‌اندازان آن را برمی‌دارند و به سرعت دور می‌شوند. شال‌اندازی در منطقه تالش سابقا گونه‌ای خواستگاری هم بود.
پسری که دختری را می‌خواست سعی می‌کرد زودتر از دیگران برای شال اندازی به خانه آن دختر برود؛ چون گاهی صاحبخانه اولین شال‌انداز را به نزد خود می‌خواند و دخترش را نامزد او می‌کرد؛ که البته در این‌گونه موارد، شال انداز چندان ناشناس هم شال نمی‌انداخت.
«بره‌گردانی» سابقا در مناطق کوهپایه‌ای گیلان رسم بود که گالشها برّه سفید سرحال و به اصطلاح شیر مستی را انتخاب نموده، پشتش را با حنا رنگ می‌کردند و دستمال رنگینی به گردنش می‌بستند و به خانه روستائیان می‌رفتند؛ بره را در اطاق نشیمن رها می‌کردند. برّه در اتاق گشتی می‌زد و صاحبخانه یکی دو سکه پول و مقداری آجیل و شیرینی در دستمال گردنش می‌ریخت؛ بچه‌ها هم دستی به سر و گوشش می‌کشیدند و نوازشش می‌کردند. گالش هم سال نو را مبارکباد می‌گفت و با بره‌اش به خانه‌ای دیگر می‌رفت. بره‌گردانی را گاهی شب اول سال هم انجام می‌دادند و مردم پای بره را خوب و خوش‌شگون می‌دانستند. فال گرفتن و خبرگیری از آینده نیز از جمله رسمهای چهارشنبه سوری است که در همه نقاط گیلان و بیشتر مناطق ایران معمول است. فال گوش ایستادن بر سر چهارراهها و گفتگوی اولین رهگذران را به تناسب نیت خود تأویل کردن و فال کوزه گرفتن، از این‌گونه رسمهاست. رسم دیگر چهارشنبه‌سوری «قاشق‌زنی» است که اگرچه امروزه بیشتر برای بچه‌ها جنبه تفریح و بازی دارد، اما در بنیاد خود نوعی مرادخواهی بوده است. قاشق‌زنها با موادی که ضمن قاشق‌زنی جمع می‌کردند، آش می‌پختند و بین مردم تقسیم می‌کردند تا مرادشان برآورده شود.
چهارشنبه‌سوری بی‌تردید ریشه در آئینهای کهن پایان سال دارد و به احتمال بازمانده جشن «فروردگان»[551] است، که در دوره اسلامی با تغییر تقویم و تقسیم سال به ماه و هفته، با حفظ اغلب عناصر باستانی، در آخرین چهارشنبه سال قرار گرفته است. در مورد این رسم روایتی نیز وجود دارد که آن را به قیام مختار مربوط می‌نماید و از جمله در آستارا و برخی نقاط غربی گیلان اصل و منشأ چهارشنبه‌سوری و جشن و آتش‌افروزی آن را به همین واقعه مربوط می‌دانند. در این مورد می‌گویند هنگامی که مختار به انتقام شهادت امام حسین (ع) قیام کرد، دستور داد تا با افروختن آتش شیعیان را از قیام آگاهی دهند و نیز می‌گویند چون مختار بر قاتلان امام (ع) پیروز شد، به نشانه پیروزی، دستور آتش‌افروزی داد و مردم برای گرامی داشتن آن‌روز و آن قیام هر سال در همان روز آتش می‌افروختند و این رسم را برپا داشتند. به نظر می‌رسد، هردو روایت یادشده کوششی بوده است در جهت انطباق رسم کهن آتش‌افروزی با شرایط و آئین جدید. به‌هرحال چهارشنبه‌سوری در فرهنگ گیلان ارج و اعتبار خاصی دارد و نسبت به اغلب مناطق ایران با تفصیل بیشتری انجام می‌شود. شرح تمامی آداب و رسوم آن در نقاط مختلف گیلان در حوصله این مقال نیست.
پس از چهارشنبه‌سوری، دیگر همه در تدارک نوروزند. کهنه کوزه‌های گلین را با خاکستر آتش چهارشنبه‌سوری به دور افکنده‌اند. گردوغبار سال را از در و دیوار خانه زدوده‌اند. دانه‌های گندم، برنج و عدس در کاسه‌های سبز کرده‌اند، تا به نشانه سرسبزی و برکت بر خوان نوروزی نهند، و تخم‌مرغها را رنگ قرمز زده‌اند، تا در بساط هفت‌سین، شادی را و زایندگی و تداوم نسل را نمادی و نشانه‌ای آرمانی باشد و بچه‌ها را عیدانه و بازیچه‌ای دلنشین. کودکان را در حد توان لباس نو پوشانده‌اند و یا جامه تمیز دربر کرده‌اند، و بزرگترها نیز، خانه را به گل و سبزه آراسته و آب‌وجارو کرده‌اند. خوشقدمان در راهند تا شاخه‌های شمشاد همیشه‌سبز بر در خانه‌ها ببندند. برگی از دفتر زمانه می‌خواهد ورق بخورد.
در آخرین ساعتهای سال کهنه و در آستانه حلول سال نو، سفره هفت‌سین یا سفره عیدی را در اتاقی از خانه می‌گسترند، با شیرینی و تخم‌مرغهای رنگین و آب و آینه و اسفند و هفت «سین»، سیر و سبزه و سرکه و سماق و سمنو و سیب و سکه، و با قرآن کریم و بعضی با شمایلی از حضرت علی (ع) و شمع و چراغ، بدین‌سان به پیشباز نوروز می‌روند. کودکان که حکایت ماهی و گاو جابه‌جایی زمین بر شاخ گاو و جنبیدن ماهی را در ظرف آب و یا تکان خوردن سیب و تخم‌مرغ را شنیده‌اند چشمان منتظر را لحظه‌ای از سفره هفت‌سین برنمی‌گیرند؛ سرانجام هم چشمان خیره بر کاسه آب حرکت را احساس می‌کنند و بانگ شادی برمی‌آورند، سال نو شد، ماهی تکان خورد و ...
و اینک نوروز.
جشن آئینی سالهای دراز تاریخ مردمان این سرزمین.
ص: 458
جشن فراگیر همه سرزمینهای حوزه فرهنگ ایرانی.
جشن آفرینش انسان.
جشن نوزائی طبیعت و شکفتن شکوفه‌های درختان.
جشن بنفشه‌های نورسته در گستره‌ی جنگلهای گیلان.
جشن آغاز بهار و جشنی که در آن سالهای سال انسان و طبیعت با هم آفرینش و نوزایی را به نیایش برخاسته‌اند.
یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال.
درباره تحویل سال و به اصطلاح «ساعت تحویل»، باورها، آداب و رسمهای خاصی در گوشه‌وکنار گیلان وجود دارد. در شهرهایی که امامزاده و زیارتگاه معتبری وجود دارد بسیاری از مردم ساعت تحویل را در آنجا جمع می‌شوند. هنگام تحویل سال باید چراغهای خانه و شمع و چراغ سفره هفت سین روشن باشد. در برخی از مناطق و از جمله در روستاهای اطراف رودبار، برآنند که در لحظه تحویل سال آبها از حرکت می‌ایستند و هرکس لحظه سکون آب را دریابد، هر مرادی داشته باشد بر آن کامران خواهد شد. لحظه بسته شدن و از حرکت افتادن آبها را در نقاط مختلف به تفاوت در شب عاشورا و یا شبهای قدر نیز می‌دانند و به‌هرحال لحظه‌ای گرامی است و پایگاهی آیینی و اعتقادی دارد. آمدن «سبک‌پا» یا «خوشقدم» در هنگام تحویل سال و یا صبح نوروز، نیز در اغلب نقاط گیلان مرسوم است. خوشقدم را از قبل انتخاب می‌کنند و او صبح نوروز با قرآن و آینه و آب و شاخه‌های گل و شکوفه و شمشاد، اولین کسی است که پس از تحویل سال به خانه می‌آید شاخه‌های شمشاد را به چفت در خانه و اتاق می‌آویزد، گل و شکوفه را در طاقچه اتاق می‌گذارد، مقداری آب در پاشنه در می‌ریزد، و قرآن و آب و آینه را روی سفره هفت‌سین قرار می‌دهد. مبارکباد می‌گوید، سکه‌ای برای شگون به صاحبخانه می‌دهد و عیدی و شیرینی می‌گیرد. خوشقدم به علت آن‌که تمام خانه را قدم می‌زند و خیر و برکت گامهایش را به همه‌جای خانه می‌رساند، «خانه پازن» نیز می‌نامند.
در روستای «گنجی‌محله» تالش، اگر شب‌هنگام سال تحویل شود زن خانه مقداری از غذای شب را با غذایی که هریک از افراد خانواده از سهم خود باقی گذاشته‌اند در دیگ می‌گذارد؛ سپس همگی از اتاقی که سفره شام در آن گسترده شده بیرون می‌روند، در خمره‌ها و انبار و هرچه را که در آن ذخیره‌ای دارند نیز باز می‌گذارند، تا نوروز که می‌آید به سفره و انبار و همه آنچه که در خانه هست سر بزند و برکت ارزانی دارد.
سفره عیدی نیز در برخی نقاط ویژگیهایی دارد. سبزه و آب و آئینه و شیرینی و قرآن و شمع و چراغ، از مشترکات سفره‌های عیدی در همه نقاط گیلان است. اما در منطقه طالش و برخی نقاط دیگر هفت «سین» نمی‌چینند و در ماسال «قیچی» نیز از جمله لوازم خوان نوروزی است، زیرا در ماسال و در میان تالشها رسم است که هرکس به عیددیدنی می‌رود باید قدری از سر سبزه سفره عید را بچیند تا برکت بیافزاید. در برخی نقاط گیلان هنگام چیدن سبزه توسط قیچی نیت می‌کنند و معتقدند که حاجت آنها برآورده می‌شود. در بعضی نقاط شیرینیهای خاص محلی نیز از اجزاء سفره عید است؛ حلوای عیدی یا حلوای دنگی ماسال از این جمله است. درست کردن این حلوا آداب و تشریفاتی دارد. باید آن را شب‌هنگام درست کنند و آن شب را با آوازخوانی و به شادی تا صبح، همراه استاد حلوایی بیدار بمانند. حلوای عیدی را فقط در نوروز درست می‌کنند و از واجبات سنتی سفره نوروزی ماسالیها است. در تمام گیلان رسم است که خانواده‌های عزادار سفره عیدی نمی‌چینند، شیرینی نمی‌گذارند و از مهمانانشان با خرما و چای پذیرایی می‌کنند. تالشیها برای همسایگان سوگوارشان حنا و لوازم سفره عید می‌برند، سفره می‌چینند و در آن شمع و چراغ روشن می‌کنند و صاحبخانه را از سوک درمی‌آورند.
عیددیدنی یا دیدارهای نوروزی پس از تحویل سال و یا صبح نوروز آغاز می‌شود و در هرجا روال و نظم خاصی دارد. در اغلب روستاهای شرق گیلان تا دو سه دهه پیش روز اول عید به کودکان تعلق داشت و حرکت جمعی آنها در صبح روز عید از دیدنیهای نوروز بود. آنها از چند روز پیش برای خود چوبدستی تهیه می‌دیدند. و آنرا با سلیقه می‌تراشیدند؛ از مادر یا خواهرانشان می‌خواستند که برایشان کیسه پول بنددار بدوزند و صبح عید کیسه پول را به گردن می‌انداختند و چوبدستی به دست، دسته‌جمعی راهی عیددیدنی می‌شدند.
به هر خانه‌ای می‌رفتند، مبارکباد می‌گفتند و تخم‌مرغ رنگ‌کرده و شیرینی و پول عیدی می‌گرفتند. و پس از آن تخم‌مرغ‌بازی یا «مرغونه جنگی» شروع می‌شد که تا سیزده نوروز سرگرمی عمده بچه‌ها بود. دو تخم‌مرغ را از طرف سر آنها به‌هم می‌زدند، تخم‌مرغ هر کدام که می‌شکست بازنده بود و تخم مرغش را می‌باخت. چگونگی نگهداشتن تخم‌مرغ برای ضربه زدن طرف مقابل فوت‌وفن و قرار و قاعده‌ای داشت و برای تهیه تخم‌مرغهایی با پوست مقاومتر هم تدابیری داشتند، از جمله اینکه به مرغها خوراکهای خاص می‌دادند. روز دوم عید، روز دیدوبازدید مردان بود. ابتدا همه به خانه کدخدا و ریش‌سفیدان و بعد دسته‌جمعی به خانه‌های دیگر می‌رفتند. در هر خانه چند دقیقه‌ای می‌نشستند، عیدمبارکی می‌گفتند بگووبخند می‌کردند. و اگر کدورت و دلتنگی میان کسانی وجود داشت، به اشاره بزرگتران با روبوسی به مهر و آشتی بدل می‌گردید. از هر خانه که برمی‌خاستند، صاحبخانه هم همراهشان می‌شد و به همین ترتیب به تمام خانه‌های ده می‌رفتند. این شیوه دیدار نوروزی در تمام روستاهای گیلان معمول بود و هنوز هم با کم‌وبیش تغییراتی، رعایت می‌شود. در شهرها به علت جمعیت زیاد و به تبع ساختار اجتماع شهری، این همگونی وجود ندارد، ولی قرار و قاعده‌ها و رسمهای مزبور در درون طایفه‌ها و گروههایی که با هم ارتباط بیشتری دارند معمول است. از روز سوم نوبت به دیدوبازدید نوروزی زنان و سپس جوانان می‌رسید.
به‌طور کلی دیدوبازدیدهای نوروزی از عوامل حفظ و تحکیم پیوندهای خانوادگی طایفه‌ای و اجتماعی است و در مجموعه ساختار فرهنگی جامعه نقش قابل ملاحظه‌ای دارد. وقتی در خانه خانواده سوکوار تالشی، همسایگان و خویشان سفره نوروزی می‌گسترند، شمع و چراغ می‌افروزند، حنا بر دستهای سوکواران می‌گذارند و مبارکباد می‌گویند، اشکهای اندوه و شوق درهم می‌شوند و شادی و یگانگی زیبا و دلنشینی جایگزین اندوه تنهایی آنها می‌شود.
و وقتی آنها را با خود همراه می‌کنند تا با یکدیگر به عیدمبارکی اهل محله و آبادی بروند، به راستی غم و اندوه با همه معنای آن جایش را به کیفیتی می‌دهد
ص: 459
که آنان خود را جزیی از جمع و فارغ از غم و اندوه نوروز بی‌عزیز از دست رفته‌شان احساس می‌کنند. وقتی نوعروس گیلانی برای «گلاب‌زنی» همراه با دختران هم‌سن‌وسال خود صبح نوروز به عیدی پدر و مادر نامزدش می‌رود، بر اهل خانه گلاب می‌پاشد، عیدمبارکی می‌گوید و عیدانه می‌گیرد، بذر صمیمیت و یگانگی بر دلها می‌افشاند و شالوده خانواده آینده‌اش را استحکام می‌بخشد و وقتی اهل آبادی همگروه خانه به خانه به عیددیدنی می‌روند، گلهای آشتی می‌شکوفد و همه خود را جزیی از یک خانواده بزرگ احساس می‌کنند. نوروز با چنین نقشی قرنها مسندنشین سنتها و سرآغاز سالهای مردمان این سرزمین بوده، دلهاشان را به هم نزدیک کرده، گرمی‌بخش جمعشان بوده و آنها را به‌هم پیوند داده است.

سیزده نوروز:

سیزده نوروز و به اصطلاح سیزده‌به‌در، آخرین مرحله از مراسم سنتی نوروز است. عموما برگزاری سیزده‌به‌در را به لحاظ باور داشتن به نحسی عدد سیزده و برای دفع نحسی آن می‌دانند. این‌روز را با سرور و شادی و دسته‌جمعی در میان سبزه‌زارها می‌گذرانند، غذاهای سبزی‌دار می‌خورند، سبزه‌های نوروزی را به آب روان می‌سپارند، شب یا روز سیزده به کنار رودخانه می‌روند و مقدار معینی، سه، پنج یا هفت دانه سنگ در آب می‌اندازند. دختران گیلانی نیز، اگرچه به شوخی، سبزه‌ها را گره می‌زنند تا برایشان پیوند زندگی در پی داشته باشد و به خانه بخت بروند. در روز سیزده بازار بازیهای سنتی و محلی هم گرم است؛ تاب‌بازی، اسب‌دوانی، بندبازی، کشتی گیله‌مردی و دیگر بازیها و نمایشها، از دیرباز تفریح و سرگرمی مردم در این‌روز بوده است و در کنار آن نوای ساز سرنانوازان و بانگ نقاره نقاره‌زنان میدان کار گروههای بندبازی و عرصه کشتی گیله‌مردی را گرم می‌داشته است.
در برخی نقاط سیزده‌به‌در با رسمهای ویژه‌ای همراه است. از جمله در روستای «کیارمش» اشکور تا چند سال پیش رسم بود که همه اهالی سفره‌هایشان را کنار هم پهن می‌کردند و غذاهایشان را در همان سفره می‌نهادند. و به این ترتیب همه با هم بر سر یک سفره می‌نشستند و آخرین روز مراسم نوروز را با یگانگی و همدلی بیشتر به پایان می‌بردند. و نیز در برخی نقاط جنگلی گیلان رسم بود که در روز سیزده مردان دسته‌جمعی به شکار گراز که آفت عمده شالیزارها و مزارع است می‌رفتند. رسمی که برخاسته از شرایط اقلیمی و فرهنگی خاص این خطه بود و پایان نوروز را با آغاز کار و فعالیت کشاورزی مربوط می‌ساخت. این رسم در دو روستای «دیزبون» لاهیجان و «حاجی‌سرا» ی لنگرود به این ترتیب اجرا می‌شد که از بامداد روز سیزده با نواختن بوق همه مردان و جوانان غذای ناهار خود را همراه برمی‌داشتند و با تفنگ و داس و تبر و سگهای شکاری در میدان ده گرد می‌آمدند و دسته‌جمعی به سوی بیشه‌های کنار روستا حرکت می‌کردند و بیشه را قطعه‌قطعه در محاصره می‌گرفتند و با سروصدا و هیاهو و شلیک گلوله گرازها را از حوالی روستا می‌رماندند و چندتایی را هم زخمی و شکار می‌کردند.
باور به نحسی عدد سیزده در ایران و در بسیاری از نقاط دیگر دنیا وجود دارد، و در مواردی دارای جلوه‌های مشخص رفتاری و عملی می‌باشد مانند نوشتن 1+ 12 به جای عدد سیزده و همچنین مانند به‌کار بردن کلمه «زیاده» در هنگام شمارش خرمن به جای کلمه «سیزده»؛ که در آن هم دفع نحسی سیزده را و هم افزونی و برکت را با کلمه «زیاده» می‌طلبند. (که به جای خود باید ریشه آن را در پیشینه نقش جادویی «کلمه» و «کلام» جستجو کرد.) اما در مورد سبب نحس دانستن روز سیزده برخی عقیده دارند که چون در نخستین سال رصد زردشت روز سیزدهم فروردین مصادف با روز سیزدهم ماه قمری شد و ستاره‌شناسان روز «استقبال» یعنی روزی را که ماه و خورشید مقابل هم قرار می‌گیرند نحس می‌شمردند و معتقد بودند که در روز نحس باید دست از کار کشید و از خانه بیرون رفت، لذا روز سیزده در آن سال نحس شمرده شد و اعتقاد نحس بودن آن‌روز در سالهای بعد نیز استمرار یافت.»[552] به نظر می‌رسد مراسم سیزده نه به خاطر نحسی، بلکه بازمانده‌ای از جشن تیرگان باشد که روزگاری در سیزدهم تیرماه، یعنی در تیر روز از تیرماه در ایران قدیم برگزار می‌شد و در دوره‌ای از تاریخ که آغاز سال با آغاز تابستان همراه بوده، این جشن در سیزدهمین روز آغاز سال قرار می‌گرفته است؛ که با تغییر تقویم باز هم در سیزدهمین روز آغاز سال یعنی در سیزدهم فروردین تداوم یافته است.
بنابراین جشن و مراسم روز سیزده‌به‌در، جشن ستایش آب است نه مراسمی برای دفع نحسی.

تیرماسیزه‌

تیرماسیزه-tirmasizza یا تیرماسینزه-tirmasinza یکی از آئینهای سنتی شرق گیلان و مازندران است، که مبتنی بر گاهشماری محلی این مناطق می‌باشد و ریشه در جشن باستانی تیرگان دارد. در واقع تقویمهای محلی امروز گیلان و مازندران این رسم را همچون میراثی از گاهشماری کهن ایرانی در خود نگهداشته‌اند و از این جهت بحث بر سر اینکه این جشن مربوط به تقویم فرس قدیم است و یا اینکه به گاهشماری محلی، و یا اینکه به کدام گاهشماری محلّی مربوط می‌شود، چندان مقبول نمی‌نماید. این جشن در فرایند تغییراتی که در نگهداشتن حساب زمان در دوره‌های مختلف در این یا آن بخش از حوزه فرهنگ ایرانی روی داده، تحول یافته است و از جمله در تقویمهای امروزی گیلان و مازندران ماندگار شده است. در تقویم قدیم ایران تقسیم ماه به هفته وجود نداشت. 12 ماه سال و نیز 30 روز ماه، هرکدام نام ایزدی را بر خود داشتند و چون نام ماه و روز برابر می‌افتاد، آن‌روز را جشن می‌گرفتند. از اینگونه بود جشن مهرگان که در مهرروز (روز شانزدهم) از ماه مهر برگزار می‌شد و جشن تیرگان که در تیرروز (روز سیزدهم) از ماه تیر انجام می‌گرفت و با نام جشن آبریزان در نقاط مختلف کشور وجود داشت و صورتی از آن در گیلان و مازندران به نام جشن تیرماسیزه در سیزدهم تیرماه محلی (دیلمی یا
ص: 460
طبری و ...) باقیمانده است؛ و در آداب خاص آن همچنان حضور عنصر آب که محور برگزاری جشن تیرگان بود، قابل ملاحظه می‌باشد.
تیرماسیزه مانند بسیاری از مراسم و آئینهای سنتی و بومی سرزمین ما تا حدود بیست سی سال پیش معمول بود و از آن به بعد در برابر هجوم عناصر و عوامل جدید فرهنگی به تدریج تا نقاط دوردست کوهستانی عقب‌نشینی کرد و امروزه به ندرت ممکن است در آبادیهای کوچک افتاده در بن دره‌ها و جنگلها از تعرض زمانه مصون مانده باشد. این رسم علاوه بر گیلان و مازندران، در برخی روستاهای کوهپایه‌های جنوبی البرز نیز که در ارتباط فرهنگی و اقتصادی با شمال قرار داشتند، معمول بود.
دو رسم عمده جشن تیرماسیزه، یکی فال‌گیری و دیگری «لال‌شوش‌زنی» است که البته شکل انجام آن در نقاط مختلف متفاوت می‌باشد.
شب تیرماسیزه معمولا اهالی ده برای فال‌گیری در یکی از خانه‌ها جمع می‌شدند. این فال‌گیری در واقع تفألی بود در دوبیتی‌های محلی و گرفتن فال معمولا بر عهده کسی بود که این ترانه‌ها را در خاطر داشت و می‌توانست آنها را در مقام موسیقی محلی بخواند و به اصطلاح طبری‌خوان یا امیری‌خوان بود.
استاد فالگیر ظرفی پر از آب در پیش می‌نهاد و هریک از افراد به نیّت فال نشانه‌ای از خود مثل مهره، انگشتری، دگمه، سنجاق و مانند آنها را در ظرف می‌انداختند و استاد وقتی دوبیتی‌ای را می‌خواند، نشانه‌ای را از ظرف بیرون می‌آورد و تعبیر آن دوبیتی جواب فال صاحب آن نشانه بود. آب را معمولا دو نفر که یکی فرزند اول و یکی فرزند آخر خانواده‌اش بود، مخفیانه از خانه یکی از همسایگان و یا از چشمه آبادی می‌آوردند. در برخی نقاط رسم بود که از سیزده خانه مخفیانه آب برمی‌داشتند و ظرف را پر می‌کردند و به محلی که برای فال جمع شده بودند می‌آوردند. به هرحال کسانی که آب را می‌آوردند ضمن حرکت نباید هیچ کلامی بر زبان می‌راندند. به همین لحاظ این آب را «لال‌آب» می‌نامیدند. در برخی نقاط وقتی آب‌آورندگان پشت در اطاق می‌رسیدند، پا بر زمین می‌کوفتند و استاد با خواندن ترانه‌هائی از این‌گونه به آنها اجازه ورود می‌داد.
آب گوید که من فرزند لال کویم (آب گوید که من فرزند کوه خاموشم) یک سر به دریا درم، صد سر به کویم (یک سرم به دریا و صد سرم در کوه است).
سفیدسنگ سر پیرپیری گویم (بر روی سنگ سفید کوهستان موج‌موج می‌زنم) ترمو سخن یک ساله را یک دقیقه گویم (سخن یک ساله را در یک دقیقه برایت می‌گویم)[553].
و به این ترتیب آورندگان آب وارد می‌شدند و ظرف آب را جلوی استاد می‌گذاردند و فال‌گیری به روالی که گفته شد آغاز می‌گردید.
رسم دیگری که ویژه تیرماسیزه می‌باشد، «لال‌شوش‌زنی» است.
«شوش» به معنی ترکه است و در این شب یک نفر و معمولا بزرگتر خانواده، بی‌آنکه سخن گوید، ترکه‌ای را به آرامی بر بدن اهل خانه و دامها و به در و دیوار و انبار آذوقه و چیزهای دیگر می‌زد، تا موجب برکت شود. در برخی از روستاهای مازندران این رسم صورتی نمایشگونه داشت که لال‌بازی نامیده می‌شد. «لال‌باز» به شیوه‌ای خاص خود را می‌آراست و همراه بچه‌ها در کوچه‌های ده به راه می‌افتاد و به هر خانه که می‌رسید، با ترکه‌ای که در دست داشت، اهل خانه و حیوانات و در و دیوار آن را «لال‌شوش» می‌زد. در این رسم رمز باور به برکت‌دهی در «بی‌کلامی» است.
در تیرماسیزه رسمهای دیگری نیز در روستاها وجود داشت که نقل همه آنها در حوصله این بررسی نمی‌گنجد. اما گفتنی است که در برخی نقاط کاسبکاران و کسانی که کارشان به مجموعه روستا و امور عمومی آن مربوط می‌شد در روزهای قبل از تیرماسیزه با اهالی و معتمدان ده قرارداد می‌بستند و یا تجدید قرارداد می‌کردند، و نیز گفتنی است که برخی جشن تیرماسیزه را با حماسه آرش کمانگیر مربوط می‌دانند، و شاید آن توان فوق بشری که آرش در تیر کرد و به برکت آن گشادگی مرزهای ایران‌زمین حاصل شد، در باورهای مردم ما در برکت‌دهی ترکه‌های «لال‌شوش» باقی مانده است. از سویی این موضوع دلیل دیگری است بر تداوم جشن تیرگان در جشن محلی تیرماسیزه، چرا که ابو ریحان نیز در کتاب آثار الباقیه جشن تیرگان را به پرتاب تیر آرش کمانگیر و تعیین مرز ایران و توران نسبت می‌دهد.

شب چله‌

شب اول زمستان و به اصطلاح شب چله از شبهای مشخص در گردش یک سال خورشیدی است و در همه‌جا با شب‌نشینی و آداب بخصوصی برگزار می‌شود، و برگزاری آن از مشترکات فرهنگ ایرانی است. آداب و رسمهای شب چله در گیلان، تفاوت چندانی با سایر نقاط ایران ندارد. گرفتن فال حافظ، خوردن خوراکیهایی که از قبل برای این شب تهیه دیده‌اند و بویژه هندوانه، بردن شب چله‌ای برای نوعروسان، قصه‌گویی و ترانه‌خوانی و سرگرمی‌های دیگر در اغلب نقاط معمول است. گرامیداشت شب اول زمستان، یعنی شبی که از فردای آن شب تاریکی کاستی می‌گیرد و خورشید هرروز مقداری بیش از روز پیش بر جهان نور می‌افشاند، در آئینهای کهن ایرانی ارج و اعتباری اعتقادی داشته است و هنوز هم ردپاهایی از آن در باورها و آداب شب چله باقی مانده است. چنانکه در برخی نقاط گیلان این باور وجود دارد همه آبهای جهان در لحظه‌ای نامعین در این شب می‌بندند (حالت انجماد پیدا می‌کنند) و هرکس آن لحظه را دریابد، هر مرادی داشته باشد و از خدا بخواهد، حاصل می‌شود و اینکه این باور را درباره شبهای مقدسی همچون شب عاشورا، شبهای قدر و شب نوروز نیز نقل می‌کنند، حکایت از ریشه‌های آئینی و اعتقادی شب چله دارد. باور «خواب رفتن» یا «بسته شدن» آب را در «تفرش» یافتم و آن را در سایر نقاط کشور پی‌گیری کردم و دریافتم که در بسیاری از مناطق و از جمله در گیلان وجود دارد. این مطلب نخستین بار در مقاله «انسان و آب در حوزه سپیدرود» منتشر شد و اینک در اینجا. به‌جز این در هیچ تحقیق دیگری، کسی به آن نپرداخته است.
ص: 461

آئینها و مراسم مربوط به فعالیتهای تولیدی‌

اشاره

در این قسمت مراد آئینها و مراسمی است که به امور کشاورزی و دامپروری مربوط می‌شوند. زیرا به لحاظ پیشینه کهن این دو فعالیت تولیدی، عناصر مختلف مربوط به آنها نسبت به سایر فعالیتها از بار فرهنگی بیشتری برخوردارند.
ابو ریحان بیرونی در کتاب «التفهیم لاوائل صناعة التنجیم» می‌نویسد:
«سال طبیعی عبارت است از آن مدت که اندر او یک بار گردش سرما و گرما و کشت و زه به تمامی بود و آغاز این مدت از بودن آفتاب است در فلک البروج تا بدو بازآید، وز این جهت به آفتاب منسوب کرده آمد این سال.» در این تعریف ابو ریحان، سال خورشیدی با آنچه در این بخش مورد نظر ما است انطباق یافته است و به عبارت بهتر و به درست، مراسم و آئینهایی که در رابطه با فعالیتهای تولیدی انجام می‌گیرد، طبعا در جریان یک سال طبیعی (خورشیدی) قرار دارد.
اما رسمهائی که در این قسمت مورد توجه است، آنها است که اگرچه در محدوده معینی از یک سال خورشیدی انجام می‌شوند، ولی برگزاری آنها وابستگی به یک روز و یا روزهای خاصی از این سال ندارد؛ چنانکه نوروز در اولین روز سال و تیرماسیزه در سیزدهمین روز از تیرماه محلی و شب چله در نخستین شب از فصل زمستان برگزار می‌شوند. اما زمان جشن برداشت خرمن تابعی است از زمانی که خرمنها برداشته می‌شود و رسمهای مربوط به دامداری، در هر مورد، در زمان انجام آن فعالیت معین و در آغاز یا پایان آن برگزار می‌شود، که به هرحال در روز یا روزهای ثابتی از گردش سال قرار ندارند. این شیوه تقسیم‌بندی، در شناخت بنیاد و ریشه رسمهای مختلف معیارهای قابل قبولی به‌دست می‌دهد. بر اساس همین معیار است که مثلا علم واچینی کوهستانهای دیلم را از مراسم عزاداری مذهبی اسلامی و نیز از جشنهای مذهبی در گاهشماریهای کهن تفکیک می‌کنیم، اگرچه از هردو تأثیر پذیرفته باشد.
هریک از مراحل کشت، آبیاری و برداشت محصول در کار کشاورزی و نیز مراحل مختلف تولید دامی، در شیوه تولید سنتی، با رسمها و آدابی همراه است و نیز عوامل محیطی مانند آفتاب و باران و سرما و گرما، به لحاظ نقش بااهمیتی که در باروری گیاه و پرورش دام دارند، از روزگاران کهن در اعتقادات و به تبع آن در آئینها و مراسم جایگاه خاصی یافته‌اند. در این بررسی در حد مجال به برخی از این آئینها و رسمها که امروز در گیلان معمول است و یا تا گذشته‌ای دور یا نزدیک مرسوم بوده است، می‌پردازیم.

همیاریها: ایلجار- یاوری‌

اشاره
امور مختلف کشاورزی، به تفاوت ممکن است از عهده یک نفر برآید، مانند شخم‌زنی و آبیاری، یا تعداد بیشتری را بطلبد، مانند درو، و یا به همکاری و یاری جمعی نیاز داشته باشد، مانند لایروبی و پاک کردن جوی آب و رودخانه. حتی در مورد کارهایی که انجام آن بیشتر انفرادی است، نیاز به داشتن ابزار و وسایلی که تهیه آن از عهده یک تن برنمی‌آید، گاهی یاری کسان دیگر را ضروری می‌سازد که البته این یاری، همیشه متقابل است.
لایروبی جویهای آب از جمله رسمهایی است که اگرچه با نظام ارباب و رعیتی و بیگاریهای اربابی مربوط بود، اما از سنتهای همکاری و یاوری جمعی مایه می‌گرفت و به همین دلیل پس از بین رفتن آن نظام، همچنان در اغلب نقاط ایران، به عنوان یک رسم سنتی باقی ماند. از این جمله است «حشر» در حوزه رودخانه هیرمند در سیستان، «بیل‌گردانی» و «جوب‌پاک‌کنی» در حوزه مرکزی و «ایلجار» در استان گیلان.

ایلجار:
زمینهای گیلان با آب رودخانه‌ها و عمدتا سپیدرود آبیاری می‌شود.
خاک و شنی که از دره‌های پرشیب با آب رودخانه همراه می‌شوند، در جلگه‌ها که شیب زمین کمتر و جریان آب آرامتر است ته‌نشین می‌شوند و اگر هرساله لایروبی نشوند، تأمین آب زراعی را با اشکال مواجه می‌سازند. و لایروبی این نهرها و کارهای دیگری که در حاشیه آن وجود دارد، کار یکی دو نفر نیست و در نتیجه وجود رسم ایلجار را که در آن همه زارعان موظف به شرکت در پاک کردن نهرها هستند، ایجاب کرده است. «روخان وارجینی» یعنی زدن شاخه‌های گیاهانی که راه جوی را می‌بندند، و «روخان واروئی» و «روخان‌کنی» که پاک کردن و کندن جویها است، و زدن سد و سه‌پایه در محل انشعاب آب جوی از رودخانه، کارهای مختلفی است که در «ایلجار» انجام می‌شود. به تناسب انشعابات آب سپیدرود و رودخانه‌های دیگر، زارعان در پاک کردن جوی مربوط به زمینهای خود و نیز شاخه‌های رودخانه که از آن سهم آب می‌برند و بعد در سه‌پایه‌بندی و سدبندی انشعاب اصلی، بر حسب سهمی که دارند شرکت می‌کنند. نظام آبیاری در گیلان از دیرباز تاکنون نظم دقیقی داشته است و سر- میرابها و میرابها و آب‌سواران بر کار آبیاری و بستن سد و سه‌پایه و پاک کردن جویها نظارت داشته‌اند. آن روزگار از سوی ارباب و امروزه از جانب خودشان و با نظارت سازمان آب گیلان.[554]

یاوری:
ایلجار چنانکه از معنای آن برمی‌آید، جار زدن و خبر کردن عموم زارعان برای انجام یک کار همگروه است. اما در سایر امور کشاورزی مثل شالیکاری و درو، همکاری در حد چند خانواده و دوستان و همسایگانی است که با یکدیگر ارتباط بیشتری دارند. اینگونه کارها را «یاوری» و به اصطلاح تالشی‌ها «کارر-Karer » می‌نامند. در مورد یاوری دادن در خانواده‌هایی که دختر و پسر نامزدشده دارند، یا «گیشه‌یاوری» در جای خود توضیح داده شد. گیشه یاوری از پرشورترین همیاریهای کشاورزی است و آداب و رسمهای دلنشینی دارد که در انسجام روابط خانواده‌ها و استحکام پیوند زندگی زوجهای جوان دارای نقش و کارکرد قابل ملاحظه‌ای است. کار پرزحمت شالیکاری نیز که بیشتر بر عهده زنان است با یاوری و به صورت همگروه انجام می‌شود و سرودها و ترانه‌هایی که دسته‌جمعی می‌خوانند، هم از زحمت و سختی کار می‌کاهد و هم نظم و ترتیب و آهنگ کار را حفظ می‌کند. یاوری دادن در کار درو نیز در تمام گیلان مرسوم است. در ماسال اگر کسی درو محصولش عقب بماند، همه به یاریش می‌شتابند و البته ناهار هم مهمان او می‌شوند. یاوران را معمولا با خورش فسنجان و به اصطلاح «سیاقاتق» پذیرایی می‌کنند. در «قاسم
ص: 462
آباد» اگر درو زمینی تا ظهر تمام نشود، بعدازظهر آن را ادامه نمی‌دهند و به روز دیگر وامی‌گذارند و در «گلدیان» نیز درو به جمعی و به اصطلاح خودشان «گرهه» انجام می‌شود و هرچند نفر با هم و به اشتراک زمینها را درو می‌کنند، و وقتی درو تمام می‌شود، دسته کوچکی از گندم را می‌چینند و به نام «صلوات مشته» نزد صاحب زمین می‌برند و از او انعام می‌گیرند.

باران‌خواهی‌
شرایط طبیعی و اقلیمی همیشه پاسخگوی همه نیازهای آدمی نیست. از اینرو است که تدبیرها اندیشیده شده و فنون و راه‌کارهای عملی پدید آمده است؛ و گاهی این راه نیز کوچه بن‌بستی شده است. گیلان، سرزمین جنگل و دریا و ابر و باران، با همه نمناکی، بسا که به هنگام باران ندارد و کشتهای تشنه، کشتکاران خسته و مانده از تمهیدات و تدابیر عملی را، بر آن می‌دارد تا دست بر آسمان بردارند. و این نه کار امروز و دیروز که حکایت قرنها و هزاره‌ها است و چنین بود که آئین باران‌خواهی در همه جای گیلان وجود داشت و تا بیست سی سال پیش هم معمول بود. در گیلان مراسم طلب باران صرف‌نظر از تفاوتهای جزیی نقاط مختلف به سه گونه انجام می‌شود و در هرسه صورت خود، مثل همه جای دیگر از اصل و بنیادی اعتقادی و کهن برخوردار بوده است.
1- شیئی متبرک و مورد احترام مانند پایه منبر، پنجه علم و جانماز را در آب (و معمولا در آب چشمه) قرار می‌دادند؛ و یا آب چشمه را بر هم می‌زدند و گل‌آلود می‌کردند. این رفتارها را به دو گونه می‌توان تعبیر کرد یکی اینکه شیئی مقدس را نزد آب یا به زبان بهتر نزد موکل آبها واسطه قرار می‌داده‌اند، و یا اینکه، با قرار دادن در آب به آن بی‌حرمتی روا می‌داشته‌اند، تا کمال تنگی معیشت خود را بیان کرده باشند و عصیان مردم را، تا باز هم الهه آبها را بر سر مهر آورند تا بر آنها باران بفرستد. در مورد برهم زدن آب چشمه نیز هردو تعبیر روایی دارد.
2- صورت دیگر باران‌خواهی درست کردن عروس باران با قاشق چوبی بوده است که در نقاط مختلف گیلان به نامهای «کتراگلین»، «کتراگیشه»، «ترک‌لیلی» و «کوکولیلی» نامیده می‌شد. عروس باران را بچه‌ها در کوچه‌های ده می‌گرداندند و برایش شعرهایی می‌خواندند که مضمون آنها طلب باران بود و بیان زندگی سخت مردم. از جمله در روستای «مهویزان» صومعه‌سرا گروه باران‌خواه این شعرها را می‌خواندند:
کترا کیشه ببوسته-کفگیر عروس شده است
خانخازن بیوه ببوسته-کدبانوی خانه بیوه شده است
چاتونور عبافی گیفته-تنور عبابه سرکشیده است.
یا کربلا یا قورآن،ایمشب بباره باران-
یا کربلا یا قرآن،امشب باران ببارد.
بندهای اول تا سوم را یک نفر می‌خواند و بند آخر را دسته‌جمعی تکرار می‌کردند.[555] و به این ترتیب همه ده را می‌گشتند و از هر خانه مقداری برنج و روغن و مواد غذایی می‌گرفتند و سر چهارراه در ظرفهایی که به عاریت گرفته بودند غذا می‌پختند و دسته‌جمعی می‌خوردند. ظرفها را پس از خوردن غذا پس می‌دادند، اما کفگیر (قاشق) چوبی‌ای را که با آن «گیشه» درست کرده بودند، تا زمانی که باران نمی‌بارید به صاحبش پس نمی‌دادند.
به نظر می‌رسد که درست کردن و گرداندن عروس باران که در واقع گونه‌ای نیایش می‌باشد، با انداختن شیئی مقدس در آب یا واسطه قرار دادن شیئی مقدس، بن‌مایه‌های مشترکی داشته باشند. عروس باران چنانکه از نامش برمی‌آید، تجسم وجودی زنانه است و می‌دانیم در آئینهای کهن ایرانی «اردویسور آناهیتا» ایزد بانوی موکل بر آبها بوده است. و با توجه به عناصر متعدد زنانه در باورهای مربوط به آب، باید در صورتهای کهن هردو گونه باران‌خواهی، ایزد بانوی آبها مورد خطاب مردم بوده باشد.[556] اما با تغییر مبانی اعتقادی، لایه‌های فرهنگی تازه‌ای بر روی این مراسم نشسته است چنانکه بند آخر شعرهای عروس باران، که احتمالا همان بند تغییریافته در جریان زمان باید باشد، از مقدسات امروزی مردم طلب باران می‌کند.
3- علاوه بر صورتهای یادشده، مصلی رفتن و روضه‌خوانی و رفتن به مساجد و نیایش برای باران در اغلب نقاط گیلان، بخصوص در نواحی غربی معمول بوده و هنوز هم هست.

آفتاب‌خواهی‌

باران اگرچه رحمت است، اما اگر زیاد ببارد زحمت ایجاد می‌کند، و لاجرم باید دست‌به‌کار شد. در اینجا هم کودکان که از گناه عاریند، دست به سوی آسمان برمی‌داشتند. دسته‌جمعی به راه می‌افتادند و از خدا پرتو آفتاب را می‌طلبیدند. همانگونه که برای «کتراگیشه» شعر می‌خواندند و آن را واسطه طلب باران قرار می‌دادند، برای آفتاب هم شعر می‌خواندند. اما در اینجا دیگر واسطه‌ای نداشتند و یا اگر داشته‌اند، در گذر زمان به دست فراموشی سپرده شده است. در «ماسال» وقتی باران نابه‌هنگام می‌بارید و پی‌گیر می‌شد، بچه‌ها جمع می‌شدند، هرکدام آتش و اسفند به‌دست می‌گرفتند به در خانه‌ها می‌رفتند و دسته‌جمعی شعرهایی بدین مضمون می‌خواندند.
«وارنگله، چارنگله» آفتاب کن، پشت رمه‌هایمان را خشک کن، دل چوپانها را شاد کن ...» شاید واژه‌های «چارنگله» و «وارنگله» نام عروسکواره و یا عروسکواره‌هائی، و به هرحال نمادهای مجسمی بوده‌اند که واسطه درخواست آفتاب قرار می‌گرفته‌اند و با از بین رفتن آنها نامهاشان، چون واژگان زبانهای خاموش بر نقوش سنگی سنگ‌نبشته‌ها، بی‌معنا می‌نمایند. و به‌هرحال اگر چنین عروسکواره‌هایی در رسم آفتابخواهی هم به‌کار می‌رفته است، در آن صورت باید آنها تجسمی از صورت ذهنی موکلی آسمانی بوده باشند.
در شرق گیلان رسم آفتاب‌خواهی نام روشنتر «خوردتابه» یعنی «آفتاب بتابد» را بر خود داشته است. در روستای «چشان» اشکور علیای رودسر این رسم و به زبان خودشان «خوردتوه» به این ترتیب انجام می‌شد که کودکان از میان خود یک نفر را به عنوان «پیربابو» برمی‌گزیدند و چند نفر دیگر جاروی
ص: 463
کهنه، انبر، نمدپاره، و حصیرپاره به خود می‌آویختند و هرکدام چوبدستی هم به‌دست می‌گرفتند، به در خانه‌ها می‌رفتند و این شعرها را می‌خواندند:
خدایا خور دتووه

- خدایا خورشید بتابد
زمین و سنگ بتووه

- [به] زمین و سنگ بتابد
امی حصیر بپیوسته

- حصیر من [ما] پوسید
امی گالش بپیوسته

- گالش من [ما] پوسید
امی حاصیل بپیوسته

- حاصل من [ما] پوسید
و همه دو بند اول را واگیر می‌کردند. بچه‌ها ضمن خواندن شعرهای بالا چوبهایشان را بر زمین می‌کوفتند. صاحبخانه گل آتشی به سوی آنها می‌انداخت و آنها آتش را با ضربه‌های چوبهاشان خاموش می‌کردند و برنج و تخم‌مرغ از صاحبخانه هدیه می‌گرفتند و به خانه‌ای دیگر می‌رفتند.
چنانکه پیداست دو نمونه این رسم در شرق و غرب گیلان در مضمون ترانه‌ها و عنصر آتش وجه اشتراک دارند. در ماسال آتش را بچه‌ها در دست دارند و در چشان صاحبخانه آتش را پرت می‌کند و به هرحال آتش می‌تواند نشانی از بیان نیاز به گرمای آفتاب باشد.[557] همچنین در ترانه‌هایی که در هردو جا خوانده می‌شود، مشکلات ناشی از نتابیدن آفتاب و بسیاری بارش بیان می‌گردد، جز آنکه مورد خطاب از باورهای کهن به اعتقادات امروزی تغییر یافته است. همچنین در «چشان» این رسم زیر تأثیر نمایش سنتی و محلی «پیربابو» قرار گرفته و آرایش بچه‌ها و رفتارها، صورتی نمایشی‌تر دارد.

علم‌واچینی کوهستان‌

«علم‌بندی» به معنی بستن و آماده کردن علم برای مراسم سوگواری ماه محرم، و «علم‌واچینی» به معنی باز کردن آن در پایان این مراسم است. تقریبا در تمام گیلان علم‌بندی حداکثر تا هفتم محرم انجام می‌شود و معمولا پس از سوم شهادت امام علمها را باز می‌کنند و به اصطلاح علم‌واچینی دارند. چنانکه پیداست این رسم در روزهای معینی از ماه محرم انجام می‌شود. اما تا چند سال پیش‌گونه‌ای دیگر از علم‌واچینی در مناطق کوهستانی شرق گیلان معمول بود، که اگرچه در آن هم بستن و باز کردن علم و گرداندن آن به دور بقعه و مزاری متبرک و نذرونیاز و سینه‌زنی معمول بود، اما انجام این مراسم به گردش سال قمری بستگی نداشت؛ بلکه در محدوده زمانی معینی از سال زراعی، یعنی در تابستان و پس از برداشت محصول و در یک روز جمعه انجام می‌گرفت. علم- واچینی در تعدادی از روستاها و آبادیهای کوهستانهای شرقی گیلان از جمله در سیدسرا، میکال، کوپس، سیاکو، کاکرود، تارش، متلاکوه و نیز در شاه شیدان (شاه شهیدان) برگزار می‌شد و این آخری (شاه شهیدان) را در سال 57 شاهد برگزاری مراسمش بودم. در آن سال در ادامه سفری که از اردیبهشت‌ماه در آبادیها و روستاهای دره‌ها و دامنه‌های شمالی البرز و سواحل دریای خزر آغاز کرده بودم، مردادماه به گیلان رسیدم. در گیلان، باید دیلمان را می‌دیدم و اشتیاق دیدن سرزمین دیلم را دو عامل دیگر تقویت می‌کرد. یکی دیدار مظفری کجیدی[558] که از او هم همچون زادگاهش بسیار شنیده بودم، و دیگر اشتیاق دیدار یکی از علم‌واچینی‌های کوهستانهای گیلان. به این امید پنجشنبه دوازدهم مردادماه[559] به سیاهکل رفتم. سراغ مظفری را در مغازه کوچک ساعت‌سازیش گرفتم. با روی باز این غریبه را پذیرفت. وقتی به او گفتم که قصد دیدن یک علم‌واچینی کوهستان را دارم، گفت خوب آمدی که گویا جمعه فردا در شاه شیدان علم‌واچینی است و گفت خودم هم می‌آیم.
بی‌درنگ از پی دوستی که با آن حدود آشنا بود فرستاد، بساط سفر فراهم شد و غروب‌دمان حرکت کردیم. کوهستانهای دیلم و قله درفک را با گفته‌های شیرین او از فرهنگ مردم آن سامان پشت سر گذاشتیم و شب‌هنگام به «ناش» رسیدیم. شب آنجا مهمان خانواده‌ای شدیم که آنها هم فردا عازم شاه شیدان بودند، و صبح فردا به سمت مقصود حرکت کردیم. از همان ده (ناش) یک مینی‌بوس راهی شاه شیدان بود و از هر مسافر بیست تومان می‌گرفت، که در آن سالها و در آن حدود، برای کرایه ماشین پول زیادی به حساب می‌آمد. با وجود این ماشین پر بود و عده‌ای هم برای نوبتهای بعدی در انتظار مانده بودند.
مینی‌بوس بیشتر پیرمردان و زنان و بچه‌ها را با خود می‌برد و مرکب جوانترها اسب و قاطر بود. ماشین ما هم دست‌کمی از مینی‌بوس نداشت، نه نفر توی یک لندرور جاگرفته بودیم. از راههای دیگر نیز مسافران روستاهای مجاور راهی علم‌واچینی بودند و هرچه به شاه شیدان نزدیکتر می‌شدیم، جاده شلوغتر می‌شد. از آبادیهای مجاور و نزدیک عده‌ای هم پیاده به راه افتاده بودند و در آخرین شیب راه که به پشته تپه‌ای مشرف بر شاه شیدان منتهی می‌شد، تعداد مسافران بسیار چشمگیر بود. بالای تپه که رسیدیم نمای زیبای زیارتگاه و خانه‌های آبادی که تا کنار حصار آن کشیده شده بود، پیدا شد. رنگارنگی لباسهای محلی کسانی که در زمینهای اطراف آبادی پراکنده بودند، در متن سبز مات تپه و زمینها جلوه‌ای چشم‌نواز داشت. شاه شیدان آبادی کوچکی است که نام و شهرت خود را از بقعه و زیارتگاه آن (شاه شهیدان) دارد و در آن‌روز یکپارچه شور و حرکت بود. در بازار یک روزه آن، در هرگوشه متاعی عرضه می‌کردند. از محصولات کشاورزی و دستبافته‌ها و دست‌ساخته‌های محلی روستاهای اطراف تا مصنوعات شهری و پارچه‌ها و لباسهای رنگارنگ و غیره. در یک میدانگاهی کنار بازار مجلس تعزیه دایر بود. تعزیه‌خوانها از طالقان آمده بودند و به قرار تا آخر علم‌واچینی‌ها در دهکده‌های اطراف
ص: 464
عکس 16- زائران علم‌واچینی در شاه شهیدان.
می‌ماندند. قهوه‌چی هم مشتریان خود را داشت، دو سه تا کتری و قوری روی چراغ گذاشته بود و در میان مشتریهای یک‌روزه‌اش، پهلوان معرکه‌گیر هم محیط را برانداز می‌کرد تا ببیند کی و کجا خوب است معرکه‌اش را بگیرد. دکّه قصابی هم پر بود از مشتریانی که می‌خواستند برای ناهار کباب درست کنند.
اهل آبادی همه مهماندار بودند و درختان دور و بر آبادی و زیارتگاه هم مسافران علم‌واچینی را به سایه‌های خنک خود مهمان کرده بودند.
همه جا بساط چای و خوراکیهای مختلف پهن بود. آشنایان قدیمی به دیدار هم می‌رفتند بچه‌ها مشغول بازی بودند و جوانها فرصتی یافته بودند که خود را بنمایانند، چند خانواده که تازه‌عروس به همراه داشتند، شور و شوقشان بیشتر بود و گوئی بخشی از جشن و شادی عروسی را با خود به آنجا آورده بودند. همه گویا بهترین لباسهاشان را پوشیده بودند و گوئی برای دیدار نوروزی آمده بودند. به راستی مجموعه آنچه آن‌روز در شاه شیدان می‌گذشت، به تمام معنی کلمه، یک جشن بود.
تا نزدیک ظهر تقریبا همه کسانی که قصد آمدن به علم‌واچینی را داشتند آمده بودند. بعدازظهر همه در محوطه زیارتگاه جمع شدند. علم را در میان جمع سینه‌زنان از داخل بقعه بیرون آوردند و دو سه دور پیشاپیش دسته سینه‌زن در داخل محوطه گرداندند و سپس در ایوان جلوی بقعه بر زمین نهادند و به باز کردن (واچیدن) آن پرداختند. حاجتخواهان به زیارت می‌آمدند و تکه‌پارچه‌ای از علم را به گروگان نیازشان می‌خواستند که اگر مشکلشان گشوده می‌شد، سال دیگر برای علم و زیارتگاه و متولی آن نذری می‌آوردند. پس از واچیدن علم، که محور برگزاری این مراسم بود، بازارگردی و دیدوبازدیدها و بازیها و نمایشها همچنان تا پایان روز ادامه داشت و با غروب آفتاب مراسم علم- واچینی و بازار یک‌روزه آن به پایان رسید و ما نیز همراه دیگران با شاه شیدان خداحافظی کردیم.
تدارک برگزاری علم‌واچینی توسط برگزارکنندگان آن و به اصطلاح «تکیه‌شریک» ها انجام می‌شد. با نظر بزرگتران و ریش‌سفید هرده و آبادی روز جمعه‌ای را که باید در آن‌روز مراسم انجام می‌گرفت، با هماهنگی علم- واچینی روستاهای دیگر انتخاب می‌کردند و تاریخ آن را به دیگران اطلاع می‌دادند. از چند روز پیش از برگزاری علم‌واچینی به آماده کردن بازار که فقط در همان یک روز برگزاری مراسم، دایر می‌شد، می‌پرداختند. در تدارک بازار و تعیین و ترتیب دکه‌ها، تکیه‌شریکها نقش اساسی داشتند. بازار که نبض علم- واچینی در آن می‌زد، از تیمن و تبرک زیارتگاه و علم، جان می‌گرفت و رونق می‌یافت. متاعی را که از این بازار می‌خریدند مبارک می‌دانستند و کمتر کسی بود که از بازار خرید نکرده باشد، مخصوصا برای دخترانی که به خانه بخت می‌رفتند، خرید از این بازار را خوش‌شگون می‌دانستند. در بعضی علم- واچینی‌ها تکیه‌شریکها غذائی هم برای زائران تهیه می‌دیدند که اغلب مسافران مقداری از آن را هم برای تبرک به خانه‌های خود می‌بردند. در کنار بازار علم‌واچینی‌های همه روستاها، نمایشها و بازیها و ورزشهای نمایشی و
ص: 465
عکس 17- زیارتگاه «شاه شهیدان» در کنار آبادی کوچکی به همین نام، در کوهستانهای عمارلو.
معرکه‌گیری و غیره معمول بود و اینها از جاذبه‌های علم‌واچینی به‌شمار می‌آمد.
علم‌واچینی جشنی بود آئینی و عام که در ضمن آن کشاورزان خستگی کار را از تن به‌در می‌نمودند، با اهل آبادیها و دهکده‌های همسایه و دور و نزدیک دیدار می‌کردند. در بازار آن به عرضه متاع و تولید خود می‌پرداختند و مایحتاجشان را تأمین می‌نمودند. از اوضاع و احوال زمانه خبر می‌گرفتند و بسا که کدورتهاشان هم در این‌روز به آشتی بدل می‌شد و بسا خویشاوندیهای تازه که پی ریخته می‌شد.[560]
از چگونگی برگزاری این مراسم در ادوار کهن اطلاعی نداریم اما عناصر موجود در آن، از جمله زمان برگزاری و ارتباط آن با برداشت محصول و برگزاری بازار و صورت جشن‌گونه و نیز بعد مذهبی آن چنین می‌نماید که باید پیشینه‌ای به قدمت زندگی کشاورزی داشته باشد، و بن‌مایه آن مراسم نیایش و جشن شکرگزاری برای برداشت محصول بوده باشد. چرا که در همه فرهنگها برداشت محصول با گونه‌ای نیایش و شکرگزاری توأم بوده و طبیعی است که در هر دوره این نیایش به آئین همان روزگار و به تناسب شرایط و مقتضیات زمان و مکان انجام می‌گرفته است.[561] از این‌رو این جشن هم نشان باورهای کهن و هم‌رنگ و بوی معتقدات و بازتاب شرایط فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی روز را در خود دارد و در آن رسمها و آداب مبتنی بر باورهای کهن با تغییر مبانی عقیدتی در دوره اسلامی، قالبی تازه گرفته و تداوم یافته است. در برخی روستاهای جلگه‌ای و نزدیک به شهرها، این مراسم در سالهای اخیر در فرایند تحول خود، در علم‌بندی و علم‌واچینی روزهای محرم تحلیل رفته است.
از این‌رو شاید آن علم‌بندی و علم‌واچینی‌ها نیز به نوبه خود (در منطقه گیلان) چنین فرایندی داشته‌اند.
*** مبنا و معیارهای سنجش در گیلان
انسان به تناسب نیاز و در مراحل مختلف پیشرفت خود، در پی یافتن کمیتهای ثابت برای اندازه‌گیری بوده و قبل از هرچیز وجود خود او، این نیاز را برآورده است. اندازه‌های کف دست و پا، فاصله انگشتان، طول ساعد و اندازه یک گام و غیره که همیشه در دسترس بوده و نیز برخی پدیده‌های طبیعت مانند محل ستارگان و حرکت آنها، صدای حیوانات و نظایر آنها همه به عنوان معیارهای سنجش مورد استفاده انسان قرار گرفته‌اند. سالها و قرنها سپری شد تا اینجا و آنجا و در گوشه‌وکنار جهان به تناسب شرائط محیط و معیشت و دانش و امکانات فنی و غیره، بر اساس و مبنای این معیارها، واحدهای ثابت اندازه‌گیری پدید آمد. به این لحاظ معیارها و مقیاسهای سنتی و بومی اندازه‌گیری هر سرزمین با بسیاری از زمینه‌های شناخت و تجربیات مردم آنجا مربوط می‌شود. بنابراین مطالعه آنها در پژوهشهای مردم‌شناسی و فرهنگهای بومی حائز اهمیت می‌باشد و در این بررسی اگرچه فرصت طرح و توضیح و تحلیل جامع مطلب وجود ندارد، اما آوردن نمونه‌هائی از معیارهای سنجش در گیلان را لازم می‌داند.
از زمان آغاز می‌کنیم. بجز تقویم و نگهداشتن حساب گذران سال و ماه، برخی نیازها مانند تقسیم زمانی آب و انجام فرائض مذهبی و غیره، لزوم داشتن اجزاء کوچکتر زمان را ایجاب می‌کند. در مناطق دیگر وجود خرده‌سهم‌های آب زراعی، یکی از عمده‌ترین موارد نیاز به داشتن تقسیمهای کوچکتر زمانی است. در گیلان شیوه آبیاری نوبتی کشتزارها که اغلب با استفاده از آب رودها و توسط میراب انجام می‌گیرد، نیاز به تقسیم زمانی ندارد، اما انجام آداب و فرائض مذهبی مانند نماز و روزه و مشاغلی مانند دریانوردی ایجاب می‌کند که نشانه‌هائی برای تقسیمات کوچکتر زمان و به عبارت دیگر تقسیم کوچکترین واحد تقویمی، یعنی شبانه‌روز، به قسمتهای کوچکتر وجود داشته باشد. در اینجا پهنه آسمان صفحه ساعتی بزرگ و گسترده است. شب با نشان ستارگان و روز با گردش خورشید، همچون صفحه ساعت تقسیم‌بندی می‌شود و چشم شبانان و روستائیان و دریانوردان و صیادان به خوبی با تغییرات آن آشنا است.
ص: 466
در فرهنگ سنتی تالشها ستاره میزان، ساعت سحرخیزان ماه رمضان است. میزان یا «ششه» مجموعه شش ستاره می‌باشد و به همین دلیل ششه نامیده می‌شود. هنگامی که از شرق آسمان طلوع کند سحرخیزان باید بیدار شوند. وقتی یک‌سوم آسمان را که طی کرد هنگام غذا پختن است و موقعی که در افق مغرب غروب نماید باید دست از طعام کشید. برای شبانان کوه‌نشین تالش، از جمله نشانه‌هائی که هنگام ظهر را می‌نمایاند، مردمک چشم بز است که به صورت خطی قائم درمی‌آید. مردم شرق گیلان برای گالشها که یک گروه شغلی دامدار در کوهستانهای گیلان و جنوب دریای خزر را تشکیل می‌دهند، مثلی دارند که می‌گوید: «منجم گالشه تقویم بزدم» به این مفهوم که گالشها تقویمشان حرکات دم بز است. در کوهستانهای شرق گیلان مردم معتقدند که از شب چله (اول زمستان) به بعد، هر روز به اندازه یک نعره گاو به طول روز افزوده می‌شود. در منطقه ماسال و نقاط کوهستانی تالش، بانگ خروس سفید نشانه اوقات مختلف صبح و نیز سحرگاه ماه رمضان است. خروس سه بار می‌خواند و زمان آن برای روزه‌داران با طلوع تا برآمدن و غروب ستاره ششه هماهنگ است. برخاستن گاو نیز با اولین بانگ خروس و طلوع ستاره میزان همزمان می‌باشد. به‌طور کلی بیداری حیوانات مقارن با دمیدن سپیده و نور صبحگاهی است و از این‌رو در گردش سال، نشانه‌های زمانی نسبتا ثابتی برای آغاز طبیعی روز می‌باشد.
واژه‌های زیر که از واژه‌نامه کتاب «آئینها و باورداشتهای گیل و دیلم» نقل می‌شود، بیانگر تقسیمات روز در منطقه شرق گیلان است که مبتنی بر صدای خروس، موعد غذا و حرکت خورشید می‌باشد.
تلاگوره: خروسخوان.
اوله تله‌گوره: اولین بانگ خروس (نیم ساعت به صبح).
دومه تله‌گوره: دومین بانگ خروس (صبح کاذب).
سومه تله‌گوره: سومین بانگ خروس (صبح صادق).
سواین‌سر (صوبه‌سر): صبحگاه.
پیش‌چاشت: غذای پیش از ظهر (صبحانه).
چاشت: غذای ظهر (ناهار).
آفتو پردچین: وقتی که آفتاب پرهایش را جمع می‌کند (نزدیک غروب).
آفتو زرده: نزدیک غروب.
آفتو نشست: غروب.
شانه‌سر: سرشب.
چراغ وایسئن: چراغ برپا داشتن (سر شب).
نسوه (نصفه) شو: نیمه‌شب.
علاوه بر اینها صبحگاه و شامگاه را با نقاره‌زنی بر بالای مساجد و امامزاده‌ها نیز اعلام می‌کردند. در همین زمینه مؤلف «باورداشتهای گیل و دیلم» می‌نویسد:
«... مراسم نقاره‌زنی لنگرود بیشتر در کنار گنبد انجام می‌گرفت ...» و «...
نیت می‌کنند که اگر مرادشان برآورده شود در بقعه یا امامزاده موردنظر نقاره بزنند. به متولی یا به کسی که در امامزاده نقاره می‌کوبد پول می‌دهند و او به نام نیت‌کننده به هنگام غروب پنجشنبه نقاره می‌زند ... این رسم هنوز برقرار است و در شبهای جمعه نقاره می‌کوبند ... در بقعه آقا سید حسین در لنگرود و در آستانه اشرفیه.»

حجم، وزن و سطح:

در اندازه‌گیری مقدار یک مایع مثل شیر و یک محصول گیاهی مثل انواع غلات و حبوبات و موادی از این قبیل، به نظر می‌رسد ابتدا انسان به یک معیار حجمی رسیده باشد. و شاید «مشت» ابتدائی‌ترین وسیله و واحد اندازه‌گیری حجمی از مواد مذکور باشد. با پیدا شدن وسائل سنجش وزن مثل قپان و ترازو، واحدهای حجم به واحدهای وزن تبدیل شده است. در گیلان و نیز در سایر نقاط ایران، معیارها و مقیاسهای سنتی سنجش برای حجم و وزن، احتمالا چنین فرایندی را طی کرده‌اند و به همین لحاظ اغلب دارای نام مشترک می‌باشند. مقیاسهای اندازه‌گیری مساحت زمینهای کشاورزی، مانند مشته، قفیز، من و اجزاء و اضعاف، آنها بعدا بر اساس واحدهای حجم و وزن پدید آمدند که هرکدام در عین‌حال برای سنجش حجم و وزن نیز به‌کار می‌روند.

مشته:

یکی از واحدهای مبنائی و زیربنائی برای اندازه‌گیری وسعت زمینهای شالیزار است که اندازه آن به مقدار کار انجام‌شده و محصول به‌دست آمده بستگی دارد و کوچکترین واحد اندازه‌گیری مساحت زمین کشاورزی می‌باشد. مشته مقدار ساقه‌های شالی است که دروگر می‌تواند در یک پنجه دست جمع کند و با داسی که در دست دیگر دارد، آن را ببرد. مقدار زمینی را هم که یک مشته شالی از آن درو می‌شود، با همین میزان می‌سنجند. بنابراین مشته هم برای سنجش میزان محصول و هم برای اندازه‌گیری مساحت زمین به‌کار می‌رود. این معیار، با تفاوتی در مقدار آن در قسمتهای مختلف گیلان اساس واحدهای اندازه‌گیری محصول دروشده شالی و سطح زمینهای زیر کشت برنج است. در قسمتهای شرقی منطقه و حدود رودسر و کلاچای 24 مشته، برابر یک «درز» می‌شود و درز یک پشته شالی است که مردان آن را بر دوش می‌گیرند و زنان بر سر می‌نهند و به خانه و خرمنگاه می‌برند. مقدار زمینی که یک درز شالی از آن درو می‌شود با همین واحد سنجیده می‌شود. 10 درز برابر است با یک «زنای کار»، یعنی مقدار زمینی که یک زن دروگر در یک روز از عهده کار آن برمی‌آید. درز را «تا» هم می‌نامند و در روستاهای اطراف لنگرود و از جمله در «گل سفید» به جای مشته، واحد «قبضه» را به‌کار می‌برند که برابر دو مشته است و در «نیلاش» به جای مشته و درز واحدهای «چنگه» و «کوتالا» را دارند که 12 چنگه برابر یک کوتالا است و مجموع 30 کوتالا برابر یک خرمن کوچک می‌شود. این واحدها که مبتنی بر دریافتها و معیارهای ملموس زارعان می‌باشد، در واحدهای بزرگتر به مقیاسهای مجرد تبدیل می‌شود. مثلا 100 درز یا 100 تا برابر می‌شود با 6 جریب. عدم انطباق این واحدها در مقیاسهای بالاتر (مثلا یک جریب دقیقا با درز قابل محاسبه نیست) بیانگر آن است که در این سطح ارتباط با خارج از حوزه فرهنگی محلی برقرار شده است. اگرچه جریب نیز چنان‌که توضیح داده خواهد شد، در اصل واحدی حجمی، ملموس و غیرذهنی است.

قفیز:

قفیز از جمله واحدهای سطح و از اجزاء جریب است. 10 قفیز برابر یک جریب می‌شود. اما این واحد نیز در اصل واحد حجمی برای اندازه‌گیری مقدار محصول بوده است. «فرهنگ معین» در توضیح قفیز آورده است: «معرب
ص: 467
کفیز یا کویز. واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بوده ... واحد وزن معادل 90 رطل عراقی ... هموزن 24 کیله.» و در تعریف رطل که از اجزاء قفیز شمرده شده، در همان فرهنگ آمده است: «واحدی است برای وزن ... پیمانه بزرگ». بنابراین قفیز که با رطل و کیله یعنی واحدهای پیمانه‌ای یا حجمی مربوط می‌شود، در اصل از این نوع مقیاسهاست و بعدا به صورت واحد وزن و سپس عمدتا به عنوان واحد سطح مطرح می‌شود. قفیز و جریب، صرفنظر از تفاوت در اندازه آنها که در نقاط مختلف بسیار متغیر می‌باشد، در اغلب مناطق ایران معمول بوده و هنوز در کنار واحدهای جدید متری کاربرد خود را حفظ کرده است.
شالیزارهای دشت گیلان، به خصوص در قسمت مرکزی، عمدتا با جریب سنجیده می‌شود، که برابر با 10 قفیز است و واحد مبنا و زیربنائی آن مشته و درز می‌باشد. در منطقه تالش اجزاء جریب «کردو» و «لته» است که تنها کاربرد واحد اندازه‌گیری سطح را دارند.
من: اگرچه در تمام مناطق گیلان «من» به عنوان واحد وزن به‌کار می‌رود، اما کاربرد آن نسبت به مناطق دیگر کشور کمتر است. زیرا در مورد برنج که عمده‌ترین محصول گیلان می‌باشد، بیشتر واحدهای حجمی «قوطی» و «کیله» و در مورد برنج بوجاری‌نشده، واحدهائی که ذکر گردیدند به‌کار می‌رفته است.
اما با معمول شدن مقیاسهای متری، من 3 کیلوئی به تدریج جای همه واحدهای دیگر را گرفته است. در قسمتهای مختلف گیلان به تناسب ارتباطی که با حوزه‌های فرهنگی همسایه مثل آذربایجان، زنجان، قزوین و مازندران دارند، من با اندازه‌های مختلف معمول است بدین‌ترتیب که من تبریز برابر 4 کیلو، من زنجان برابر 9 کیلو و من شاه برابر 6 کیلو است. من مانند قفیز و مشته، کاربردی دوگانه دارد و علاوه بر وزن، به عنوان مقیاس و واحد اندازه‌گیری مساحت زمینهای کشاورزی نیز به‌کار می‌رود. در این مورد معیار مقدار زمینی است که در آن یک من بذر کاشته می‌شود و به عبارت دیگر معیار من بذرافشان است. مقدار بذری که در سطح معینی از زمین کاشته می‌شود، بر حسب نوع بذر (گندم، جو، عدس و غیره) متفاوت است. اما معیار و مبنای اندازه‌گیری مساحت زمین کشاورزی، من بذرافشان گندم است. اضعاف من در هردو مورد وزن و سطح خروار است. اما طی یکی دو دهه اخیر به تدریج مقیاسهای متری سنجش و اندازه‌گیری وزن و سطح مثل کیلو و هکتار، جای من و خروار را گرفته است.
علاوه بر آنچه که یاد شد، واحدهای دیگری نیز در نقاط مختلف گیلان معمول بوده و هست، از جمله «پیمانه» و «قوطی»، برای توزین برنج بوجاری شده. این واحدها بیشتر برای سنجش میزان برداشت محصول به‌کار می‌رود و در بازار کاربرد چندانی ندارد. پیمانه عمدتا در نواحی شرقی و حدود رودسر و قوطی در سایر نقاط به‌کار برده می‌شود.
«گیروانکه» یا «گروانکا» یا «فند»، واحد حجمی برای توزین چای، توتون و نیز شیر و ماست و غیره است. گیروانکه یک واحد روسی است که طی قرن اخیر در نتیجه روابط تجاری با همسایه شمالی وارد فرهنگ گیلان شد.
«گیلی»، «لاته» و «کردو» برای اندازه‌گیری مساحت زمینهای زراعی و «دوازده»، «نیمکا» یا «نیمکه» برای توزین. «گیلی» تقریبا برابر چهار «مشته» است. در فومن هزار گیلی برابر دو هزار قبضه می‌باشد. «لاته» یا لته و «کردو» بیشتر در حدود کرگانرود و اسالم مرسوم است و هرکدام از اجزای جریب محسوب می‌شوند.

واحدهای طول:

واحدهای محلی طول همه با معیار بدن انسان سنجیده می‌شوند. امروزه این واحدها به کلی جای خود را به واحدهای متری داده‌اند و تنها در پاره‌ای موارد که سنجش دقیقی مورد نظر نباشد، برخی از این واحدها مثل «ارش» (الش)، «گز» و «وجب» به‌کار برده می‌شوند.
کولج: فاصله میان سرانگشتان دو دست، وقتی که دستها در امتداد شانه‌ها باز باشد، برابر یک «کولج» است. در منطقه گرگانرود و اسالم کولج مربع واحد است و به تفاوت نقاط مختلف 18 یا 36 کولج مربع برابر یک کردو (در گرگانرود) و لته (در اسالم) است.
ارش (الش): فاصله سرانگشت میانی تا آرنج برابر یک ارش است، وقتی که دستها در امتداد شانه‌ها باز باشد، اگر هریک از دو دست در همان امتداد روی آرنج خم شود، نوک انگشتان هردست تا میان سینه می‌رسد، یعنی فاصله آرنج تا میان سینه نیز در این حالت برابر یک ارش، و در نتیجه یک کولج برابر چهار ارش می‌شود. ارش در مواردی مثل اندازه‌گیری سیم‌خاردار و چوبهائی که برای محصور کردن زمینها به‌کار برده می‌شود، هنوز مورد استفاده است.
گز: عبارت است از فاصله سر بینی تا سرانگشت میانی دست راست، در حالی‌که نوک انگشت، سرشانه و سر بینی در یک راستا قرار داشته باشند.
ص: 468